کمک به رزمندگان اسلام



   کلاس چهارم پنجم ابتدایی بودم، زمان جنگ عراق و ایران بود. هر روز پای صف می‌گفتند هر کس می‌تواند، هدیه‌ای برای رزمندگان اسلام بیاورد، پتو، خوراکی یا حتی یک قوطی کنسرو یا یک کیلو پسته‌ای چیزی.

   روزی، از مدرسه که تعطیل شدم و رفتم خانه، رو به مادرم هر دو پا را در یک کفش کردم که "باید برای کمک به رزمندگان اسلام یک کیلو پسته بخری تا ببرم مدرسه‌مون". علی‌رغم وضع نابسامان اقتصادی، مادرم یک کیلو پسته را خرید و فردا صبح اول وقت بردم مدرسه.

   یادش بخیر(!) آقای اصغر‌زاده معلم کلاس پنجم‌مان. اهل اهر بود و بسیار هم سخت‌گیر. شیوهٔ تنبیه‌ش هم بسیار خاص بود. به دانش‌آموز خاطی می‌گفت روبروی تخته بایستد. هر دو گوش او را با دو دستش می‌گرفت و به این وسیله او را از زمین بلند می‌کرد، و محکم سرش را می‌کوبید به تخته و رهایش می‌کرد. یادم هست یکبار تختهٔ کلاس بهمین صورت شکست!
  
   البته این فقط یک چشمه از چیره‌دستی آقای اصغرزاده اهری در تنبیه بود. یک هنر دیگر ایشان این بود که وقتی دانش‌آموزی با بغل‌دستی‌اش حرف می‌زد، ایشان کفشش را (که بیشتر اوقات پاشنه‌اش خوابیده بود) طی یک حرکت سریع و محیرالعقول به هوا پرت می‌کرد، می‌گرفت در دست و به سمت دانش‌آموز پرتاب می‌کرد. البته من اینها را بصورتSlow Motion  برایت تعریف کردم، و الا همه‌اش در کسری از ثانیه اتفاق می‌افتاد. اگر در آن موقع تلوزیون ایران برنامهٔ Iran got talents داشت، آقای اصغرزاده حتماً جایزه‌ای می‌برد.

   داشتم از کمک به رزمندگان اسلام می‌گفتم. بله، اول صبح پاکت یک کیلویی پسته را گذاشتم روی میز معلم، در کلاس درس. از همکلاسی‌ها فقط یکی دو نفر چند تا قوطی کنسرو لوبیا آورده بودند. آقای اصغرزاده آمد و همچنان که درس می‌داد نیم‌نگاهی هم به پاکت داشت. یکی دو بار هنگام قدم زدن و حرف زدن برای بچه‌ها، پاکت را دستی زد و وزنی کرد و باز گذاشت روی میز.

   همینطور درس می‌گفت و قدم‌زنان دم پنجرهٔ کلاس می‌رفت و برمی‌گشت و گاهی هم از درب کلاس سرکی به راهروی مدرسه می‌کشید ببیند بیرون چه خبر است. برگشت بسمت میز و پاکت پسته را برداشت و تکانی داد تا شاید از محتوای آن سردربیاورد. نیم‌نگاهی بمن کرد و بدون اینکه حرف بزند، چشم و ابرو و سرش را تکان داد، یعنی "توش چیه؟" گفتم: "آقا اجازه، پسته‌اس". ابرویی بالا انداخت، یعنی آهان!

   نشست پشت میزش و همینطور که دیکته یا جزوه می‌گفت و ما می‌نوشتیم، پاکت را بخودش نزدیک‌تر کرد، و بازش کرد. پسته‌ها را بویی کرد و دست کرد یکی برداشت، مغز کرد و خورد. بخوبی حرکات چهره‌اش را بخاطر دارم، تحسین‌کنندهٔ مزهٔ مغز پسته بود. رفت برای دومی، و من بخودم دلداری می‌دادم که فقط یکی دو تا می‌خواهد مزه کند و الآن یاد رزمندگان اسلام می‌افتد، درب پاکت را می بندد و می‌گذارد کنار قوطی کنسروها. اما زهی خیال باطل!

   دقایقی از اولین پاتک آقای اصغرزاده به پاکت پسته‌ها نگذشته بود، که صدای چرق چرق پسته خوردن ایشان در کلاس پیچیده شد و انگاری که پسته‌ها به او انرژی داده باشد، با شور و اشتیاق درس را ادامه می‌داد، و البته بر خلاف نیایش دل من با خدا، دیگر از پشت میزش بلند نمی‌شد که قدمی بزند و محکم نشسته بود.

   حین این جنب و جوش و پسته‌خوری، وقتی معلم‌های دیگر یا ناظم مدرسه هم از جلوی درب کلاس می‌گذشتند، با صدای بلند تعارف شاه‌عبدالظیمی هم می‌زد و بفرمایی می‌فرمود.

   زنگ تفریح زده شد. آقای اصغرزاده همراه با قوطی کنسروها رفت دفتر مدسه و بچه‌ها هم هیاهوکنان به حیاط مدرسه هجوم بردند. تنها در کلاس بودم. آرام از پشت نیمکتم بلند شدم، سمت میز معلم رفتم و پوکهٔ پاکت پاتک زدهٔ پسته‌ها را بلند کردم. برعکس صبح که از خانه آورده بودمش، چه سبک بود! دریغ از یک دانه که برای رزمندگان اسلام باقی مانده باشد!


۸ نظر:

حدیث گفت...

فوق العاده بود.
البته حقش بود دفعه بعد رو صندلیش سوزن ته گرد می ریختین.

ناشناس گفت...

salam aghaye panevis,
khatereye jalebi bood.
:D
dar zemn sepas az talash va vaghti ke baraye sharhe masnavi gozashtid...man jadidan ashna shodam ba in site.

shad bashid
Pegah
Japan

ساناز م. گفت...

فکر کنم قوطی کنسرها را هم برای نهار برده بوده!

Unknown گفت...

خوب البته ایشان هم در جبهه ی دیگری مشغول جنگ بوده!

مصطفی گفت...

ای کاش برای عکس این پست, عکسی از دوران کودکیتان می گذاشتیم تا چهره تان را در آن هنگام که با پاکت خالی مواجه شدید، بهتر تجسم می کردیم

پانویس گفت...

مصطفی جان، در فیس‌بوک عکس از کودکی و نوجوانی و میانسالی و پیری هست.

افشین گفت...

آیا این خاطره نوعی تمثیل است؟

خاکنشین گفت...

جناب پانویس الان هم خواستی رزمندگان اسلام رو کمک کنی من با تمام وجود حاضرم این سختی رو به جان بخرم و خودم شخصا کمک های شما رو بگیرم و به دست رزمندگان برسونم

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.