نعل باژگونه



   ماها که توان مالی متوسطی داریم معمولاً با دیدن عکسهایی از کودکان و افرادی که لباسی مندرس دارند یا کارتن‌خواب‌ها و باصطلاح "فقرا"، احساس دلسوزی می‌کنیم.

   دل من باید به حال خودم بسوزد که در صحت و سلامت جسمی، سقفی بالای سر، شکمی سیر، هزاران فکر و مسئله برای خودم می‌سازم که نمی‌گذارد آسوده و آرام زندگی کنم. آن کودک در فراغت، در شعف و احساس بی‌نیازی، در کارتن‌ش خوابیده باشد، چوپانی ‌کند یا آدامس و سیگار بفروشد، زندگی حقیقی دارد. من شایستهٔ دلسوزی هستم، نه او.
  
(برای دیدن عکس این چوپانک در اندازهٔ بزرگتر، روی عکس کلیک کنید.)

عشق می‌گوید به گوشم پست پست
صید بودن خوش‌تر از صیادی است

گول من کن خویش را و غره شو
آفتابی را رها کن ذره شو

تا ببینی چاشنی زندگی
سلطنت بینی نهان در بندگی

نعل بینی باژگونه در جهان
تخته‌بندان را لقب گشته شهان
 

۱۳ نظر:

morteza deyanatdar گفت...

با سلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
جناب پانویس عزیز از کجا معلوم که همان کودک کارتن خواب ویا چوپانک هم وقتی برگ شدند حسرت شما را
نخورند.
پس عیب در بزرگ شدنمان است وگر نه کودکی در همه حال حسن است و صفا.

این بداهه را هم داشته باشید:

من خورم حسرت آن را که خورد حسرت من
آن خورد حسرت من تا که رسد دولت من
هر دو در رنج و تعب تا که شود عمر تمام
مرتضی از چه برنجید همان فکرت من

همین!!!

morteza deyanatdar گفت...

با سلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
جناب پانویس همانطور که عرض کردم:

<>
واین را هم اضافه کنم که آدم بزر گها با روحیه و رفتارشان در روحیه و رفتار بچه ها تاثیر فراوانی می گذارند واین مرا به یاد این داستان انداخت که- الان عرض می کنم:

ا ــ برای دخترم یه لپ لپ خریده بودم … وقتی بهش دادم گفت : دمت گرم ! ای ول داری ! گفتم چی ؟ گفت هیچی بابا … کارت خیلی درسته ! گفتم بابا این نوع حرف زدن رو از کجا یادگرفتی ؟ گفت : گیر نده دیگه!تو سی دی های کارتونم همه همینجوری حرف میزنن! گفتم راست میگی ؟ گفت : کاسه تو بیار ماست بگیر !

۲ ــ توی تاکسی داشتیم میرفتیم چهار راه ازاد شهر ترافیک بود راننده هی بوق میزد ! دخترم گفت : مررررض …. ! بوق نزن عوضی اعصابمو خورد کردی ! راننده از تو اینه یه نگاهی کرد گفت : چی ؟ دخترم گفت : نخود چی … !

۳ ــ میخواستیم بریم مهمونی دخترم گفت : بابا این شلوارت چقده ضایعس ! گفتم : ضایع ؟ گفت : اره تریپت تخمی شده ! کلاس نداره ! گفتم یه بار دیگه اینجوری حرف بزنی تو دهنت میزنم ها ! گفت : بیشین بینیم باااا حال نداری !!

۴ ــ رفتیم بیرون پیتزا بخوریم یارو پیتزا اورد گفت بفرمایید … دخترم گفت : قربونت ! دستت طلا !! بعدش رفتیم شهربازی توی قسمت نمایش یه اقایی اومد پشت میکروفن و شروع کرد به خوندن !دخترم جیغ کشید: ای والله … ناز نفست … بلبلم توی قفست !
گفتم باباجون تو که بلبل نداری اخه ؟
گفت : حالا اااااااااااااا ….!

۵ ــ تازه حالا دختر من خوبه … این پسر باجناقمون که به بابا مامانش فحش ناموسی میده ! یه فحشایی به مادرش میده که منه ادم بزرگ شرشر عرق میریزم ! تازه ………… ولش کن دیگه روم نمیشه بگم !!

جناب پانوس این از همان وب سایتی بود که داستان تخم
کردن را برایتان عرض کردم.

همین!!!

پانویس گفت...

مرتضی جان، مورد شماره 3، در آخرش بجای "حال نداری" باید بگوید: حال نداریم.
بفرمائید اصلاح کنند!

امین گفت...

سلام،
چه بگویم قربان حق با شماست!!!

قطره گفت...

اگر بخواهیم فقط " شاهد " باشیم مطالب این پست رو بدون بار عاطفی خواهیم خوند .


" مقایسه " در این جا نقش داره :

کودکان همیشه در عشق هستند . اونها مقایسه رو نمی شناسن.در هر حالی باشن کیف می کنند و واقعا لذت می برند .

ولی وقتی بزرگ شدند در اثر یاد آوری خاطراتشون + مقایسه با خاطرات یا شرایط کودکی مشابه خودشون ، رنج می برند .

یعنی اگر همین کودک که ما می گیم در شرایط بدی ست ( چون مقایسه می کنیم با کودک دیگر در شرایط مشابه سنی ولی مرفه تر ) ، اگر همین کودک بزرگ بشه و باز نتونه یا بلد نباشه مقایسه کنه ، خاطرات کودکی همون طور همه اش لذت بخش خواهد بود .

آدمها که بزرگ می شن ، مقایسه ، دمار از روزگارشون در میاره .

مقایسه ، منبع بزرگ " رنج " هست .
آدم رو در گذشته نگه میداره و یا در حسرت آینده ی ایده آل .

مقایسه مرور خاطرات یا تصور آرزوهای خودمون + یه صحنه از شرایط بهتری که می شناسیم یا فکر می کنیم ممکنه بشه بوجود آورد .

این " + " رو اگر برداریم می شه دوتا تصویر ...
تصویری از کودکی خودمون ... و تصویر کودکی فرد دیگر ...جدا از هم ...که هیچ ربطی به هم ندارند .
و هیچ بار احساسی بر ما ندارند .

البته معتقدم که آدمها نباید خودشونو با دیگران مقایسه کنند ولی.ولی.ولی:

ولی مسولین یا برنامه ریزان باید برای بهتر شدن شرایط همه ی کسانی که تعهدی نسبت به اونها دارند ، در امر برنامه ریزی ، از " مقایسه " استفاده کنند ...

اینجا دیگه مقایسه ، وسیله ای نیست در اختیار نفس.
اینجا مقایسه می شه ابزار ی برای بهبود وضع ظاهری .

پس مقایسه مضرررر است برای حالات درونی و آرامش و عشق جاری در حال که یک حالت فردی هست .

ولی مفید است فقط دربرنامه ریزی مسئولینی که متعهد بهبود وضع مردم هستند . ( امور ظاهری )


در بزرگسالی ، ، مقایسه اگه بکار برده بشه منجر به چشم هم چشمی و نهایتا " رنج " می شه .


یه نوع " مقایسه ای " هم درک کردم که در امور باطنی هست ولی مربوط به خود فرد ، که مفید بوده برام .

اینکه مقایسه می کنم از نظر سیر کمال ، آیا تغییری نسبت به سال قبل ، هفته ی قبل و روز قبل برام پیش اومده ؟

البته زیاد سخت نمی گیرم و زود رد می شم . چون اگر بهبود نباشه ، نفس بلافاصله میاد و ملامت می کنه ....

پانویس عزیز ، شما در این جا از " مقایسه " مفیدترین استفاده رو کردید .اونو ابزاری کردید برای صعود در سیر سلوک .... یعنی قدردانی از داشته ها ...



پانویس عزیز ممنونم . بهره بردم ....

ناشناس گفت...

چیزی که متوجه شدم در نوشته‌های دوستان این است که دوستی‌ به نام قطره وقتی‌ یادداشتی در این سایت پست می‌کند بسیار طولانی و دور از موضوع مینویسند ، بیچاره آقای پنویس که چه صبر و حوصله خاصی‌ دارند.

علي گفت...

