ابروی تو




   می‌فرماید:

 مشکل عشق نه در حوصلهٔ دانش ماست
 حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد

   جان کلام اینکه معنویت، عشق بوسیلهٔ فکر درک‌شدنی نیست. والسلام!

   اما چرا عشق را «مشکل» می‌داند؟! چون تا وقتی با «دانش» می‌خواهیم بسراغش رویم، مشکل است! وقتی مشکل نیست که از دانش، از صفت، از برچسب، از اضافات و از اینکه خود را چیزی بدانیم، خالی باشیم. کسی این بیت مولانا که می‌گوید:

خویش را خالی کن از اوصاف خود
تا ببینی چهر پاک صاف خود

را عمداً اینطور می‌خواند:

 خویش را خالی کن از اوضاف خود
تا ببینی چهر پاک صاف خود

یعنی آنچه ما صفات خودمان می‌دانیم (اینکه من خوبم، بدم، باشخصیتم، بی‌شخصیتم، باشعورم، بی‌ادبم و ...)، این‌ها اضافات هستند.‌‌ همان دانشی که عشق برایش یک مشکل است و حوصله‌اش را هم ندارد.

   مصرع بعد می‌گوید (شمس‌الدین) که «حل این نکته بدین فکر خطا نتوان کرد». دو نکته از این مصرع: اول اینکه اصولاً برای دانش خان، عشق یک مسئله است که باید حل شود! اصلاً کل زندگی برایش یک مسئله است. یک حریف است برای کشتی گرفتن! نه یک معشوقه برای همصحبتی. ما همگی یک پا فیلسوفیم و در پی جستن راز دهر. در پی گشودن این «معما». فرصت نداریم یک دقیقه بایستیم و این دار و درخت‌ها را نگاه کنیم. در چشم هم نگاه کنیم. برگ درخت‌ها را ببینیم. حرکت را نظاره کنیم. سرمان شلوغ است!

    اما نکتهٔ دوم اینکه می‌گوید «فکر خطا». این «خطا» صفت «فکر» است از این جهت که آن را تماماً واصف است. نمی‌دانم اصطلاح دستور زبانی‌اش چیست و آیا اصلاً در این خصوص اصطلاحی در ادبیات هست یا نه، اما مثل اینست که می‌گوییم «خدای بزرگ» و به این معنی نیست که چند تا خدا داریم با سایزهای متفاوت و منظور ما آن خدائی است که بزرگ است! نه، منظور تنها خدایی است که بزرگ بودن وصف اوست. یعنی ما منظورمان را روی «بزرگ» بودن متمرکز و زوم کرده‌ایم. در مورد «فکر خطا» در این مصرع هم همینطور. یعنی اینجا صحبت از انواع فکر که فکر «خطا» هم یکی از انواع آن است نیست. اصلاً کاری به آن ندارد بلکه بر خطا بودن فکر انگشت گذاشته و این خطا بودن فکر را منظور کرده است. یعنی فکر بالکل خطاست (در رابطه با عشق البته).

در حریم عشق نتوان زد دم از گفت و شنید
زان که آنجا جمله اعضا چشم باید بود و گوش

   این «گفت و شنید» یعنی‌‌ همان «دانش». من وقتی در ذهنم ده‌ها تصویر از خودم دارم و دائماً این تصاویر با هم بگو مگو و «گفت و شنید» می‌کنند، دیگر حرمتی برای شکوه حضرت عشق باقی نمی‌ماند.




۲۱ نظر:

tabkom گفت...

سلام بر جناب پانویس و دوستان،

مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی باید که تا خون شیر شد

نمیدانم چه موقع بود که این تمثیل جالب را شنیدم :

خداوند دور از ادب و معرفت میداند که وقتی داری با خودت گفتگو میکنی، یکدفعه وارد گفتگوی تو شود....... او منتظر میماند، هر وقت صحبت‌ات تمام شد، سخن خود را آغاز میکند......

ممنون

امین گفت...

