گل گشت




خوش‌تر ز عیش و صحبت و باغ و بهار چیست؟
ساقی کجاست؟ گو سبب انتظار چیست؟

 چه چیزی خوش‌تر از آنکه بمحض نشستن هواپیمایت روی باند فرودگاه تهران، وقتی سیم کارت ایرانی‌ات را داخل گوشی مبایلت بگذاری، تا دستگاه روشن می‌شود پیامهای بسیار دلنشین دوستان عزیزت را دریافت می‌کنی؟

 چه چیزی خوش‌تر از همصحبتی با دوستانت در شبهای زیبای تابستان تهران و اغتنام اوقات خوش در کنار هم بودن، قدم زدن و از هر دری سخن گفتن، شعر خواندن و گل گفتن و گل شنیدن؟

  از حدود دو سه هفته ی گذشته که در ایران هستم روزهای دلپذیری را با یاران موافق داشته‌ام و بعضی از دوستانی را هم که قبلاً اینترنتی آشنا شده بودیم را حضوراً ملاقات کرده‌ام و این بر گوارایی اقامت هرچند موقتم افزوده است.

 همراه با دوستان پرهمت گروه خمر کهن هم سفری پرمایه ترتیب داده‌ایم و دوستان سخت در حال آماده سازی شرایطند تا طی یکی دو هفته ی آینده راهی گل گشتی پنج روزه به شهرهای زیبای استان اصفهان باشیم. و چه خوش خواهد بود وقتی بدانی با دوستانی که سال‌ها از کشور‌ها و شهرهای دیگر در جلسات آنلاین شرح مثنوی آن‌ها را ملاقات مجازی می‌کرده‌ای نیز همسفر خواهی بود!

 اما گل گشت:

آغاز فروردین چشمت مشهد من
شیراز من اردی بهشت دامن تو

هر اصفهان ابرویت نصف جهانم
خرمای خوزستان من خندیدن تو


۱۸ نظر:

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
برای خالی نبودن عریضه قسمت نظرات

هر روز ره عشق تو از سر گیرم
هر شب ز غم تو ماتمی درگیرم
نه زهرهٔ آنکه دل نهم بر چو تویی
نه طاقت آنکه دل ز تو برگیرم

همین!!!

شهرام گفت...

چه چیز خوشتر از آنکه جناب پانویس را که سه سال نجوای گرمش در گوش جانت طنین انداز باشد در پارک قیطریه ملاقات کنی و از نزدیک به صحبتهای شیرینش گوش کنی .. جناب پانویس .. می دانم که اصلا اهل شدنیدن تعریف و تمجیدهای پوچ و بی معنا نیستید ... اما بر خودم واجب می دانم بابت راهی که به من نشان دادید که خنده را برای همیشه روی لبان من نشاند از شما سپاسگذار باشم .. شهرام

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
خیلی ممنون از احوالپرسی و دعای خیرتان بحمدالله رفع کسالت شد.
واما این هم غزلی از فیض کاشانی جهت شعر خواندن و گل گفتن و گل شنیدن البته از راه دور که: دست ما کوتاه خرما بر نخیل

هر نفس از جناب دوست میرسدم بشارتی
سوی وصال خویشتن می کندم اشارتی
کعبه من جمال او میکنمش بدل طواف
اهل صفا کنند سعی بهر چنین زیارتی
در عرفات عشق او هست متاع جان بسی
از عرب ملاحتش منتظرند غارتی
ذبح منی کنیم ما تا ببریم از او لقا
نیست برای عاشقان بهتر از این تجارتی
سنگ بدیو میزنم حلق هواش می‌برم
در حرم مشاعرم تا نکند جسارتی
غسل کنم ز آب چشم پاک شوم ز آزو خشم
چون بحرم نهم قدم تا نکنم طهارتی
سنگ سیاه شد ز آه در غم حضرت اله
برد بدر گهش پناه منتظر زیارتی
زمزم از اشگ اولیاست شوری او بدین گواست
بر در حق بریز ا شگ تا ببری نضارتی
ایکه گناه کرده‌ای نامه سیاه‌ کرده‌ای
دامن زنده‌ی بگیر تا کند استجارتی
کعبه دل طواف کن سینه بمهر صاف کن
نیست دل خراب را خوشتر ازین عمارتی
کرد خلیل حق مقام بر در کعبه منتظر
تا رسد ار ولادت شیر خدا بشارتی
دوست در آید از درم در قدمش رود سرم
بهر چنین شهادتی کی کنم استخارتی
در ره کعبه‌ی دلی زخمی اگر رسد به تن
سود روان بود چه غم تن کشد ار خسارتی
می نتوان بیان نمود قصه‌ی عشق نزد کس
هرزه مپوی گرد دل در طلب عمارتی
هر غزلی که طرح شدفیض بدیهه گویدش
معنی بکر آورد تا ببرد بکارتی

به امید دیدار

همین!!!

سان شان گفت...

شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن

tabkom گفت...

سلام

پیشنهادی داشتم برای دوستان برنامه ریز خمرکهنی که برای تدارک سفر زحمت میکشند..........
اینکه اگر بشود بعضی از دوستان که از قافله به دلایلی جا میمانند و یا شرایط همراهی با گروه را ندارند، بتوانند به طور حاشیه ای در کنار دوستان باشند یعنی با اتول و مُتِل خودشان،........
البته باید توسط اس ام اس و موبایل از برنامه ریزی ها و گردهمآیی های گروه در طی سفر مطلع شوند و به موقع در جمع دوستان حاضر شده و کسب فیض نمایند . در این صورت دیگر مشکل برنامه ریزی برای یک تعداد زیاد هم پیش نمی آید .......
اگر موافقت بشود بنده حاضرم مسئولیت همآهنگی گروه دوستان حاشیه ای را به عهده بگیرم......

ممنون

پرما گفت...

دلمان آب شد...:(

ساناز م. گفت...

وای خوش بحالتان.دست ما که کوتاه است و خرما بر نخیل.

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
باز هم از زبان فیض کاشانی که واقعا چه زیبا سروده است جهت شعر خواندن و گل گفتن و گل شنیدن

عاشق و معشوق را راهی بود از دل بدل
امشبم این نکته روشن گشت از آنشمع چگل
شور عشقی در سرم هر لحظه افزون میکند
لطف شیرینی که هر دم میرسد از راه دل
صحبتی داریم با هم بی‌غباری از رقیب
عشرتی داریم خوش بیزحمتی از آب و گل
قاصد و پیغام هر دم میرسد از جان بجان
میبرد هر لحظه پیکی نامه‌ی از دل بدل
گاه لطف و گاه قهر و گاه ناز و گه نیاز
گه کنار و گه کناوه گاه عز و گاه دل
میرسد از پیچ زلفی تابشی هر دم بجان
میفتد از مهر روئی پرتوی هر دم بدل
نی غم مهجوری و دوری نه منع ناصحی
دل بر دلدار دایم جان بجانان متصل
منبع هر لطف و زیبائی و خوبی اوست فیض
از دو عالم شو بآن معشوق یکتا مشتغل
بر سر هر دو جهان نه جان و در راهش فکن
و ز جمیع ماسوی یکبارگی بردار دل

همین!!!

قطره گفت...

..... ادامه

به نظرم می رسه که از دو طریق ما به ارزش داشته هامون ، آگاهی پیدا می کنیم :
اول از طریق محرومیت یا فقدان واقعی اون نعمت یا داشته .... مثلا وقتی بینایی ما دچار مشکل بشه ، ما قدر اون رو خواهیم دونست ...
اصلا در تمام اعضای بدن هم همینطوریه .... قلب مرتب کار می کنه بدون اینکه ما متوجه اش باشیم... ولی با کوچکترین اختلال کار اون ، ما به یاد ارزش سلامت قلب می افتیم ...

گاهی خیلی دیر ما متوجه ارزش داشته هامون می شیم ... و شاید دیگه جبران نشه ...
یک طریق هم اینه که ما خودمونو تمرین بدیم ، به آگاهی از وجود نعمتهایی که به ما ارزانی شده ... داشته هامون ... یعنی تمرکز بر داشته هامون برای تشکر از وجودشون ....

از این طریق هم می شه لحظات عادی زندگی رو استحاله کرد به لحظات پر از سپاس آگاهی از نعمت ....
این تمرین ( قطره در آوردی ) برام باارزش بود ... که مثلا برای یادآوری ارزش بینایی ، چند دقیقه چشمامو می بندم و بلند می شم راه می رم ... اگه با هیلی احتیاط ، زمین نخورم ، از جایی وسیله ای می رم بردارم . با چشمان بسته ... حتی تحمل چند دقیقه اش هم فورا منو به حالت شکر گزاری می رسونه ...

یا خودم رو مقید می کنم که دستهامو برای نیم ساعت بکار نبرم .... یا تصور اینکه روی صندلی چرخدارم و دلم پر می زنه با پاهای خودم چند قدم بردارم ....

ادامه .....

قطره گفت...

سلام بر همدلان ...
مطلبی دارم به نام لحظه های عادی استحاله شده ....

پانویس عزیز با اجازتون اینجا می ذارم .... چون با مطلب این پست شما ارتباط داره .....
با یه مثال کوچک این مطلب رو شروع می کنم ....
ما هوا رو که تمام اطراف ما رو پر کرده حس نمی کنیم ... مثل ماهی در دریا ....
زندگی ما پر است از لحظاتی ست که اونقدر برامون عادی شده که اونها رو نمی بینیم ...
حالا وقتی کمی اختلال درنظم یا وجود این شرایط پیش میاد ، ما سریعا ارزش وجود اون داشته ها رو حس می کنیم .... یعنی بعد از محرومیت از اونها !!!
اگر تنفس ما به علت اختلال در هوارسانی بهمون حتی برای چند لحظه قطع بشه ، ما وجود گرانبهای هوا رو حس می کنیم ...
اینجا " فقدان یا محرومیت " میاد " لحظه های عادی شده " ی زندگیمون رو برای ما " استحاله " می کنه به " لحظات باارزش " ...
ادامه .....

قطره گفت...

ادامه .....

یا تصور کنیم جیره ی آب تعیین شده و ما فقط یک ظرف کوچک آب برای یک روز ، یک هفته ویا ... خواهیم داشت و یا اصلا آبی نیست .....

یا تصور کنیم سیل اومد و تمام دارایی رو برد .... یا بلایای دیگه .... حتی تصورش باعث می شه از اینکه این لحظات فعلا وجود ندارند ، پر بکشیم ....

بیشترین اثرات شکر گذاری برام وقتی بوده که تصور کردم ، یک داشته و نعمتم فقط برای " یک روز " بهم هدیه شده ... و فردا ازم گرفته خواهد شد ... مثل داشتن یک روز زندگی ... واااااااااااااااااااای از ساعت 7 صبح امروز تا وقت بیدار شدن صبح فردا ....و وقتی فردا باز هم اجازه داشتم اون رو داشته باشم ، یعنی سرشار از سپاس شدن ....

فرض کنید عزیزانمون یک روز در کنار ما هستند و فرصتی می شه تا دقیق در چشمان زیبای بچه هامون خیره بشیم .... آغوشمون رو بهشون باز کنیم ... به حرفهاشون گوش کنیم ... باهاشون بازی کنیم و فریاد بزنیم خداااااااااااااااایا ممنون از این همه ...... تنه ی زیبای درختان رو ببوسیم ... عطر نون تازه رو بنوشیم ... به دیوارهای خونه و سرپناهمون با مهر دست بکشیم .... و همه چی ... و هر چی ....

یعنی آدم دلش نمی خواد همینطوری لحظه هاشو خرج کنه .... و مراقب هست که بیهوده هدر نشه ....
تامل کنید آیا واقعا ما مالک چیزی هستیم ؟؟؟ نه عزیزان وقتی اونها رو داریم به معنی اینه که برامون موقتا هدیه شده ... ولی ما به مرور زمان حق مسلم خودمون می دونیم وکم کم اصلا " نمی بینیمشون " .... افسوس ... این واقعا خسران است ....

ادامه .....

قطره گفت...

ادامه ....

هر روز که می رسه باید تصور کنیم در " کنار عزیزانمون بودن " ، برامون هدیه شده ... وقتی فردا صبح بیدار می شیم و باز در کنارمون بودند ، یک فرصت و هدیه دیگه است ... نو .... تازه ... می تونست بهمون داده نشه ...

..... اینجا آدم دیوانه می شه از کثرت هدیه هایی که به مدت سالهاست تقدیممون شده و مستمرا در اختیارمونه .... و آدم می مونه که اصلا کار دیگه ای جز شکر و سپاس نمی مونه که انجام بده چون فرصت نیست در این عمر کوتاه ....

به هر چه داریم در این لحظه یه بار دیگه نگاه کنیم با انگیزه ی سپاس و همین حالا لحظات به نظر عادیمون ، تبدیل به لحظه ی استحاله شده می شوند....

جایی که در اون زندگی می کنیم ... شغلی که داریم ... گنج سلامتی مون .... باید هر کدوم رو تجسم کنیم از دست دادیم و بعد به درک ارزشش برسیم ... شاید هم قبل از فقدان واقعی اش ، هنوز نتونیم ...

حالا کی دلش میاد بشینه لحظاتش رو به رقابت ... حسادت ... غرور ... کینه ... تجمل گرایی ، غیبت ... قضاوت ....سرگرمی های پیش پا افتاده هدر بده ، در حالیکه این همه نعمت رو باید از نو دید و سپاس گفت .....
آیا خواهیم توانست شکر این همه رو به جا بیاریم ؟؟؟؟

ادامه ندارد .... لبخند

...

مریم گفت...

انسان های کند ذهن به شما صبر را و بردباری را می آموزند
انسان های عصبانی مزاجآرامی و خونسردی را به شما می اموزند
انسان های تحقیرگر، غزت نفسمی آموزند
انسان های بی اخساس ، عشق بی قید و شرط را به شما می آموزند
انسان های لجیاز ، انعطاف پذیری را به شما می آموزند
انسان های ترسو ، جرا ت وشجاعت را به شما می آموزند
پس هیچکس نه دوست ونه دشمن توست
همه معلمین تو هستند

سلام قطره عزیزم
سلام به همه
خیلی قشنگ بود قطره عزیزم
با چشمای بسته راه رفتن خیلی هیجان انگیزه
منبا کمک دوستی تو خیابون و بیابون چشم بسته راه میرفتم .
الان شوق فوق العاده ای اینجا متولد شد
مرسی قطره

سان شان گفت...

سلام آقای پانویس
همیشه در گردش

نوژا گفت...

سلام
این شعر سهراب رو هم خواستم بخونم که پیدا نداد خودشو

و چه تنها

ای در خور اوج! آواز تو در کوه سحر ،و گیاهی به نماز.
غم ها را گل کردم ، پل زدم از خود تا صخره دوست
من هستم ، و سفالینه تاریکی ، و تراویدن راز ازلی

- ااااااااااااااا تراویدن راز ازلی . وای خدا . این تصویر اومد برام
شبنم های تازه صبح و خنکای صبح ، نسیمی که سرد و نوازشگانه به صورت میخوره و ....تلیبتدذبحهقتحهنتک

-

سر بر سنگ ، و هوایی که خنک ، و چناری که به فکر ،
و روانی که پر از ریزش دوست .
خوابم چه سبک ، ابر نیایش چه بلند ، و چه زیبا بوته
زیست ، و چه تنها من !
تنهامن ، و سر انگشتم در چشمه یاد ، و کبرتر ها لب آب .
هم خنده موج ، هم تن زنبوری بر سبزه مر گ، و شکوهی
که در پنجه باد
من از تو پرم ، ای روزنه باغ هم آهنگس کاج و من و
ترس !
هنگام من است ، ای رد به فراز ، ای جاده به نیلوفر
خاموش پیام !

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

بحمدالله:
دیدار شد میسر و بوس و کنار هم از بخت شکر دارم و از روزگار هم

اما:

شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیم
وز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
دیدی آخر که چنین عشوه خریدیم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیدیم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کردیم
کای دریغا به وداعش نرسیدیم و برفت


کجایی ای عزیز

مدتی زین مثنوی تاخیر شد
مرتضی از این سبب دلگیر شد

همین!!!

قطره گفت...

مریم عزیزم ......

قطره گفت...

پانویس عزیز ، با اجازه شما، این پیغام برای یگانه است ....



" یگانه عزیزم "

چرا نیستید شما عزیز ؟؟؟

امیدوارم خوب باشید ....

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.