استفعل، یستفعل، استفعال - بخش دوم

 


    در یک سایت خبری خواندم در "خانهء هنرمندان ایران" جلسه‌ای برای بزرگداشت مولانا برگزار می‌شود. با حضور "اساتید" و "مولوی پژوهان" همراه با موسیقی و مخلفات.

    - آقا مصطفی، بریم؟
    - بریم.

    ساعت 5 و نیم عصر، خانه هنرمندان تهران. دم درب سالن که رسیدیم گفتند باید دعوت شده باشید. حالا که دعوت نشده‌اید بروید با آقای فلانی صحبت کنید و ...

    - قربان ما تماس گرفتیم و گفتید شرکت برای عموم آزاد است.
    - خواهش می‌کنم. خواهش می‌کنم. جلسه مولاناست. بفرمائید.
    - (توی دلم: پس این دنگ و فنگ "دعوت" برای چی بود؟!) تشکر.

    جلسه آغاز شد و خانمی با صدایی بسیار دلنشین برنامه را اعلام کرد و البته از کلی‌گویی‌های معمول در مورد عشق، مولانا، شمس تبریزی، خدا و اینطور موضوعات، کم نگذاشت. مثلاً اینکه فرمودند: "من مطمئن هستم الآن روح مولانا در این مجلس حاضر است" (راستش این را که گفتند، بنده کمی ترسیدم و محض احتیاط یک آیة‌الکرسی خواندم!) دیگر اینکه فرمودند: "عشق به مولانا، عشق به خداست. شمس تبریزی خدای مولانا بود و مولانا خدای عشق..." و نظیر این حرفهای دهن‌پرکن مد روز، مبهم و هوایی.

    بگذریم. البته خانم مجری نه "استاد" بودند، و نه "مولوی‌پژوه". برویم ببینیم سخن مولوی‌پژوهان گرامی چه بود.

(برای خواندن ادامه، بروی "ادامه مطلب"، کلیک کنید.)



    موضوع صحبت سخنران اول، "مخاطب‌شناسی مولانا" بود. چکیدهء سخن ایشان اینکه "مولانا شخص محترم و باحشمتی بود که شمس یک‌لاقبا را اهمیت داد و ... لذا برای مولانا مخاطب دارای ارزش است. در سیستم سنتی می‌گویند مخاطبین را همچون انعام(چهار پایان) بدانید که برای آنها صحبت می‌کنید، اما مولانا بر عکس، مخاطب را ارج می‌نهد و به او اهمیت می‌دهد، چنانکه به شمس تبریزی اهمیت داد و ... "

    غالب (و قالب) حرفها، تکراری و صد بار از زبان این و آن شنیده شده بود. نمی‌دانم تا کی قرار است "اساتید مولاناپژوه" گرامی این رابطهء شمس و مولانا را هی تکرار کنند. حالا گیریم کمی تغییر هم بدهند و دو تا گوجه و تربچه هم دورش بگذارند. در ثانی، اصلا کجای این حرفها برای من انسان فایده دارد؟ مولانا و شمس هر طور بودند که بودند. مولانا به مخاطبش ارزش می‌گذاشت؟ خیلی خوب، نور به قبرش ببارد، این حرف برای من چه فایده‌ای دارد؟ شاید مولانا هزار تا خصوصیت نیک اخلاقی دیگر هم داشته. به من چه ارتباطی دارد؟

    می‌گویی "باید او را الگو قرار داد. از اخلاقیات مولانا درس اخلاق گرفت."

    می‌گویم: متاسفانه روشی که از کودکی به ما یاد داده‌اند همینطور است که می گویی. الگو برداری.
    ببین، مولانا، حضرت علی و... همه دارای یک جوهر روحی‌ـ‌روانی پاک بوده‌اند که در تبع آن روح و روان سالم، یک سری رفتارهای اصیل انسانی از آنها تراوش و جوشش می‌کرده که ما نام آنها را اخلاقیات نیک گذاشته‌ایم. خوب؟ حالا آیا این صحیح است که من در حالیکه آن جوهر اصیل و پاک را ندارم، بیایم و الگوگیری کنم؟ یعنی بیایم آن نمودها و تظاهرات را انجام دهم؟ مثلاً در حالیکه دروناً و باطناً اهل خشم ورزیدن و نفرت و کینه هستم و می‌خواهم سر به تن توی انسان نباشد، "به مخاطب اهمیت" دهم و در حقیقت ادای "اهمیت به مخاطب"، "عشق" و هزار خصوصیت نیک اخلاقی دیگر را درآورم؟ متوجه قضیه هستی؟

