تکیه



   یکی با گله‌مندی از محسن مخملباف نوشته است که "جناب آقای مخملباف! یک عذر خواهی به من بدهکارید هر چند کودکی من باز نخواهد گشت ..." و ماجرای وضعیتی که بعد از دیدن فیلم "توبهٔ نصوح" برایش اتفاق افتاده بوده را بیان کرده.

   کاری ندارم که این آقا درست می‌گوید یا نه، اما در مورد روشی که کسانی مانند آقای مخملباف داشته‌اند نکته‌ای بنظرم رسیده و فشار می‌آورد که بگو و من هم می‌گویم که خلاص شوم.

   چند سال پیش خانه‌ای داشتم و گذاشته بودم برای فروش. از میان مشتری‌های زیادی که می‌آمدند و می‌رفتند یکی‌شان خواستگاری مصر شده بود و تخفیف می‌خواست. بنده خدا پولش کم بود. در چند باری که آمد و رفت و چونه می‌زد، هر بار سیر تا پیاز زندگی‌اش از دوران بچه‌گی تا بزرگسالی، رفتار پدر و مادر و خواهر و برادرانش با وی، وضع اقتصادی و کارش و خلاصه سرت را درد نیاورم تمام جیک و پوک زندگی‌اش را برایم تعریف می‌کرد تا نهایتاً بگوید که پولم کم است، تخفیف بده.

   وقتی داشت همهٔ اینها را تعریف می‌کرد اصلاً انگار شنونده برایش مهم نبود و من گاهی می‌رفتم در آشپزخانه چیزی درست می‌کردم، یا می‌رفتم اتاق بغلی و ده دقیقه‌ای نمی‌آمدم و او همچنان داشت یک بند حرف می‌زد. تا اینکه روزهای آخر که دیگر داشتیم فامیل می‌شدیم فهمیدم این بنده خدا کلاً اینطوری است و عادت دارد بلند بلند فکر کند.

   عده‌ای از انسان‌ها در یک مقیاس بزرگ‌تر، بلند بلند فکر می‌کنند و سیر تفکر و نگاهشان به دنیا و موضوعات متفاوت زندگی را همینطور که پیش می‌روند، بلند بلند برای دیگران هم تعریف می‌کنند. توجهی هم ندارند که آیا این حرفی که می‌زنند و برداشتهایی که دارند پخته است، آزمایش شده است یا نه. بسیاری از فیلم‌سازها و نویسنده‌ها اینطورند. و بدا به حال کسانیکه تحت تأثیر آنها زندگی می‌کنند. راستش را بخواهید اصلاً بدا به حال کسی که ...،  نمی‌شود گفت!

   اما هستند (و چه اندک و نایاب) کسانیکه وقتی اثری می‌خواهند تولید کنند، می‌گذارند به حداقل پختگی و رسیدگی رسیده باشند. یا حداقل اعلام می‌کنند که این اثر محتاج قرار گرفتن در بوتهٔ آزمایش است.

۵ نظر:

علی گفت...

اگر محکوم به این نشویم که " فلانی مته به خشخاش گذاشته " نکته ای را می خواستم بگم .
چندی پیش برنامه راز بقایی را از تلویزیون دیدم که قابل تامل بود .تعداد بی شماری پنگوئن از نوع امپراتور در سرمای کشنده قطب زندگی می کردند . نظم شگفت انگیز شان باعث شده بود تا بتوانند در آن وضعیت طاقت فرسا زندگی کنند . جالب آنکه در یک تجمع عظیم گرد هم جمع شده بودند و آنها که در وسط جمع بودند با زمانبندی خاصی در محیط بیرونی تجمعشان قرار می گرفتند تا به این طریق تحمل سوز سرما بین گروهشان تقسیم گردد .
در آن جمع عظیم سکوتی شگفت حاکم بود و چنان می نمود که همگی عضوی از یک تن هستند .
این قضیه را گفتم تا مقایسه کنم با فیلمهایی که از تلویزیون پخش می شود .
از یک جنبه حضرات کارگردان و عوامل تهیه کننده بی تقصیرند زیرا آثارشان تنها بازتاب و تعکیس جامعه ماست که البته با روتوش و ماست مالی های بسیار همراه است و برای کسی که سطح آگاهی اش تا حدودی بالا آمده مثل " زیره به کرمان بردنه " اما برای اذهان خام و ناپخته حکم تریاق را دارد .
در آن جامعه حیوانی زندگی جریان دارد و در برنامه های تلویزیونی ما فقط کلنجار رفتن با زندگی و تشویق ضمنی آدمها به پناه در عالم هپروت .
در آن جمع حیوانی همه چیز واقعی است (سوز سرما) و در جمع ما آدمها فرار از واقعیتهای موجود ....

تابش گفت...

پانویس عزیز سلام.
من ایدی ام را در قسمت خبر نامه وارد کرده بودم.

نمیدونم چرا خبرنامه را دریافت نمیکنم.
الان هم وارد کردم. امیدوارم که دفعه بعد خبر نامه را دریافت کنم.

در ضمن جلسات مثنوی تعطیل شده است؟

موفق باشی

پانویس گفت...

سلام جناب تابش،

مشکل از طرف من است قربان. کمی تنبلی در ارسال خبرنامهء این سایت می‌کنم. امیدوارم بعد از این بفرستم!

در مورد جلسات آنلاین شرح مثنوی هم امیدوارم یکشنبهء آتی جلسه‌ای داشته باشیم.

شهریار گفت...

خوشبختانه من از بقیه بچه ها شنیدم که این فیلم ترسناک است و من وقتی تو مدرسه مون نشون می دادن ندیدمش ...اما متاسفانه فیلم بدتر ایشان یعنی بایکوت رو دیدم که صد برابر صحنه های سخیفتری از فیلم یاد شده دارد . واقعا تا مدتها روح و روانم رو در نوجوانی این فیلم مزخرف تسخیر کرده بود . همسرم هم تعریف می کرد که تحت تاثیر این فیلم مخرب سالها در بچگی از تاریکی و تنهایی می ترسیده که هنوز هم کمابیش ادامه دارد

ناشناس گفت...

سلام قبلا" من می آمد اینجا و مطالب شما و دوستان را میخواندم حالا هم این کار را میکنم چون اینجا جائیست که بعضی وقتها احساس میکنم تنها نیستم و کسانی هم هستند که به موضوعات یا به قول شما مهملاتی که من فکر میکنم می اندیشد اما هیچ موقع به فکر گذاشتن کامنت نبودم , شخصا" بهترین کیفیت وجودی من " سکوت " است , به محض اینکه شروع به فکر کردن میکنم و میخواهم نظری بدهم "منهای "وجودیم را میبینم که به سختی با هیکلی چاق در حال بالا رفتن از منبر هستندو حالم کلی تغییر میکند, فقط میخواستم بگویم ممنون از اینکه هستید من هم هستم امیدوارم باشید.

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.