سلام

گر ز نام و حرف خواهی بگذری
پاک کن خود را ز"خود" هین یکسری
دفتر صوفی سواد حرف نیست
جز دل اسپید همچون برف نیست


پس چو آهن گرچه تیره‌هیکلی
صیقلی کن صیقلی کن صیقلی
تا دلت آیینه گردد پر صور
اندرو هر سو ملیحی سیمبر
آهن ار چه تیره و بی‌نور بود
صیقلی آن تیرگی از وی زدود
صیقلی دید آهن و خوش کرد رو
تا که صورتها توان دید اندرو

ممنونم

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

درد عاشق و معشوق و عشق....

عاشق به جهان در طلب جانان است
معـشـوق بـرون ز حـیز امـکـان اسـت
نـایـد به مـکان آن نرود ایـن ز مـکان
این است که درد عشق بی درمان است


اما این هم خطاب به پانویس عزیز:

آمدي سوي سپاهان پرده را انداختي
پرده اي از اصفهان اي جان من بنواختي
آمدي و رفتي و ما را سپردي در فراق
پرده اي ديگر زدي آن پرده هم پرده عراق

اینبار به همین!!! ختم نمیشود

ح گفت...

"سقوط"


قَالَ أَلْقِهَا يَا مُوسَىٰ

خدا آبرو , حیثیت داده که بریزی .


مثل آقای مصفا

کنار اسکله آبرو حیثیت داشته را ریخت .

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

نگفتم به همین!!!جا ختم نمیشود؟
عرض می کنم

درشهر مان بزرگی زندگی می کرد به نام شفیعی(رحمه الله علیه)که بنده به ایشان بسیار ارادت داشتم اگر چه دیر او را گشف!کردم ولی ایشان هم به بنده بسیار لطف و محبت داشتند. روزی که ملازم رکاب در حال رانندگی بودم خطاب به بنده فرمودند:
اینهمه پای درس و بحث من بودی چه برداشت کردی؟
عرض کردم این یک بیتی را که از بین دو لب شما شنیدم آویزه گوش کرده ام:

نشانی داده اندت از خرابات
که التوحید اسقاط الاضافات

رحمه الله علیه فرمود:
اگر براستی چنین باشد همین ترا بس است و من هم از این مطلب خدا را شاکرم.

(((البته اگر براستی چنین باشد!!!آیا هست؟)))

البته توضیح واضحات اینکه توحید یعنی یگانگی و وحدت , یعنی کیفیت محض عشق.

تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.


همین!!!

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

خطاب به دوستان هم وبی:
هر کس گفت که ارتباط عنوان این پست(ابروی تو)با مطالب ذکر شده جناب پانویس چیست و مورد تایید شخص ایشان قرارگرفت یک دو بیتی شعر جایزه دارد.

همین!!!

محمود گفت...

سلام
نظر حقیر این است که هر دردی را ازجمله فکرخطا را - که منظور شما اصلا کل خطورات ذهنی و قلبی انسان است - باید با عشق معالجه کرد
یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشائیدن ابواب رسیده

البته از نظر مولانا عشق کریم است و باکریمان کارها دشوار نیست

سان شان گفت...

سلام
دانش قادر است انسان را تا کمپ آخر هدایت کند یعنی بفهماند که با فکر نمی توان عشق را شناخت ( پر فکرت زن که شهبازت کند-مولانا) بعد از آن هر چه بگوید و بنویسد زور زیادی زده است عشق نوردی تا قله ساز و برگی دیگر از جنس محو از کارگاه سکوت و تماشا و حیرت می طلبد
محو باید نه نحو اینجا بدان
گر تو محوی بی خطر در آب ران (مولانا)

ساناز م. گفت...

آقا مرتضی بنظر من ایشان نظر به بیت مقطع غزل مورد بحث حافظ دارند: بجز "ابروی تو" محراب دل حافظ نیست...
که مثل همیشه ایشان با ظرافت و زیرکی تمام نکته اصلی را در عنوان هم جا داده اند!
جایزه فراموش نشود لطفا!

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

سرکار خانم ساناز قرار ما این بود که مورد تایید جناب پانویس هم باشد اما از آنجا که شما هم دقت نظر داشته اید بنده مطاع امر هستم و جسارتا این دو بیتی را برای شما می فرستم. امیدوارم که این گستاخی بنده را به بزرگواری خودتان ببخشید.

برخیز و چنگی خوش نواز سانـاز نازای سرو ناز
تـا زیــر و بــم چــنــگ تـو چنگی زند بر هر نماز

همین!!!

سان شان گفت...

خطاب به آقا مرتضی
از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان که طمع به جایزه راحتم نمی گذارد اما اگر رفوزه هم بشوم اشکال ندارد اسمم که تو لیست می رود

ای انسان اگر اضافات ابروی وجود روانیت را پاک کنی چهره پاک حقیقت را در آینه چشمانت نظاره گر خواهی شد.

tabkom گفت...

سلام بر جناب پانویس و دوستان،

مدتی این مثنوی تأخیر شد
مهلتی باید که تا خون شیر شد

نمیدانم چه موقع بود که این تمثیل جالب را شنیدم.......
خداوند دور از ادب و معرفت میداند که وقتی داری با خودت گفتگو میکنی، یکدفعه وارد گفتگوی تو شود....... او منتظر میماند تا هر وقت صحبت‌ات تمام شد، سخن خود را آغاز کند......

ممنون

در ضمن در نمایش نظرات مشکل دیده میشود..... البته شاید اشکال از جایی دیگر باشد .... ما که گفتیم ....دیگر خود دانید !!

حافظ گفت...

چشم حافظ زیر بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتهاالانهار داشت

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضي ميگه:

جناب سان شان عزيز شرط رد و قبولي شما که بنده نيستم قرار بود سرور عزيز پانويس خان نظر بدهند.
ولي نظر شما هم به نظر بنده نظري است از منظري ديگر در خور نظر.
و به همين خاطر با اجازه جناب پانويس با دو بيت از زبان الکن ناقصم از شما قدر داني مي کنم.
چنانجه ضعيف است عفو کنيد.

دارم نشـان از بي نشـان
از آسـمـان و کـهـکـشـان
يک گـل بود مه رو نشـان
آن هم بود اين سان شان

همين!!!

یگانه گفت...

عشق زمانی در ما بیدار می شود که بدون بکار گیری ذهن بدون قضاوت و یاد گیری و توصیف بدون حرکت و شکلک و ابرو بالا انداختن و نامگذاری و شکایت در همین لحظه با جریان زندگی هم جهت شویم. ان موقع حالتی در ما پیدا می شود که در کلمات نمیشود گنجاند.

کلمه (ابروی تو) بنظر من اشاره به صفات ما داره که به طرق های مختلف به ان می نازیم.

نیکلاس گفت...

مدیرساختمانی که ما درآن زندگی میکنیم باغچه را گل کرده بود . هروقت به حیاط

می آمدم گاها دو پروانه رنگی زیبا را می دیدم که مدتها گاهگاهی مهمان حیاط خانه

بودند . فصل پاییز آمد و مدیرساختمان گل ها را از ریشه درآورد ( نمیدانم چرا ).

ظاهرا مدیرساختمان فضولی کرده بود ( مثل فکرهای جوشان !) دیگر پروانه ها نیامدند

یگانه گفت...

حالت عشق زمانی در ما بیدار می شود که بدون بکار گیری ذهن بدون قضاوت و یادگیری و توصیف بدون حرکت و شکلک و ابرو بالا انداختن و نامگذاری و شکایت در همین لحظه با جریان زندگی هم جهت شد. یک دفعه حالتی در ما بوجود می اید که در کلمات نمی گنجد عشق کیفیتی است که فقط در ادراک وجود دارد.

وفکر می کنم کلمه ابروی تو به صفات برخاسته از من اشاره می کند.

پانویس گفت...

بجز ابروی تو محراب دل حافظ نیست
طاعت غیر تو در مذهب ما نتوان کرد

سان شان گفت...

سلام
دست گل تان درد نکند جناب آقای مرتضی ، برادر با وفا لطفتان را هرگز فراموش نمی کنم امیدوارم بتوانم روزی استحقاق چنین لطفی را پیدا کنم و اگر هم بتوانم نظر درستی بدهم دستپخت آقای پانویس محترم است و شرط ادب نیست که از ایشان برای خودم تاییدیه بخواهم فقط بهانه ای بود که با دوستان بقول خودتان هم وبی که دلم برای همه تنگ شده بود قدری بیشتر سخن گفته باشم. باز هم ممنون

مهرو گفت...

در نگنجد عشق در گفت و شنید .......... عشق دریایی است، قعرش ناپدید

رند گفت...

این ابروی یه آبی نشانه

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.