    از این جهت است که عرض می کنم مولانا حالا به مخاطبش هم اهمیت می‌داده یا نمی‌داده، برای من و تو فایده‌ای ندارد. و باز از این جهت است که (در جلسات مثنوی هم توضیح داده‌ایم که) مثنوی مولانا یک کتاب اخلاقی نیست! ممکن است خیلی‌ها از این حرف تعجب کنند. اما با توضیحی که مفصلاً در جلسات داده‌ایم، این موضوع را روشن کرده‌ایم که اصولاً الگوبرداری اخلاقی چیزی جز تقلید نیست. تقلید در زمینهء اخلاقیات چیزی شبیه ریا است. ریا یعنی آنکه من بدون آنکه مثلاً باطناً راستگو باشم و صداقت درونی داشته باشم، سعی کنم راست بگویم. با یک مثال این موضوع را بازتر کنیم.

    کیفیت بخشندگی را در نظر بگیریم. ما می‌گوییم حضرت علی(ع) بخشنده بوده‌اند. و این یک خصوصیت اخلاقی خوب است. حال، کسانیکه توصیه به الگوگیری می‌کنند می‌گویند: "پس تو هم به تبعیت از حضرت علی(ع) بخشنده باش." حال آنکه اگر تو بدون آنکه آن جوهر روحی و روانی حضرت علی را داشته باشی و بخواهی "بخشندگی" کنی(یعنی چیزی به این و آن بدهی)، تو فقط ادای آن را درآورده‌ای! چرا که آن جوهری که حضرت علی(ع) داشته‌اند و آن جوهر اقتضاء می‌کرده ایشان بخشندگی کنند، را تو نداری. و فقط عمل بیرونی‌اش را داری انجام می‌دهی. شبیه اینکه من بدون آنکه سواد داشته باشم، عینک به چشمم بزنم و فکر کنم باسواد شده‌ام!

    تعلیمات مولانا هم اینگونه نیست که بگوید الگوبرداری اخلاقی و وصله پینهء اخلاقی بخودت بکن. بلکه بر اساس بحث اصولی و محوری پرداختن به زدودن زنگار "نفس"، مولانا بارها و بارها می‌گوید تو بیا و به اصل مطلب بپرداز. به اینکه چگونه این ابر تیرهء نفس را کنار بزنی. زنگار را چگونه از  آینهء روح و روان دلت بزدائی. چگونه اژدهای نفس را در برف فراق نگه داری. چگونه بر نفس بمیری، چگونه روباه حیله‌گر نفس را رها کنی و دیوانه‌گی را، بی‌خودی را، فنا و نیستی از "خود" را تجربه کنی. وقتی این را تجربه کردی، اخلاقیات بدون آنکه حتی خودت به انجام آنها اشعار و آگاهی داشته باشی، بصورت جوششی، خودبخودی و اتوماتیک‌وار از تو سر می‌زنند. آن وقت است که اصالت پاک انسانی‌ات خودش تشخیص می‌دهد که به مخاطبت اهمیت بدهی یا ندهی.

    بگذریم. برگردیم به خانهء هنرمندان و ادامهء صحبت آقای سخنران محترم...

ادامه دارد...

30 تیر ماه 1385

۵ نظر:

fafa گفت...

jalebe baraye man in neveshte ha ra mikhonam midoni chera chon ta hala in jor mafhl ha naraftam fekr konam agar ham beram yejor haye ehsas mikonam beine adam haye ajib gharibi hastam,engar on ha az donyae dige hastan hala begzarim panevis jan tabrik migam be sabr va hoselaton..

نعم(چهار پایا) دو پا ! گفت...

جناب پا نويس!
مني كه ذاتم مشكل داره بايد از يه جايي شروع كنم تعميرش كنم ديگه !حفظ ظاهر هم خوبه براي شروع!حالا عينك ميزنيم به چشممون انشالله چشم هم ضعيف ميشه، شعور و معرفت هم زياد ميشه،نيست مهمه!
طنز زيبايي داره نوشته هاتون!خوشمان آمد!

Mohammad گفت...

inke ma fekr mikonim zatemon moshkel dare yani darim ba ye chizi moghayesash mikonim dige

ناشناس گفت...

سلولهای خاکستری بیصبرانه منتظر قسمت سومه آخه داره هیجانی میشه

ناشناس گفت...

یادمه یه بار توی یکی از جلسات مثنوی گفتید خصوصیت خوب کسی رو دائما بهش یادآوری کردن جز اینکه مسیر اون آدمو سختر و ناهموار تر کنه چیز دیگه ای نیست.پس تحسینم رو جور دیگه ای میگم:
چقدر خوبه که به مسائل عمیق و ساده نگاه کنیم؛نه سطحی و سخت...

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.