یادی از دوست



   روزگاری که مشغول به تحقیق و تفحص در عرفان و خودشناسی و خل‌بازی‌هایی مثل هجرت از شهر و ماندن در کوه و بیابان بودم، همراه و یار غاری داشتم که بسیار با هم اخت شده بودیم و همه‌جا با هم بودیم.
  
   حدود یک سال و نیم پیش محمود عمرش را داد به شما.

   آنچه در فایل زیر آمده است، نوشته‌های جسته گریختهٔ اوست که گهگاهی بروی وبلاگش می‌نوشت با نام مستعار nobody.


چند روز پیش از سر اتفاق به ایمیلی از او برخوردم که تابحال متوجه‌اش نشده بودم. بهرحال، نوشته‌هایش را برداشتم و همه را یکجا در این فایل آورده‌ام. شاید گاهی بعضی از مطالبش را در سایت پانویس نقل کنم.

موج



فکر می‌کنید مصرع اول این نیم‌بیت چه می‌تواند باشد؟
 
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .              قطره به دریا نگفت "موج کجا می‌رود؟"

حدس بزنید.

برنامه دوچرخه‌سواری در اروپا



   دوستانی که در اروپا زندگی می‌کنند و همچنین دوستان دیگری که مایلند در برنامهٔ دوچرخه‌سواری سال آینده یعنی 2011 در اروپا شرکت کنند، مطلع باشند که دوستمان آقا رضا (متخلص به "مخمور") یک برنامهٔ دوچرخه‌سواری در چند کشور اروپایی را دارند هماهنگ می‌کنند. جزئیات این برنامه را ایشان در فایل صوتی زیر گفته‌اند. می‌توانید دانلود کنید و باخبر شوید.
 

   برای هماهنگی بیشتر نیز با خود آقا رضا تماس بگیرید. ایمیل ایشان: md_lund@yahoo.com

   آنطور که ایشان برای من نوشته‌اند، بهتر است در ایمیلی که به ایشان می‌فرستید، کشور، شهر، زمان شروع مرخصی‌تان (در سال 2011) و طول زمان مرخصی‌تان را برای ایشان بنویسید.

   من هم این روزها در پی خرید دوچرخه افتاده‌ام تا بلکه رکاب‌زنی را جایگزین قدم‌زنی کنم.
 

"چشمهایش"



   شاید برای شما که این مطلب را می‌خوانید این موضوع تازگی نداشته باشد و جالب توجه‌تان نباشد، اما دیروز متوجه شدم در بیمارستا‌ن‌های استرالیا – که از لحاظ علم پزشکی گویا از بهترین‌های موجود هستند -  برای بهبود زخم‌های بسیار وخیم، از عسل استفاده می‌کنند(اینجـا را بخوانید). یادم هست عده‌ای از دوستان پزشکم در ایران چند سال پیش، خیلی سال پیش، داشتند روی همین موضوع تحقیقی می‌کردند. این دوستان مؤمنم خیلی روی آیه‌هایی که در قرآن درباره عسل آمده هم تاکید داشتند. نمی‌دانم آیه‌های مربوط به "وحی به زنبور" را در قرآن خوانده‌ای یا نه. یا در مثنوی معنوی ابیاتی که می‌گوید: 

چونکه "اوحینا الی النحل" آمده است                 خانهٔ گنجش پر از حلوا شده است

این دوستان ما هم بر اساس چنین اشاراتی در قرآن، معتقد بودند حتماً خاصیتی، بلحاظ پزشکی، در عسل هست.

   البته روشن است که مولانا جلال‌الدین به وجه عرفانی و درونی آن توجه دارد، نه پزشکی، و آن را ("وحی به زنبور" را) تأویل می‌کند. و سوای این موضوع، همیشه اینکه آیا محتوای اصلی قرآن (و بطور کلی کتب دینی و مذهبی) اشاراتی مربوط به امور علمی(واقعیات فیزیکی) هست یا نه، بحث‌های زیادی بوده و هست.

   تفسیر عرفانی این موضوع اینست که عسل نماد چیزی است که از حقیقت بهره دارد(باعث ایجاد آن، حق است) و بهمین خاطر است که خاصیت شفادهندگی بلحاظ معنوی دارد. و آن چیزی نیست جز عشق و سکوت بمفهوم عرفانی آن. یعنی عشق، درمان‌کنندهٔ بیماری‌های مربوط به روح و روان است. علاوه بر این، عسل، یعنی همان "عشق"، طعم گوارا و دلچسبی هم دارد و اگر عسل جنس خوب باشد(مثل عسل اردبیل!)، هرقدر هم که بخوری، دلت را نمی‌زند.

   شاید بهمین خاطر هم باشد که شاعر فرموده است "چشمات عسله"!

ذکر احوال شیخنا مصطفی علیزاده





ذکر احوال شیخنا و مولانا مصطفی علیزاده

   آن قطب اعظم، آن عارف معظم، آن مهندس معدن، آن مدیر خمر کهن، آن صاحب قد طویل، آن فانی فی بحر و سبیل، آن آمر بازاچهء کتاب، آن آکل کلوچه‌های مستطاب، شیخنا و مولانا، حبیب قلوبنا و رئیس گروهنا، عارف از هستی و نیستی آزاده، الشیخ مصطفی علیزاده(اعلی الله مقامه) از اعاظم شیوخ بود و از اکابر رئوس.

   ابتدای کار او چنان بود که با چهل طرح اقتصادی از مادر بزاد، و هیچ شیخ چنین نبود. نقل است که چون رشد می‌فرمود سر بسوی سماء داشت و دل بر اعماق ارض، و این چنان بود تا قد بر آسمان کشید و تحصیل علم به معدن ختم نمود. و این از عجایب بود.

   نقل است چون به خلوت اندر می‌شدی تا چهل شب و ده شب افزون هیچ نخوردی و هیچ نیاشامیدی و حرفی نگفتی و در عوض mp3 گوش کردی. آورده‌اند که چون مرکب اختیار نمود به یک مخزن تا سی شب و بیست و نه روز در تهران همی راند. بکرت مخزن تعویض می‌نمود و همچنان سوخت همی داشت، تا غروبی یوم الخامس بناگاه سوخت تمام کردی و در معیت شیخین فاداش(رضی الله عنه) و فانویس(ع) به مقام بنزین درآمدندی و سوخت در پوستین کردندی و حمل همی کردندی. مقابل دارالعلم علم و صنعت به کرامت و برکت شیخنا تا چهل شب از همان یک پوستین، شیخنا به عیال‌الله سوخت انفاق کردندی و کم نمی‌شد.

   نقل است که چون جایزهء وبلاج برتر فرهنگی را ببرد، هیچ از آن دم نزد. سیل بارید و هیچ نگفت. زلزله شد و خاموش بود. طوفان گرفت و سکوت اختیار فرمود:
بیت

نازپروده تنعم نبرد راه بدوست             عاشقی شیوهء رندان بلاکش باشد

و این همی خواند و می‌گریست، تا از خلق ناله‌ها برخواست.

   او را کلمات عالی است، بگفت: "أکرم الأعمال التفکر فی بیزینس."(ترجمه: ای دنیای کثیف نامرد. از چرک کف دست هم بی‌ارزش‌تری.) و گفت: "الترافیک سنگین. اذا ممکن السبقة؟"(ترجمه: داود جان، قربون دستت یه کم رو اون پدال گاز فشار بده.") و از این کلمات از او فراوان صادر می‌شد، به آب زر می‌نبشتند و محفوظ می‌داشتند.

   نقل است روزی شیخ فانویس(رضی الله عنه) از او سئوال کرد: "یا شیخ، بر هوا روی؟" فرمود: "روم." شیخ فانویس گفت: "خاک و سنگ خوری؟" گفت: "خورم، آتش نیز." شیخ فانویس پرسید: "بر آب روی؟" گفت: "روم." شیخ فانویس گفت: "اگه راست میگی برو ببینم." و شیخنا بر آب خواست رفتن همی کند که لغزید و عنقریب بود که غرقه گردد، فی‌الحال شیخ اکبر فاداش(قدس سره) سوار بر شیری غران، هوهو‌زنان و دوربین بدست و کوله بر دوش از آسمان در رسید و وی را ناجی گشت.

   احادیث و کلمات قصار فی‌البداهه بسیار از او نقل است. آورده‌اند فی یوم المیلاد شیخنا، شیخ فانویس بدو گفت: "یا مولانا، تولدت مبارک" و شیخنا فی‌الحال در جوابی بی‌وقفه فرمود: "تولد تو هم مبارک!" و از این کلام زمینیان و سماواتین و ما بینهما در غوغا شدند و بر مریدان حالتها رفت که در بیان نیاید.

  
مصطفی جان، تولدت مبارک!
----

   امروز بیست و ششم فروردین است و سالروز تولد دوست عزیزم مصطفی است. به این بهانه کمی با وی شوخی کردم و سر به سر گذاشتم. این نوشته به سبک نوشتاری کتاب "تذکرة الاولیاء" عطار نیشابوری است. هر یک از موارد ذکر شده در این تذکره اشاره به ماجرایی دارد.

نماز


(روی تصویر کلیک کنید تا آن را در اندازهٔ بزرگتر ببینید)

   نوشتن گاهی مثل درد زایمان است؛ تا آنچه می‌خواهد نوشته شود را ننویسی، فارغت نمی‌گذارد. نیمه‌شب است و عکسی که اخیراً دوستم علی پاداش برایم فرستاده است، دائم جلوی چشمم، و حرفی که چند سال پیش محمدجعفر مصفا در پاسخ به سئوالی مرتبط با نماز گفت در ذهنم می‌آید.

   یادم می‌آید مطلبی را در کتابی نشانم می‌داد و بنقل از کتاب می‌گفت: یکی از روحانیان در عراق(یا سوریه) آقای مطهری را می‌بیند(مرتضی مطهری را) و از وی می‌پرسد: شما چطور نماز می‌خوانید؟ مرحوم مطهری به او می‌گوید: ما نماز را با توجه به معنی عبارتهای آن می‌خوانیم. و آن روحانی می‌پرسد: اینکه ظاهر نماز است، خود نماز را چطور می‌خوانید(اجرا و پیاده می‌کنید)؟

در خموشان نگرید




در باغ آييد و سبزپوشان نگريد             هر گوشه دکان گل‌فروشان نگريد
می‌خندد گل، به بلبلان می‌گويد:         "خاموش شويد و در خموشان نگريد"

Come into the garden and look at those dressed in green.
Look at the “shops” of flower-sellers in every corner.
The rose laughs and says to the nightingales,
“Be silent and look at the silent ones”


تعلیقات:

(رباعی از مولانا جلال‌الدین محمد و ترجمهء انگلیسی از ابراهیم گمارد است.)

بعضی‌ می‌پرسند "ما چطور اولیای حق و انسان‌های پاک را پیدا کنیم؟". شاید این رباعی مولانا پاسخی به این سئوال باشد.

سمبلیسم "گل" و "بلبل" در شعر فارسی بسیار رایج است که بترتیب اشاره‌کننده به معشوق و عاشق است. "گل" نماد زیبایی معشوق و عطرافشانی اوست.

در این رباعی، "گل" سمبل شیخ یا مراد سالک نیز هست که سالک عاشق را برای داخل شدن در سکوت عرفانی راهنمایی می‌کند.

