"کیی تو؟"


(برای دیدن تصویر در اندازهٔ بزرگتر، روی آن کلیک کنید.)


دل  رفت،  سر  راه  دلستـان بگرفـت         وز عشق، دو زلف او بدندان بگرفت
پرسيد کیی تو؟، چو دهـان بگشـادم         جسـت از دهنـم، راه بيابـان بگرفت

My heart left and took the road to the beloved,
And out of love, took two of his curls in its teeth.
He asked, “Who are you?” When I opened my mouth[to answer],
He jumped away and took the way to the desert plain.
تعلیقات:

(رباعی از مولانا جلال‌الدین محمد و ترجمهٔ انگلیسی و برخی توضیحات از ابراهیم گمارد است.)

دلِستان(delestan): همان دلسِتان (delsetan) است که به ضرورت وزن شعر، دلِستان خوانده می‌شود و آن، نام معشوق است آنگاه که دل عاشق را به تصرف درآورده و قاپیده باشد. معادل‌های دیگر آن در ادبیات فارسی از جمله‌اند:
"دلبر" (آنکه دل را برده است)
"دلدار" (صاحب ِ دل، مالک دل)
"دلربا" (ربایندهٔ دل، آنکه دل را دزدیده است)
"جانان" (همچون جان، مانند جان، عزیز و باارزش. پسوند "ان" در "جانان" معنای جمع نمی‌دهد. این پسوند در فارسی قدیم استفاده می‌شده است)
"معشوق" (مشتقی از "عشق" که مولانا جلال‌الدین گهگاه  شکل مؤنث آن ("معشوقه") را بکار می‌برد و آن، کنایه از زنی زیباست. معشوق عرفانی فاقد خاصیت جنسی است و عارف بواسطهٔ آن، از عشق روحانی و فضائل دیگر ملهم می‌گردد)
"محبوب" (گرفته شده از "حب" بمعنی آنکه دوست داشته می‌شود)
"نگار" (تصویر، عکس، بت و صنم تصویر شده و نقاشی شده)
"شاهد" (گواهی‌دهنده، شهادت‌دهنده، این واژه در زبان فارسی معنی اصطلاحی دارد و آن، کنایه از معشوق زیبا یا همنشین و معاشر دلکش است. معمولاً به معشوق مؤنث اشاره دارد(معشوقه)، اما گاهی نیز کنایه از جوان مذکر جذابی است که منعکس‌کنندهٔ (یا گواهی و شاهد بر) وجه زیبایی خداوند است. ظاهراً برای مولانا جلال‌الدین، شمس تبریزی(و بعدها صلاح‌الدین و حسام‌الدین) چنین جایگاهی داشته‌اند، یعنی بواسطهٔ آنها، وی عشق خود به حق را افزون می‌کرده است)
"دوست" (رفیق، یار، که می‌تواند اشاره به خداوند نیز باشد)
"یار" (دوست، که این معادل نیز می‌تواند اشاره به خداوند داشته باشد)
     مولانا جلال‌الدین عموماً دو واژهٔ "دوست" و "یار" را برای خداوند بکار می‌برد آنگاه که اشاره به معنی "تنها معشوق" بودن وی دارد. این دو واژه می‌توانند بصورت معرفه نیز خوانده شوند، در غیر اینصورت به همان معنی معشوق روحانی یا دوست و رفیق بکار می‌روند. در مثنوی می‌فرماید:
 
دوست حق‌ست و کسی کش گفت او              که تویی آن من و من آن تو


شرح رباعی:

کمک به رزمندگان اسلام



   کلاس چهارم پنجم ابتدایی بودم، زمان جنگ عراق و ایران بود. هر روز پای صف می‌گفتند هر کس می‌تواند، هدیه‌ای برای رزمندگان اسلام بیاورد، پتو، خوراکی یا حتی یک قوطی کنسرو یا یک کیلو پسته‌ای چیزی.

   روزی، از مدرسه که تعطیل شدم و رفتم خانه، رو به مادرم هر دو پا را در یک کفش کردم که "باید برای کمک به رزمندگان اسلام یک کیلو پسته بخری تا ببرم مدرسه‌مون". علی‌رغم وضع نابسامان اقتصادی، مادرم یک کیلو پسته را خرید و فردا صبح اول وقت بردم مدرسه.

خودخواهی



    این کوکاتوها که معرف حضور هستند، در تهران هر قدر گنجشک و یاکریم(یا بقول شما "موسی‌کوتقی" یا قمری) هست، در سیدنی از این کوکاتوها و انواع طوطی و مینا و پرنده‌های دیگر در کوچه خیابان هست. بقدری این پرنده‌ها محیط شهر را زیبا کرده‌اند که انگار توی بهشت هستی، و البته این تنها وجه زیبای سیدنی نیست! خلاصه اینکه بقول حافظ، شهری‌ست پر ظریفان وز هر طرف نگاری ...

   چند وقت پیش در یک مهمانی صحبت از همین کوکاتوها و باهوشی آنها بمیان آمد. میزبان خاطرهٔ جالبی تعریف کرد. گفت که در استرالیا لیمو شیرین نایاب است. همه نوع میوه هست الا همین یک قلم. لذا این دوستان با دشواری توانسته بودند یک نهال لیمو شیرین از ایران بیاورند و در باغچهٔ خانه بکارند. پس از ما‌هها یا نمی‌دانم سالی، این نهال به میوه نشسته بوده و چند دانه لیمو شیرین داشته بعمل می‌آورده، که ناغافل همین کوکاتوهای تودل‌برو، دمار از روزگار لیموها درمی‌آورند.

   می‌گفت: اطراف درخت لیمو، توری کشیدیم و باز منتظر شدیم تا میوه دهد، و داد. روزی در خانه نشسته بودیم که صدای جیغ و فریاد گوش‌خراش کوکاتوها را از حیاط خانه شنیدیم (آخر صدای بسیار نخراشیده‌ای دارند). دویدیم به حیاط ببینیم چه شده، تعداد زیادی کوکاتو را دیدیم که روی دیوار صف کشیده بودند و منتظر ما بودند. و نگاه‌مان به گلدان‌های گل‌های شمعدانی‌مان افتاد که همه ریز ریز شده، نقش بر زمین شده بودند!

ای دشمن شرم و حیا!

مراقبه برای کودکان!




   امروز جایی دیدم تبلیغ می‌کرد که بچه‌هایتان را بیاورید مراقبه یادشان بدهیم. نوشته بود: "کودکان  بسادگی  و به آسانی مدیتیشن  را یاد میگیرند".

   درست مثل این است که بخواهی به ماهی شنا کردن یاد دهی. چهره و رفتار بچه‌ها در این حالت دیدنی است!

   البته برای خانواده‌هایی که نیازمند مد هستند، چیز خوبی است. بچه را می‌گذارند کلاس مدیتیشن و فردا در مهمانی جلوی خاله، عمه، فک و فامیل و در و همسایه پزش را می‌دهند.

   یادم می‌آید یکی از بچه‌های فامیل را در سن شش سالگی گذاشته بودند مهد کودک. در آنجا به او فارسی و انگلیسی را همزمان یاد می‌دادند! آخر آن موقع انگلیسی یاد گرفتن برای بچه‌ها مد بود. شعر و آواز انگلیسی هم بهشان یاد می‌دادند. و هنوز صدای کودک را دارم که برایم شعر گربهٔ سیاه و سفید را می‌خواند.

   مادر بچه از وی خواست برای من بنویسد: Cat   و محسن کوچولو اینطور نوشت:



اینجا




   یکی از موضوعاتی که فرد در حال خودشناسی یا همان سالک درگیر آن می‌شود، معنی کردن مفاهیم دینی و اعتقادی قبلی‌اش، بزبان جدیدی است که خودشناسی به او یاد داده. فرد با نگاه تازه‌ای که به دنیا باز می‌کند، سعی در نو کردن تعریفش از جهان‌بینی کهنه‌اش می‌کند. که البته همیشه هم موفق نیست و به همین خاطر، خیلی‌ها وقتی نمی‌توانند مفاهیم را کنار هم بچینند، با خودشان درگیر می‌شوند و بقول خودشان "میان زمین و آسمان" گیر می‌کنند.

   در اینجا قصد ندارم بیشتر از همین اشاره کوتاه، به این موضوع بپردازم. چون حرف‌های زیادی هست و خیلی مفصل می‌شود. اگر دل و دماغی بود در جلسات آنلاین درباره آن بیشتر حرف می‌زنیم. فقط یک مطلب مرتبط با همین قضیه یادم می‌آید که بد نیست بگویم.

   چهار پنج سال پیش با محمدجعفر مصفا در روستایی بودم و فراغتی فراخ داشتم. مشتی کتاب هم در آنجا بود. عصر روزی، صحبت به موضوع قیامت و باطن جهان و بعضی از آیات قرآن که بهمین موضوع می‌پردازد، کشیده شد. یکی از کتاب‌ها را باز کرد و صفحه‌ای را نشانم داد و گفت اینجا را بخوان. کتابی بود از مرحوم طباطبایی صاحب تفسیر المیزان، بترجمهٔ همایون همتی(که معرف بروبچه‌های ادیان و عرفانی هستند!). اگر اشتباه نکنم، یا کتاب "رساله در توحید" بود یا "ولایت تکوینی".

   بهرحال آنچه در آن صفحه آمده بود، نقل بمضمونش این بود که جهان غیب (که می‌دانیم در مقابل یا کنار جهان شهادة است و این دو، دو اصلاح قرآنی‌اند،) همان باطن همین جهان است و جدای از آن یا پس از آن، نیست. یعنی این دو بر هم منطبق‌ند. و اگر کیفیت "الهم ارنی الاشیاء کما هی" در انسان تحقق پیدا کند، یعنی انسان از پندار و وهم "خود"، آزادی داشته باشد، حقیقت این جهان بر وی آشکار است.

   یادم هست وقتی این مطلب را در آن کتاب نشانم می‌داد، با چنان اشتیاق و لحن خاصی این را می‌گفت که گویی تأییدی‌ست بر لب و جان حرف‌هایش در آثارش.

شمارش




ساعت‌ها را بگو بخوابند

  بیهوده زیستن را

      نیاز به شمارش نیست


شوفر




   در فرودگاه هستیم، جمعی چهار پنج نفره. یکی از ما راهی ایران است و دارد کارهای مربوط به دادن چمدان به قسمت تحویل بار را انجام می‌دهد. آمده‌ایم که او را بدرقه کنیم.

   کارش که تمام می‌شود، چون وقت زیادی تا پروازش مانده، می‌رویم در کافه‌ای چیزی بخوریم. به تناسب حال، صحبت از فرودگاه و هواپیما و خلبان و دستمزد خلبان‌ها می‌شود.

   یکی می‌گوید: "حقوق‌شان سالیانه حدود صد و چهل هزار دلار است"، که رقم زیادی است. یکی دیگر هم سریع می‌گوید: "چه فایده؟ هر چقدر هم باشه، آخرش میگن شوفره."


هرزه‌گردی




   آدم وقتی از ارزش‌های رایج در یک جامعه فاصله می‌گیرد، مجموعه اعتباریات و عقاید آن جامعه را مورد چالش قرار می‌دهد.

   مدتی بود این سئوال به جانم افتاده بود که چرا لقب "فاحشه" برای زن وجود دارد اما چنین معادلی با همین بار ارزشی برای مرد، نیست. کلمهٔ "زن‌باره" هست، اما آن باری که "فاحشه" دارد را ندارد.

   برایم سئوال بود در حالیکه مرد هم می‌تواند درست مانند زن برای دریافت چیزی به بغل این و آن بیافتد، چرا به او چنین چیزی نمی‌گویند؟! مرد هم می‌تواند فاحشه باشد. مردان زیادی را دیده‌ام که از آغوش یکی به آغوش دیگری می‌خزند. و یکی از دلایل عمدهٔ این رفتار، دریافت ارزش "دوستت دارم" و دوست‌داشتنی بودن است.

