پرانتز



   خب، بی‌مقدمه برویم سراغ نامه‌ای دیگر. نامهٔ دوستمان با رنگ آبی‌ست و مشکی هم که رنگی‌ست!

   درود بر مرد بزرگ. (بگمانم منظورت سایز واقعی باشد، محسن عزیز!) امیدوارم خوب باشی.
زیاد یادت میکنم و هنوز همچون دقوقی سرگردانم و همچون آن سه خیالباف از تخیلاتم مرغ چاقی کباب میکنم و به نیش میکشم و گاهی هم دستی بر فیل میکشم و فکر میکنم چیزی فهمیدم.

   روزهام میگذرد. میکوشم خوب و نیک باشم. توی مرکز خیریه با درآمد ناچیزی کار میکنم. درس هم میخوانم. روانشناسی عمومی. کار اصلی‌ام کارهای کامپیوتری و گاهی برنامه‌نویسی است. دلم برای اون آرامشی که زمان برنامه های آنلاینت داشتم تنگ شده.

   الان خوب دنبال مدرکم و کسب هویت. گاهی به خودم میگم پانویس به من ضرر زد چون به اعتقادم مبنی بر بی‌ارزشی مدرک و نادرستی کسب هویت دامن زد و من هم چندین سال خوردم و خوابیدم و کاش رفته بودم دنبال پول و مدرک! راستش حالا رفته‌ام و خوب دارم جمعش میکنم.

   (متاسفانه به این همه پرانتزی که میان صحبتهای همان جلسات شرح مثنوی و نیز در پادکستها و نوشته‌ها باز کردیم و بستیم، توجه نکرده‌ای، محسن. چقدر گفتیم موضوع نیاز واقعی به رفاه، اعم از مسکن، خورد و خوراک، لباس و ماشین که همه‌اش را در زمان ما پول برآورده می‌کند، یک چیز است، و موضوع اعتبار و ارزشی که ما برای اینها و نیز برای مدرک قائلیم، موضوعی دیگر؟ اینها دو موضوع مشخص و سوای هم هستند.

   سوای اینکه در مباحث شرح مثنوی بارها و بارها به این موضوع پرداختیم، در پادکستی با عنوان «دل و گل» سوالی مرتبط را طرح کردیم و با دوستان دربارهٔ آن بحث کردیم و نهایتاً در یادداشتی باز با همان نام «دل و گل»، بطور مفصل و با جزئیات به موضوع مادیات و ارتباط آن با ارزشها و اعتباریات پرداختیم.

   بنابراین، ضررت بعهدهٔ خودت است و پانویس اصلا و ابدا گردن نمی‌گیرد!)

   هر کلاسی و هر مدرکی بدن میرم میگیرم. قصه و دلیل مدرک گرفتن‌هام را برات میگم فقط همینو بدون که دلیل داره و قضاوت نکن. مدرک باعث میشه با اعتقاد و آرامش بیشتری حرفهاتو بزنی.

   (این هم یکی از گول مالیدنهای فکر است بر سر انسان! اینکه «مدرک باعث میشه با اعتقاد و آرامش بیشتری حرفهاتو بزنی.» اصلاً اینطور نیست، دوست عزیز. من اگر هر مدرکی داشته باشم و به آن تکیه کنم برای آرامش، یعنی تکیه‌گاهم اعتباریات باشد، همان اندازه تزلزل درونی دارم که مدرک نداشته باشم. اصولاً فرقی نمی‌کند. فقط پیش خودم، یک نوع اعتماد کاذب و عمیقاً توخالی دارم. و چون انسان به درون خودش بیناست و در تحلیل نهایی خودش در تنهایی‌اش می‌بیند درونش چه خبر است، در اعماق وجود روانی‌ام احساس ترس و بی‌اساس بودن را همچنان دارم و می‌بینم. چه با مدرک، چه بی مدرک.

   بنابراین خودمان را گول نزنیم با این افکار که «مدرک باعث میشه با اعتقاد و آرامش بیشتری حرفهاتو بزنی.» البته دستمان باز است و عمر عزیزی بدنبال این مدرک جمع کردنها(برای تکیه کردن روانی بر آنها) هدر می‌دهیم!)

   حواسم به جمع کردن پول هم هست! شش ماهی میشه دارم میچسبم به پول. هشت سالی بی‌خیال گذروندم و تازه هر چی داشتم میبخشیدم. میخوام یه مدت اینجوری کنم. (خب، خیلی هم خوب است. اگر برای واقعیت پول و رفاه برویم، خیلی هم مفید و سالم است.)

دوستت دارم و همیشه یادت در اندیشه و مهرت تو قلبمه. 
ممنون میشم خبری از خودت بهم بدی.
دوستدار و شاگردت محسن

(دوست چرا، شاگرد نه. شاگرد یعنی چی؟! روی پای خودمون بایستیم.)

* نام فرستندهٔ نامه تغییر داده شده است.
---