خموشان: در اینجا منظور، همان "گل"ها است اما در نگاه مولانا شامل تمام موجودات جاندار و بی‌جان می‌شود که به روش خود در حال تسبیح و تقدیس ذات الهی هستند. "آسمانهاى هفتگانه و زمين و هر كس كه در آنهاست او را تسبيح مى‏گويند و هيچ چيز نيست مگر اينكه در حال ستايش، تسبيح او مى‏گويد ولى شما تسبيح آنها را درنمى‏يابيد به راستى كه او همواره بردبار آمرزنده است"(سوره الاسراء آیه 17) همچنین: "آيا ندانسته‏اى كه هر كه [و هر چه] در آسمانها و زمين است براى خدا تسبيح مى‏گويند و پرندگان [نيز] در حالى كه در آسمان پر گشوده‏اند [تسبيح او مى‏گويند] همه ستايش و نيايش خود را مى‏دانند و خدا به آنچه مى‏كنند داناست" (سوره نور آیه 41)

از جمادی عالم جان‌ها روید          غلغل اجزای عالم بشنوید (مثنوی معنوی)

 راه درآمدن به باغ، دیدن "سبزپوشان"، "دکان گل‌فروشان"، و نهایتاً نگریستن در "خموشان"، اینست که همجنس آنها شوی، یعنی "خاموش" شوی.


بدون شرح!

عشق؟!






     یکی از آشنایان تماس گرفته و با ناآرامی و بی‌قراری و اشک‌ریزان خبر می‌دهد که دوستش(شما بخوانید همسرش) وی را می‌خواهد ترک کند و به او(یعنی به این آشنای بنده) گفته دیگر دوستت ندارم. بهمین خاطر وی "شدیداً بهم ریخته است".

   بگمانم قبلاً در یکی از جلسات شرح مثنوی در مورد مواردی چنین بحث شده باشد. گمان نمی‌کنم انسان کنونی اصلاً‌ دوست‌داشتنی باشد، که کسی او را زمانی دوست داشته و اکنون ندارد. از اول هم دوست‌داشتنی نبوده و علت تمایل اولیهء آن فرد به او، احتمالاً چیزی غیر از واقعیت او بوده.

   می‌دانیم(می‌دانیم؟!) که انسان اسیر پندار "خود" دائماً برای گرفتن تائید از دیگران باید تک تک صفات "خود"ش را به آنها ارائه کند و نشان دهد(در قالب نمایش‌هایی که بازی می‌کند) و تائیدهایی دریافت کند. مثلاً یک تائید اینکه "تو آدم دست‌ودل‌بازی هستی"، دیگر اینکه "تو خوش‌سلیقه هستی"، "تو دانشمند و فاضل هستی"، "تو مهربان و بامحبت هستی" و بسیاری دیگر. و خدا می‌داند که برای کسب هر یک از این تائیدها چقدر خون‌ جگر می‌خورد.

   شما فکر می‌کنی چرا اینقدر دوست‌داشتنی بودن برای ما مهم است؟ بله، چون با دریافت یک تائید "تو دوست داشتنی هستی"، یعنی جملهء "دوستت دارم"، همهء آن تائیدها یکجا حاصل شده است! و به اینصورت فرد آرامش پیدا می‌کند.

    البته روشن است که این آرامش چون بر پایهء پندار ("خود") است، پوک و توخالی است و پایدار نیست. و همینجا بگوییم که علت اینکه پس از مدتی که تائید "دوستت دارم" یعنی دوست‌داشتنی بودن را از یک نفر بخصوص دریافت کرد، از او هم دلزده می‌شود و می‌رود فرد دیگری را پیدا کند که از او هم "دوستت دارم" جدید را دریافت کند، این است که  وقتی زیر یک سقف یعنی از نزدیک با کسی زندگی می‌کند، گند و تعفن "خود"ش بطور اتوماتیک و ضمنی، تائید "دوستت دارم" را باطل می‌کند! و فرد که این تائید را باطل شده می‌بیند، بوسیلهء ارتباط با دیگری بدنبال جور کردن تائید جدیدی می‌افتد.

   حالا در نظر بگیرید، همسر وی می‌خواهد وی را ترک کند و این ترک بمعنای اینست که تو دیگر از جانب من موردتائید نیستی. این یعنی فروریختن و از دست دادن یک ارزش بزرگ، ارزشی که تمامی ارزش‌ها و تائیدها را یکجا در خود داشته است. خوب، مسلم است که فرد بهم می‌ریزد و "از لحاظ روحی ضربه می‌بیند". اما آیا متوجه هستید که اصلاً و اساساً روحیهء این فرد ثبات نداشته که حالا بخواهد بهم بریزد!؟

    شخصیتی مبتنی بر پندار و خیال داشته و حالا این شخصیت پنداری دارد بهم می‌ریزد یا اصطلاحاً ضربه می‌خورد. خوب، چه بهتر از این می‌خواهی؟!

   اگر فرد، انسان درون‌آگاهی باشد(که نیست!) باید متوجه این قضیه شود که آن چیزی که احساس بی‌قراری و ناآرامی و بهم‌ریختگی می‌کند، حقیقت وی نیست، بلکه یک توهم است که تابحال بر اساس گدایی لفظ و صورت "دوستت دارم" آرام می‌شده و حالا کسی به این گدا پول نداده و این گدا احساس فقر و گرسنگی می‌کند.

   کل حرف اینست که این فقر، خیالی است. تو فقیر نیستی، فکر می‌کنی فقیری. و تمام رنج تو از همین توهم است. همین!


پرسئوس و آندرومدئا




   امروز در سینما فیلم Clash of the Titans را دیدم. این فیلم فانتزی بر اساس اسطوره‌های یونانی ساخته شده و شاید بهمین خاطر داستان آن هم جذاب و نسبت به دیگر فیلم‌های سطحی هالیوود(همچون اوتار) دارای محتوایی است، بهرحال. بلحاظ تکنولوژی تصویری و بکار بردن گرافیک کامپیوتری نیز جالب توجه بود، مخصوصاً نسخهء سه بعدی آن یا همان 3D .

   اسطوره‌های یونانی در بسیاری از فرهنگ‌ها ریشه دوانده‌اند و حتی داستان زندگی مسیح بسیار شبیه همین اسطورهء پرسئوس است! والعاقل یکفیه الاشاره!

   داستان پرسئوس و آندرومدئا و همچنین سر مدوسا سوای ارزش بررسی بلحاظ شناسایی اساطیر یونانی، ارزش نگاه و تأویل عرفانی هم دارند. نمی‌دانم آیا این کار انجام شده و چنین نگاهی به آن شده است تابحال یا خیر. گمان نمی‌کنم، چون در فهرست کتاب‌های پدر(بزرگ!) اسطوره‌شناسی جناب جلال ستاری که رد پایی از بررسی این داستان ندیده‌ام.

   وقتی نوجوان بودم، حدود یازده دوازده ساله، برای یادگیری زبان انگلیسی کتاب‌های داستان کوچک می‌خواندم. یکی از آنها The Greek Stories بود (یا نامی شبیه به این) و یکی از داستان‌هایش همین حکایت پرسئوس و آندرومدئا بود. دو پسر عمهء عزیز داشتم و دارم که کودکانی بسیار مشتاق برای شنیدن داستان‌های افسانه‌ای بودند و من برایشان این افسانه را با آب و تاب تمام تعریف می‌کردم. بگمانم اگر هادی و محسن الان هم این فیلم را ببینند، با آنکه صحنه‌پردازی‌های آن عالی است، برایشان به آن جذابیتی نباشد که هنگام کودکی عصرها در خانهء پدربزرگمان می‌شنیدند.

   این دو کودک البته الان دو مرد جوان شده‌اند و در حال تبدیل شدن به چهار نفرند!