  برای تأویل خودشناسانهٔ این موضوع، شاید بشود اینطور گفت که مرد (یا زن) همان روان آدمی است که بعد از گرفتاری به هویت فکری، برای دریافت تأیید هویت، ارزش و اعتبار و در یک کلمه "خود"، به روسپی‌گری روانی تن می‌دهد. یعنی روانش را در اختیار قضاوت افکار خودش و نیز افکار دیگران قرار می‌دهد، زن و مرد هم ندارد.

   اما جدای از تحلیل روانی این قضیه، بلحاظ اجتماعی نیز این سئوال جای تأمل است. نگاه عمومی جامعه اینطور است که فقط زن(و نه مرد) را در جایگاه بالقوه‌گی فحشاء می‌بیند و علت تحمیل محدودیت‌ها به وی را نیز همین موضوع می‌داند.

   جالب‌تر آنکه این عقیده بصورت ارثی به نسل‌های بعدی منتقل می‌شود، طوریکه بیشتر ما بدون اینکه شخصاً روی این موضوع فکر کرده باشیم، باور پنهان عمومی محیط‌مان را پذیرفته‌ایم و سخت اعتقاد داریم که "بله، زن ذاتاً تمایل به فساد دارد، لذا اصل باید بر محدودیت وی باشد".

   یا حتی موضوع مالکیت در ازدواج! آیا وقتی من با کسی ازدواج می‌کنم، او "مال" من است؟ (از طرف هر دو.) آیا او ملک من می‌شود و لذا می‌توانم هرطور دلم خواست به او امر و نهی کنم؟ آزادی و اختیار او که جزوی از انسانیت اوست چه می‌شود؟ آیا ازدواج با آزادی تنافر دارد؟

   برگردیم به موضوع اصلی. دیروز دوست عزیزی برایم فایلی صوتی فرستاد که در آن، همین موضوع را بلحاظ اجتماعی مورد بحث قرار داده‌اند. شنیدن نظر دیگران بخصوص با توجه به اینکه این نگاه‌ها اکثراً برخاسته از زمینه‌های فرهنگی و فکری متنوعی است، مفید است. نظر دقیق دقیقهٔ 10:13 به بعد این فایل و پایهٔ این نتیجه‌گیری که قربانی نگرش بالقوه فاسد بودن زن، هر دو و بلکه خانواده و جامعه است، برایم جالب توجه است.




.: دانلود مستقیم فایل صوتی :.


   نکتهٔ آخر اینکه افرادی همچون حافظ، اتفاقاً توصیه به روسپی‌گری کرده‌اند، البته بستگی به آغوش دارد!

  تا دل هرزه‌گرد من رفت به چین زلف او                زان سفر دراز خود عزم وطن نمی‌کند


دیدار




هیچیک سخنی نگفتند

 نه میزبان،

    نه میهمان،

    ... و نه گل‌های داوودی


محل زندگی





   دو سه هفته‌ای است که لکه‌ای سیاه روی سقف حمام پدید آمده و رفته رفته تیره‌تر می‌شود. بعد از اطلاع دادن موضوع به صاحب‌خانه، امروز صبح لوله‌کش آمد که ببیند مشکل از کجاست.

   مردی استرالیایی و تقریباً مسن بود اما کاملاً سرحال با چشمانی براق و شاداب. از همان اول هم که آمد نردبانش و وسایل کارش را جاگیر کرد و باهام مشغول خوش و بش شد، اینکه اهل کجایی و چکار می‌کنی و این صحبت‌ها. چای و قهوه به وی تعارف کردم و گفت صبحانهٔ مفصل زده است و میل ندارد. بعد از مقداری همصحبتی، گفت تعجب می‌کنم که فقط یک سال در استرالیا هستی اما انگلیسی خوب حرف می‌زنی. گفتم شاید به این دلیل باشد که زیاد خودم را در محیط انگلیسی‌زبان قرار می‌دهم. گفت بسیاری از کسانیکه به استرالیا مهاجرت می‌کنند با وجود گذشت سال‌های سال، هنوز نمی‌توانند درست انگلیسی صحبت کنند و این موضوع حتی برای کارشان نیز مشکل‌ساز است و نیز نوعی انزوا از جامعهٔ اینجا برایشان ایجاد کرده است. حتی کسانی را می‌شناسد که از بعد از جنگ جهانی دوم به استرالیا آمده‌اند و هنوز نمی‌توانند خوب صحبت کنند.

   راست می‌گفت، من هم چنین موضوعی را زیاد در اینجا دیده‌ام. طرف از مثلاً شیلی آمده استرالیا، با عمو و خانوادهٔ عمویش زندگی می‌کند، کارش هم در شرکت کوچک عمویش است لذا در خانه و محیط کار، همه اسپانیایی صحبت می‌کنند(زبان مردم شیلی، اسپانیایی است)، به خانه هم که می‌رود، از طریق ماهواره فقط شبکه‌های اسپانیایی زبان را می‌بیند! یک روز بهش گفتم: کلادیو، تو برای چی اصلاً آمده‌ای استرالیا؟! تو که عملاً داری در همان شیلی زندگی می‌کنی!

   این جریان فقط برای این دوست اهل شیلی صدق نمی‌کند، چندین نفر دیگر را هم می‌شناسم از اروگوئه، کامبوج، لبنان، ایتالیا، ویتنام، نایروبی و اندونزی، که همین معضل را دارند و عجیب‌تر اینکه از روند یادگیری زبان انگلیسی‌شان خیلی هم ناراحتند و فکر هم می‌کنند مشکل از معلم است!

   پیرمرد لوله‌کش که رفت، روی تخت دراز کشیدم، آنچه گفتیم را مرور کردم و دیدم عجب نکتهٔ خودشناسانهٔ جالبی در آن هست. تأویل عرفانی‌‌اش با خودت.

مصاحبهٔ ابراهیم گمارد با رادیو صوفی




   با کارهای دکتر ابراهیم گمارد در مورد مولانا، از طریق وب‌سایت دارالمثنوی وی آشنا شدم و بین ترجمه‌های انگلیسی‌ئی که از آثار مولانا شده است، کارهای وی را بنسبت، بسیار بهتر می‌دانم. ایشان دو کتاب تابحال منتشر نموده است یکی بنام Rumi and Islam که بقول درست خودش بهتر می‌بود نام آن Rumi and Mohammad  می‌بود، چرا که دربارهٔ پیامبر اسلام در اشعار مولاناست.

   کتاب دوم وی که بسیار ارزشمند است و جامعهٔ مولوی‌پژوه ایران هنوز با آن آشنا نشده است، کتاب The Quatrains of Rumi است که تمامی رباعیات مولانا را همراه با دکتر روان فرهادی(محقق افغان) ترجمه نموده و بر هر رباعی تعلیقی مختصر نوشته است. این کتاب دارای ضمائم خوبی نیز هست. یادم هست زمانیکه برای خرید این کتاب از امریکا به مشکل برخوردم و با ایشان مطرح کردم، نهایتاً خود وی این کتاب را برایم هدیه فرستاد. امیدوارم در جلسات آنلاین شرح مثنوی، از این به بعد بتوانیم از رباعیات مولانا هم بخوانیم.

   دکتر گمارد مقالات بسیار ارزشمندی دربارهٔ آثار مولانا بروی سایتش نوشته است و دیدگاه‌های او بلحاظ دقت تحقیقی و سندیت، در سطح عالی است. ایشان بلحاظ شغلی روانشناس است و بیست و چند سالی است که به "اسلام" گرویده است.

   آنچه در فایل صوتی زیر می‌آید، مصاحبهٔ رادیو صوفی با ایشان در هشتم آوریل 2010  است،  بزبان انگلیسی، بمدت یک ساعت و حجم 17 مگابایت.




.: دانلود مستقیم فایل صوتی :.



اگر از داخل ایران هستید و نمی‌توانید فایل را بشنوید یا دانلود کنید، در بخش نظرات پیام بگذارید تا چاره‌ای کنم.