حال




 تصور کن تو موشی هستی که در تله افتاده‌ای و دیگر کاری نمی‌توانی بکنی. بنظرت بهترین کاری که‌‌ همان لحظه از دستت برمی‌آید چیست؟

 خیلی خوب، می‌گویی زندگی ناعادل است؟ ما در زندگی اختیار نداریم و شرایط محیط ما را اینطور بار آورده و خلاصه زندگی خیلی پررنج و دردآور است و راه نجاتی هم نیست؟ قبول، در تله افتاده‌ای و کاری نمی‌توانی بکنی. حداقل دیگر خودت همین الآنت را بخودت جهنم نکن. از این پنیر خوشمزه‌ای که جلویت هست لذت ببر!

کارگردان





 اگر جای داورهای جشنوارهٔ زندگی بودم، قطعاً جایزهٔ سیمرغ طلایی را به هویت فکری می‌دادم.

 خوب فیلم‌مان کرده است.

الکی‌خوش


(برای بزرگتر دیدن عکس‌ می‌توانید روی آن کلیک کنید)


 زنگ زده‌ام احوالپرسی. می‌گوید: خوشیم، الکی‌خوشیم! (و راست می‌گوید.)

 چه اشکال دارد انسان الکی‌خوش باشد؟! مگر کودک که وجودش فرخنده و شکوفا و مبارک است، الکی‌خوش نیست؟ این ما آدم بزرگا هستیم که باید حتماً‌ مناسبتی چیزی باشد که بواسطهٔ آن، خوش باشیم. آن هم نه خوشی‌ئی از جنس خوشی آن کودک! انسان اگر بر مدار ذات و اصل خودش باشد، قاعدتاً باید الکی‌خوش باشد.

 حالا خطاب به کسی که می‌گوید آدم خوب نیست الکی‌خوش باشد، می‌گویم: خیلی خوب، گیریم حرفت درست و من باید حتماً بخاطر چیزی خوشحال شوم. اما حالا که اینطور است، پس الکی‌ناخوش بودن هم باید نادرست باشد، نه؟ پس چرا ما همیشه الکی‌ناخوشیم؟! یعنی دردمان چیست که همیشه از زندگی و خودمان ناراضی هستیم، ملول و گرفته‌ایم؟ بقول آن شاعر همدانی که گفته:

نه تب دارم نه جایم می‌کنه درد
همی دونم که نالانم شب و روز

ما اینطور نیستیم؟ هیچ مشکل واقعی نداریم اما دائم غمگینیم، ناراحت و ناخوشیم!


چند خبر




   ۱. خانم سوگند مدت‌ها قبل سیزده جلسهٔ اول جلسات آنلاین شرح مثنوی را خلاصه‌برداری کرده بودند که بصورت یکجا در یک فایل pdf به دوستان داده شده بود. اکنون جناب تبکم جلسات هشتاد تا نودم را خلاصه‌نویسی و موضوع‌بندی کرده‌اند که می‌توانید این مجموعه را در قالب یک فایل از اینجـا دریافت نمائید. دست هر دوی این عزیزان درد نکند و بقول هیئتی‌ها، خداوند یخچال ارج به آن‌ها عطا فرماید!

   ۲. خانم فرزانه گزیده‌ای از کتابی مفید با مضمون خود‌شناسی را تهیه کرده‌اند که می‌توانید آن را از این لینک دانلود کنید. هم اصل کتاب و هم گزیده‌ای که ایشان تهیه کرده‌اند بسیار مفیدند. دست ایشان هم درد نکند.

قیاسک‌ها



   آدم جداً نمی‌داند چه بگوید! درست مثل‌‌ همان جذام، خوره، چرک و عفونت افتاده است بجان انسان‌ها و همینطور دارد پیش می‌رود. قبلاً فکر می‌کردیم از سن ده دوازده سالگی است که این بلا را به جانمان انداخته‌اند. حالا ببین تا کجا پیش رفته‌اند یا درست بگوییم: پس رفته‌اند.

    مسابقه، جلو زدن، برتری، مقایسه، اول شدن، من من من!

    نثار شادی روان این طفل‌های معصوم، صلوات دوم را جلی‌تر ختم کن!



تدین



   دیروز همراه دوستی رفته بودیم تا آزمایش خون بدهد. خانم سیه‌چردهٔ هندی‌ئی که خون می‌گرفت از ایشان پرسید: «روزه هستی؟» ایشان با کمی مکث جواب داد که نه. خانم خون‌گیر با تعجب پرسید: «یادم هست دفعهٔ قبل که آمده بودی و صحبت می‌کردیم گفته بودی مسلمانی!» دوست من این بار مکثی طولانی کرد و مِن‌مِن‌کنان می‌خواست چیزی بگوید که خانم خون‌گیر یکهو زد زیر خنده و حالا نخند کی بخند!

    در همان حال غش و ریسه دستش را گذاشت روی شانهٔ دوستم و گفت: «نگران نباش. من هم هندو هستم اما رسم و رسوم آیین هندویی را درست حسابی انجام نمی‌دهم. احترام می‌گذارم به دینمان ولی خودم نه روزه‌ها‌یمان را می‌گیرم و نه دیگر مناسکمان را برگزار می‌کنم.» و همینطور از خنده ریسه می‌رفت.

    دوست من با این عکس‌العمل ایشان نفس محبوس در سینه‌اش را‌‌ رها کرد و راحت شد. یکی گفت: «پس شما همانقدر هندو هستید که ایشان مسلمان!» که با این حرف دیگر کم مانده بود خانم خون‌گیر از پشت صندلی نقش زمین شود.

ویل



سرکار خانم ارغنون عزیز عکس فوق و چند عکس مرتبط با آن را برایم فرستاده است. چند خطی هم ذیل عکس نوشته شده است:

 "قانون وحش می‌گوید: «تنها زمانی که گرسنه هستید بکشید»

 عکاس میشل دنیس - که این تصاویر شگفت‌انگیز را در سیاحت اکتشافی در افریقا در کنیا گرفته است، گفت که از آنچه که دیدم حیرت کردم. او گفت: یکروز صبح ما این سه یوزپلنگ را دیدیم، به نظر می‌رسید که گرسنه نباشند، با هم بازی می‌کردند. در یک نقطه، آن‌ها گروهی از آهوان را دیدند که فرار می‌کردند. اما یک آهو که جوان بود به اندازه کافی سریع نبود و به راحتی گرفتار این برادران شد. این صحنه‌های فوق‌العاده را در زیر ببینید: