روانشناسی حیوانات


  
 
  قسمت بزرگی از دوران کودکی و نوجوانی‌ام را با حیوانات دمخور بوده‌ام. پیش می‌آمد در طی یک روز، ساعت‌ها به رفتار آنها دقت می‌کردم. حتی آزمایش‌های زیادی هم روی نحوهٔ رفتارشان در موقعیت‌های گوناگون انجام می‌دادم.

   یکی از چیزهایی که از این آزمایش‌ها و بررسی رفتار حیوانات یاد گرفتم و بعنوان معیاری برای شناخت انسان‌های یک شهر بکار می‌برم، سنجیدن میزان آرامش یا عصبیت آدم‌های شهر از روی نحوهٔ رفتار و برخورد حیوانات با خودم است.

  انسان‌ها در ارتباط با همدیگر خیلی زیرکانه می‌توانند نیات اصلی خود را پنهان کنند اما در رابطه با حیوانات صادقانه‌ عمل می‌کنند. اگر عصبی باشند با آنها عصبی و اگر آرام باشند، آرام رفتار می‌کنند. (که البته این امر، علتی دارد.)

   بر پایهٔ همین اصل ساده، از کودکی هر وقت به شهری سفر می‌کرده‌ام، اول به طرف پرنده‌ها و گربه‌های آن شهر می‌روم. توجه می‌کنم که آیا از من می‌ترسند و فرار می‌کنند یا نه. اگر زود دربروند، می‌فهمم مردم آن شهر انسان‌های آرامی نیستند و پرتنش‌اند. و اگر پرنده‌ها و گربه‌ها زیاد از من نترسند، پی به آرامش مردم آن شهر یا روستا می‌برم.

بالشتک مولانا




.: دانلود مستقیم فایل صوتی :.

   مسعود جان سلام. انشالله که حال و احوال خوب است و روبراه هستی. آقا در مورد صحبت تلفنی چند روز پیش راجع به طرح اقتصادی‌ و business و اینکه گفتیم ایجاد پروژه‌ای اقتصادی در آمریکا یا اینترنت باید خیلی سودآور باشد، ایده‌ای بکر بنظرم رسیده است.

   بگذار از اصل و ریشهٔ این طرح برایت بگویم که خوب در جریان باشی. چند سال پیش در یکی از نمایشگاه‌های قرآن که هر سال ماه رمضان در تهران برگزار می‌شود، دیدم تبلیغ "بالشتک قرآنی" می‌کنند. خیلی کنجکاو شدم و رفتم جلو ببینم چی هست. داخل بالش خواب، ضبط صوت گذاشته بودند که نوار قرآن پخش می‌کرد و در توضیحات این محصول نوشته بودند که "طبق فلان اصول روانشناسی می‌توان از قدرت ضمیرناخودآگاه درهنگام خواب استفاده کرد و آیات قرآن را حفظ کرد، این شیوه برای یادگیری زبان انگلیسی هم کاربرد دارد. طراحان حفظ قرآن در خواب هم همين شيوه را دست‌مايهٔ کار خود قرار داده‌اند."

زلف پریشان


جلال: سلام پانویس عزیز، خدا قوت.
والله چند ماهی می شه که این حقیر جلسه های شرح و تفسیر مولانا رو پیدا کردم و تا الان هم  تا جلسه ی ۳۸ اینا پیش رفتم. صحبتهایی که تو این جلسات مطرح کردین حسابی دگرگونم کرد و به قول خودت همچی بگی نگی افتادم تو خط خودشناسی.
حالا من به یه سری تضاد برخوردم که نمی دونم باید چی کارشون کنم.
قضیه اینجاست که این انتخابات سال گذشته ی ایران که حسابی حال ایرونی جماعت رو گرفت و اتفاقاتی که در ادامه ش افتاد حال آدم جماعت رو هم گرفت، باعث شد که یک سری برچسب هایی روی مردم زده بشه و بواسطه ی اون برچسب ها مردم بیفتن به جون هم! از خدا که پنهون نیست، از شما هم پنهون نیست که ما هم طبیعتا یه طرف قضیه رو گرفته بودیم، یه عده که می گرفتن مردم رو می زدن و می کشتن یه چشممون اشک می شد و اون یکی خون، و وقتی مردم چندتا از اونا رو می گرفتن زیر کتک دل ما می شد خنک! روز و شب مون شده بود بحث و پیگیری اخبار و ناراحتی فکر و ...
تا اینکه با این مباحث خودشناسی آشنا شدم و احساس کردم که این برچسب هایی که روی خودمون چسبوندیم کورمون کرده، کارمون شده برچسب گذاری و رنگ بندی آدم ها و قضاوت درباره ی خوبی و بدی اونها با توجه اون رنگ و برچسب. همه چیز رو سیاه و سفید می بینیم و فراموش کردیم که ذات آدم ها وابستگی چندانی به این رنگ های اعتباری نداره. یک طرف رو کردیم جبهه ی خوب و یک طرف رو جبهه ی بد و غافل از اینکه شاید اصلا مسیر حقیقت از کوچه ی سیاست رد نشه!
پشیمون شدم از اینکه اینهمه مدت ذهنم رو آشفته ی این رنگ ها کردم و از مسیر اصلی غافل شدم.

