پوشیده چون جان



   سخن یا حدیثی هست با این مضمون که "هر وقت دلتان گرفت، یا به دیدار دوستان همدل و نزدیکتان بروید یا سخنان حکمت‌آمیز بخوانید". مولانا هم همین را می‌گوید، در آن ابیاتی که شونصد بار خوانده‌ایم، که:

گر شدی عطشان بحر معنوی           فرجه‌ای کن در جزیرهٔ مثنوی...

   بعضی سایت‌هایی را داشتم می‌دیدم که سخنان و جملات قصار را همراه با تصاویری زیبا همراه کرده‌اند (مثل این سایت) و به این فکر می‌کردم که نوشته‌ها جز خطوط و شکل چیز دیگری نیستند. پس آن معنی که ما در آنها می‌یابیم و دلمان به آن آرام می‌گیرد کجاست؟ در آن خطوط نوشته‌هاست؟!

   سئوال دیگر اینکه دلیل میل و رویکرد انسان به سخنان حکمت‌آمیز چیست؟ 

دختران حوا



   خانم پرمای عزیز ذیل مطلبی که دربارهٔ آزمایش میلگرم بود نظری نوشته بودند که قسمتی از آن به این شرح است:

   "یکی از خر برفت ها نگاهی هست که در طول تاریخ به زنان شده است. شش هزار سال مردان به قدرت رسیده، زنان را جادوگر، ناقص العقل و... شمرده اند و تمام قوانین را به نفع خود نوشته اند و ما هم شش هزار سال هست مدام گفته ایم خربرفت و خر برفت، مردان با زن ستیزی شان و او را جنس دوم شمردن و زنان با باور نکردن توانایی هایشان و قدرتهایشان. این نوع خربرفت ها در کشورهای آسیایی بخصوص خاورمیانه بشدت مشاهده میشود. در حالیکه از نظر علمی زنها خیلی به حضور نزدیک تر هستند. بد نیست این خر برفت ها در هر زمینه ای به دقت مشاهده گردد."

   بنده ضمن موافقت با نظر ایشان(که باشم که مخالفت کنم؟) می‌خواهم حاشیه و پانویسی بر آن بیافزایم.

قرض



سه بوسه کز دو لبت کرده‌ای وظیفهٔ من
اگر ادا نکنی قرض‌دار من باشی
                                                 حافظ


وظیفه: مقرری، مستمری، مواجب، حقوق ماهانه!



وطن



   جلال‌الدین عزیز در دفتر چهارم از مثنوی‌اش در مورد وطن و موطن روان انسان صحبت می‌کند. سخنی از پیامبر اسلام نقل می‌کند و معنی و منظور ایشان را بیان می‌کند. سخن پیامبر این است که "دوست داشتن وطن، بخاطر ایمان انسان است." جلال‌الدین می‌گوید این سخن را باید درست خواند(درست فهمید)، نه مثل کسی که سوراخ دعا را گم کرده بود!

   جریان سوراخ دعا چیست؟ اینست که روزی فردی هنگام طهارت و وضو، داشته دعاهای مربوطه را می‌خوانده. رسم است که موقع شستن بینی با آب می‌گویند "خدایا من بینی جسمی‌ام را می‌شویم، چنین باد که بینی روحی‌ام نیز پاک شود تا بوی بهشت به مشامم برسد" و هنگام شستن بدن پس از قضای حاجت می‌گویند "خدایا کثافات جسمی را از خودم پاک کردم، چنین باد که پلیدی معنوی هم از من پاک گردد". آن فرد هنگام وضویش این دو دعا یا ورد را جابجا می‌خوانده. دعای آن سوراخ را برای این، و دعای این را برای آن! کسی آنجا بود و دعا کردن اشتباهی او را شنید:

گفت شخصی: ورد خوب آورده‌ای
لیک سوراخ دعا گم کرده‌ای!

یوگای خنده



   آقای بنانی اخیراً مقالاتی در رابطه با "خنده" نوشته‌اند. داشتم آنها را می‌خواندم، خاطره‌ای یادم آمد که اتفاقاً ایشان هم در این خاطره حضور دارند. مربوط می‌شود به دو سه سال پیش، شبی با عده‌ای از دوستان رفتیم به کوههای درکهٔ شمال تهران و چادر زدیم.

   آن شب، برعکس همیشه، تعدادمان خیلی زیاد بود و همینطور که به اعماق شب نزدیکتر می‌شدیم، به تعدادمان افزوده می‌شد و دوستان دیگر هم از راه می‌رسیدند. چند نفری هم که اول شب آمده بودند، از جمع جدا شدند و برگشتند منزل. شب جمعه بود و فردایش روز تعطیل.

   تا دیر وقت و نزدیکای سحر بیدار بودیم. ماه رمضان بود و دوست شیرین‌زبانی که روانشناسی می‌خواند یا خوانده بود از تجربیاتش با بیمارانش می‌گفت و ما گوش می‌دادیم. حداقل خودم را یادم هست که گوش می‌دادم! بعضی‌ها هم مشغول چای ذغالی، بلال و جوجه کباب گذاشتن و قلیون چاق کردن بودند! (جمع عرفانی ایده آل یعنی این!)

بزرگان


ای کاش هویج بود. سایهٔ هویج هم نیست!

   داشتم یکی از برنامه‌های رادیو حافظ را گوش می‌دادم. یک اصطلاحی این فرنگی‌ها دارند که قبلاً هم گفته‌ام: Reading between lines، یعنی میان خطوط را خواندن. به این معنی که سخنی متضمن چیزی باشد اما صراحتاً بیان نکرده یا اصلاً قصدش بیان آن نبوده ولی در بطن متن، یا در حس و حال نویسنده یا سخنران لحاظ شده. و چه بسا خود نویسنده از آن مطلع نیست.

   کسانیکه دربارهٔ مثلاً حافظ و مولانا (یا هر رشتهٔ دیگر) قلم زده‌اند و می‌زنند اصولاً نان شب‌شان از این راه درمی‌آمده و می‌آید. پس لازم بوده و هست که آنها را بزرگ کنند یا طوری درباره آنها حرف بزنند که خواننده‌شان را به تجلیل از حافظ و مولوی دعوت کنند. 

   در طول تاریخ هر کس دربارهٔ چیزی قلم زده یا سخن رانده عموماً نانش هم از آن راه در می‌آمده. مثلاً من استاد ادبیات یا فلسفه هستم یا استاد روانشناسی هستم و دربارهٔ "اساتید"، "فلاسفه"، صاحبنظران و نظریاتشان مقاله می‌نویسم و کنفرانس می‌دهم. خوب معلوم است که باید طوری بنویسم و صحبت کنم که مردم فرار نکنند که هیچ، بلکه جذب شوند و آن اشخاص(مثلاً حافظ، مولانا، فروید، انیشتین و ...) را در نظر مردم بزرگ کنم، حتی اگر در مقاله‌ام حرف مایه‌داری هم نداشته باشم. یک چیزهایی سر هم و مونتاژ می‌کنم. تا نان شبم و شغلم ادامه داشته باشد. و خدا می‌داند چقدر همین جریان مرا سطحی بار می‌آورد. منی که باید صدها مقاله و کتاب بنویسم و ترجمه کنم که صد من از این مقالات یک غاز هم بار و محتوا ندارد. این کار، مرا شدیداً سطحی بار می‌آورد و زندگی‌ام - علی رغم اینکه در نظر دیگران خیلی با ابهت جلوه می‌کند - دروناً در پوچی و سطحی بودن می‌گذرد.