خانم قطره
اين جانوراني كه بنده ذكر خيرشان را شنيده و ديده ام باور كنيد اگر فضاي اينترنتي و مجازي نبود آقاي پانويس كه هيچ  تك تك دوستان كلاس خودشناسي را از دم تيغ مي گذراندند .
به نظرم در اين كلاس پر محتوا و عميق نه دوستي وجود دارد و نه مخالفي . فقط نگاه به آنچه هست ( خويش) مطرح است و بس .
در بسياري مواقع بحثهايي مطرح مي گردد كه مخالف رويه غير عقلاني زندگي ماست و اين علي كه به ادعاي خودش كلي كتاب خودشناسي خوانده و دانش اندوزي كرده با كلامي از ساير دوستان ( مخالفان) تلنگري بر اين هويت فكري زده مي شود تا علي يادش نرود كه هنوز كاملا از بند رهايي پيدا نكرده است .

قطره گفت...

جواب ناشناس عزیز :

دقیقا همینطوره . وقتی از دلم می جوشه و می نویسم

، دیگه زمانی می رسه که خودم نیستم که می نویسم .

همینطور جاری می شن ... یعنی می گیداین یک حالت

غیر عادیه ؟

دقیقا غیر عادیه ... چون در نوشته های خودجوش ،

احتیاط صفر می شه ، سیاسیت صفر می شه . دیگه

احتیاط در کارنیست که بشینی فکر کنی چطور بنویسی

که مورد قبول دیگران واقع بشه و دیگران تمجیدت

کنند .

نوشته های خودجوش بدون احتیاط و بررسی هستند .

و زمانی می رسه که به حالت خلسه می افتی ...

خودت هم باید بعد از در اومدن از اون حالت خلسه و

شور و عشق دوباره برگردی بخونی و حتما هدیه هایی

ازشون خواهی گرفت که اگر هزاران عقل جمع بشن نمی

تونستند اونطوری تو رو به درک برسونند .

ناشناس عزیز لطفا یادم بدید که چطور دل نوشته هامو خلاصه کنم ، هر چند که اصل جریان انفجار نوشتن در حال شور از دست من خارجه ؟ ممنونم از شما دوست عزیز .
لبخند .

بله با شما موافقم : آقای پانویس صبر و حوصله خاصی‌ دارند.

باز هم لبخند ....

قطره گفت...

علی آقا

لایه ی اول :

او همان است که شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد ...



لایه ی عمیق تر :

وقتی ساحل با وسط دریا .... آب یا آتش برایتان یکی شد ، فرقی ندارد در کدامیک باشید .

در مرحله ی تسلیم همه جا و همه ی شرایط ، از طرف " او " برات برنامه ریزی شده .


لایه ی بعدی ....
بذارید در سکوت باشن .


با " دل " برو ... تمام

ناشناس گفت...

برادرم فیلمی افغانی رو که دیده بود برایم تعریف کرد ... دختری افغانی نونی که داشت رو فروخته بود تا با پولش کتابی تهیه کنه .. خرید و به کلاس رفت ..معلم از او با لهجه افغانی پرسید که چه کار داره و اینجا چه می کنه ؟ گفت که میخاد درس بخونه ... بیرونش کردن و گفتن دختر اینجا درس نمی خونه ، اون ور مرزها باید بری بخونی !!
وقتی شنیدم بغضی گلو رو گرفت و
اما اصطلاح فقر ... از فقر مادی و ظاهری گرفته تا فقر درونی ...

با سایتی رو به رو شدم در رابطه با کمکهایی به گودکان در مناطق محروم در ایران ... نسبت به تایید این سایت هر یک خودمون می تونیم پیگیر شیم .. دوست داشتم بگذارم اینو اینجا .. اگر آقای پانویس مناسب ندیدن می تونن نظر رو ارسال نکنن یا پاکش کنن ...

http://www.mehrgiti.com

در پناه حق

ناشناس گفت...

چرا کسی به منظره پشت سرش توجهی نکرد؟
شاید اون بالا نیازی به کفش چرمی و براق نیست
هوای سالم, مناظر قشنگ
نمی ارزه آدم کفشاش پاره باشه؟
آن که آن داد به شاهان به گدایان این داد

tabkom گفت...

گر نگهدار من آنست که من میدانم
شیشه را در جدل سنگ نگه میدارد

ناشناس گفت...

خوب گفتید. من یکی از مرفهین بی دردم ( البته کودکی و نوجوانی فقرآلودی داشتم ) که اصرار دارم هر روز واسه خودم یه دردی بتراشم. بدون استثناء هم موفق می شم.

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.