همانجا



   در جلسهٔ آنلاین هفتهٔ پیش(جلسهٔ شمارهٔ ۱۳۵ شرح مثنوی) قول دادم به تعدادی از سئوالات دوستان که هفته‌ها پیش و بعضی‌ها ماه‌ها پیش مطرح کرده‌اند، بپردازم. مدتی است در جلسات آنلاین کمتر وقت می‌شود به سئوالات دوستان برسیم. علتش هم یکی پرچونه‌گی من است، یکی هم کم بودن وقت هر جلسه. و این دو علت، ظاهراً هیچکدام درمان‌پذیر نیستند!

    بهرحال ضمن عذرخواهی از دوستانی که مدت زیادی است سئوالاتی مطرح کرده‌اند و بنده با ایمیل به آنها نوشته بودم "بزودی" دربارهٔ سئوال‌ها صحبت خواهم کرد، با ذکر دو نکتهٔ مقدماتی، به پرسش‌های این دوستان می‌پردازم. نکتهٔ اول اینکه راستش را بخواهید خوش ندارم "جواب"دهنده باشم و بنظرم هم کار عاقلانه‌ای نمی‌رسد. یعنی یکی سئوال کند و من جواب بگویم. زیرا سوای اینکه شبههٔ عقل‌کل بودن و همه‌چیزدان بودن من بوجود می‌آید(که البته از این یکی ژست همچین بدم هم نمی‌آید!)، بنظرم سئوال‌ها بطور کلی می‌تواند حداقل چهار حالت داشته باشد.

طول یا عرض؟



   من که نبودم آن وقت‌ها اما می‌گویند عده‌ای که می‌دیده‌اند بوعلی سینا شرب خمر می‌کند به او می‌گویند: "این کار برای طول عمر شما ضرر دارد". او در پاسخ می‌گوید: "طول زندگی اهمیت ندارد، عرضش مهم است."!

   وقتی جعفر به کرات و با اشتیاق حکایت بوعلی را تعریف می‌کرد، یادم به جوکی می‌افتاد که شیخنا آلن گفته بود: "دو خانم می‌روند به رستورانی برای صرف غذا. یکی از آنها می‌گوید: واقعاً که غذای این رستوران خیلی افتضاحه. دیگری می‌گوید: آره خواهر، تازه خیلی هم کم غذا می‌ریزند."!




   نه که زندگی ما انسان‌ها خیلی به آرامش و بی‌دغدغه‌گی می‌گذرد، تازه برای همدیگر دعای طول عمر هم می‌کنیم!

   حکایت زندگی ما به کسی می‌ماند که در جاده‌ای زیبا در حالیکه اطرافش را گندم‌زار خرم احاطه کرده است و آفتاب گرم و دلپذیر بر پوستش می‌تابد، در حرکت است و او بجای بودن با این همه شگفتی دور و بر، به مقصد، به طول مسیر، به رسیدن، به آینده، به شدن می‌اندیشد.

آزمودم عقل دوراندیش را
بعد از این دیوانه سازم خویش را
 

غوکها می‌خوانند



اگر بروی تصویر کلیک کنید، آن را در اندازهٔ بزرگتر می‌بینید.
  

آبرو




    سال سوم دبیرستان معلم درس شیمی ما معلمی بسیار وقت‌شناس، با معلومات عالی در حوزهٔ شیمی، مسلط بر تدریس و دارای فن بیان بسیار خوب، و از همه مهمتر خوش‌مشرب و بذله‌گو بود.

   ما بچه‌های پر شر و شور سال سوم که از دیوار راست بالا می‌رفتیم، سر کلاس شیمی پای صحبت این معلم دوست‌داشتنی و تو دل برو، همه تن چشم و گوش می‌شدیم. هم سر و وضع همیشه مرتب و تر و تمیز با کت و شلوار، سبیل پر و درشت، شکم پیشتاز، راه رفتن خرامان و طاووس‌وار، و هم خلق و خو و رفتار همیشه بجا و شایستهٔ این معلم، ما را عاشق او کرده بود.