کره شلشلکی



   دفترچه خاطراتی داشت که خودش نامش را "طوفان زندگی" گذاشته بود. گاهگاهی می‌دیدم وقتی سرش خلوت می‌شود می‌رود از لای کتابها بیرونش می‌کشد و با آن خط خاص اکابری‌اش چیزهایی در آن می‌نویسد. نوشته‌هایش هیچوقت نیاز به رمزگذاری و پنهان کردن نداشت چون هیچکس نمی‌توانست آن خط را بخواند!

بابا آب داد



   "نه در برابر چشمی نه غایب از نظری
   نه یاد می‌کنی از ما نه می‌روی از یاد"

   روی شانه‌های این مرد بزرگ شدم. دوران کودکی و نوجوانی‌ام پر است از سفرهایی که در کنارش مرا به اقتضای شغلی که داشت به شهرهای ایران می‌برد. گنجینه‌ای از تجربیات ارزشمند زندگی‌اش را ذره ذره هدیه‌ام کرد و دنیا دنیا از او و سفرهایی که با او بودم آموختم.

   تا یک هفته پیش هر روز زنگ می‌زد و برای رفتنم به ایران مهره‌های چرتکه‌اش را کمتر می‌کرد. این مهره‌ها به صفر نرسید.

   امروز او را از دست دادم.


 

گشتالت



   "روزنامه از مجله بهتر است. ساحل خیلی بهتر از خیابان است. ابتدا بهتر است بدوید تا اینکه راه بروید. شاید مجبور شدید چندین بار امتحان کنید. کمی مهارت می‌خواهد، اما یاد گرفتنش آسان است. حتی بچه‌ها هم می‌توانند از آن لذت ببرند. وقتی با موفقیت همراه باشد، پیچیدگی‌ها به حداقل می‌رسد. پرنده‌ها به ‌ندرت نزدیک می‌شوند، اما باران ممکن است زود آن را خیس کند. افراد زیادی که یک کار را انجام می‌دهند، مشکل به وجود می‌آید. آدم به فضای زیادی احتیاج دارد. اگر پیچیدگی‌ای وجود نداشته باشد، می‌تواند خیلی آرامش‌بخش باشد. صخره می‌تواند مانند لنگر عمل کند. اگر همه چیز از هم گسیخته شود، شانس دیگری نخواهید داشت." +

   چیزی از متن فوق متوجه شده‌ای؟ این یکی از مثالهایی است که در فلسفهٔ ذهن (گشتالت‌های عقلی) مطرح می‌شود و تجربهٔ درک چیزی قبل و بعد از داشتن آگاهی ذهنی نسبت به آن را بررسی می‌کند. (در این رابطه در اینجـا و اینجـا بیشتر می‌توانی بخوانی، اگر حوصله‌اش را داری.) اما بگذار برگردیم به متن فوق.

جلسهٔ ۱۴۶ شرح مثنوی


   متأسفانه فایل‌های صوتی جلسهٔ امروز، شنبه (جلسهٔ شمارهٔ ۱۴۶) را از دست داده‌ایم! اگر از دوستان حاضر در جلسه، کسی صدا را ضبط کرده، لطفاً فایل(ها) را برای من ایمیل کند.

  تازه: خوشبختانه دوستانی فایلهای صوتی مذکور را فرستاده‌اند و تا پایان امروز(یکشنبه) بروی صفحهٔ آرشیو و صفحهٔ جلسهٔ ۱۴۶قرار خواهم داد.

   در ضمن دوستانی که لینک مستقیم فایلها را می‌خواهند به صفحهٔ جلسه مراجعه کنند. از این به بعد، گوش شیطان کر، سعی خواهم کرد لینکهای دانلود مستقیم را روی صفحهٔ خود هر جلسه قرار دهم. اگر یادم رفت، لطفاً یادآوری فرمائید.

 

کل علی!


 
  ضرب المثل‌ها درست مثل قطعه اشیاء عتیقه که باستان‌شناس‌ها از روی آنها پی به مشخصه‌های تمدن‌ها و فرهنگ‌ انسانی می‌برند، حمل کنندهٔ یک دنیا معنی‌اند. در یک جملهٔ کوتاه و ساده، هزار حرف ریخته می‌شود. حرف‌هایی که حاصل تجربه‌هایی به اندازهٔ عمر چند نسل ممکن است باشد. 

   زمان نوجوانی‌ام سریالی تلوزیونی پخش می‌شد بنام "مثل‌آباد". بشدت به آن علاقه داشتم، مخصوصاً به موسیقی‌اش. طوریکه بدون دانستن موسیقی، نت‌های آهنگ تیتراژ آن سریال را روی برنامه‌های کامپیوتری کمودور و آمیگا پیاده کردم و آهنگ را بازسازی کردم و اتفاقاً خیلی هم خوب درآمده بود. دو سال پیش که در تهران به میدان انقلاب رفتم و دیدم CDهای این سریال با بسته‌بندی مناسبی عرضه شده، در خرید درنگ نکردم و تا الآن چند بار آنها را دیده‌ام.

سفر



   سلام به دوستان. امیدوارم حال همگی خوب باشد و سلامت و شاداب و شنگول باشید.

   مدتی در خلوت روی این موضوع متمرکز شده بود ذهنم که میزان چسبندگی ذهن به هویت فکری تا چه اندازه است. ذهن تا چه حد به تعبیر کردن پدیده‌ها و رفتارها خو کرده و شرطی شده است؟ اگر ذهن واقعاً سفت و محکم به تعبیر کردن(دوبینی) عادت کرده باشد، آیا این توقع دور از انصافی نیست که ما انتظار داشته باشیم آن را رها کند؟!

   بگذار مثالی بزنم. سواد و توانائی خواندن متن، مسلماً امری ذاتی نیست. عارضی است. ما همه طی روند سواد آموختن و تمرین خواندن بوده است که الان می‌توانیم متنی را بخوانیم. متن‌ها هم شکل‌ها و خطهایی کج و معوج هستند که ذهن ما بطور قراردادی ترکیب هر چند تا از این خطوط کج و معوج را نمایندهٔ مفهومی می‌شناسد و به اینصورت ذهن با نگاه به خط و متن آن را "می‌خواند". و سرعت این روند یا پروسه بواسطهٔ میزان شرطی‌شدگی زیاد ذهن نسبت به این خطوط بقدری زیاد است که ما اصلاً متوجه نمی‌شویم ذهن دارد این خطوط را تعبیر و تفسیر می‌کند و لذا "می‌خواند" و "می‌فهمد".