بی‌خودی!



   یکی از دوستان که اهل موسیقی است و بطور حرفه‌ای با گروه‌های موسیقی برنامه اجرا می‌کند تعریف می‌کرد: "روزی قبل از اجرای کنسرت‌مان، روی صحنه داشتیم تمرین می‌کردیم و آماده می‌شدیم. یکی از خوانندگان معروف هم خوانندهٔ برنامه‌مان بود.

   برادرم دوربین دیجیتالی جدید و پیشرفته‌ای خریده بود و ذوق عکس گرفتن داشت، و بمحض اینکه آن خوانندهٔ صاحب‌نام را کنار ما دید از او خواهش کرد: "استاد ممکنه از شما عکس بگیرم؟"

   "استاد" هم با لهجهٔ اصفهانی‌اش گفت: "الآن نه. یک وختی بیگیر که حواسم بهت نباشد، که عکس قشنگ دربیاد." برادرم هم قبول کرد و رفت از دیگران که مشغول تمرین نوازندگی بودند، عکس بگیرد.

   استاد گرم صحبت با کسی شد و چند دقیقه‌ای گذشت. همینطور که همه مشغول بودند، یکهو استاد برادرم را صدا زد و گفت: آی پسر (peser)، الآن موقع خوبی‌س واسه عکس گرفتن، چون حواسم نیست."!

   حالا بعضی‌ها می‌پرسند ما از کجا بفهمیم که گرفتار خوداشعاری هستیم یا نه!

۷ نظر:

ناشناس گفت...

سلام

بلی د گه عجوزه ی عزیز خود را مثل همیش بکوچه حسن چپ میزنه!



همین که دانستی رها شدی بدان که رها نشدی!

ناشناس گفت...

عکس گرفتن مثل قضاوت دیگرانه اگر برام مهم باشه خوداشعارم اگه مهم نباشه و یا حواسم نباشه بی خودم

ناشناس گفت...

سلاااااااااام
همه ما لحظات بی خودی را تجربه کرده ایم که با بالا رفتن سن کاهش پیدا میکن/ ( یعنی کسره)مگر اینکه آدم آگاهی رو افزایش بده , لحظه ناب حل مسئله ریاضی , خیاطی , نقاشی , موسیقی , ......
آقای پانویس من یه سوال بی ربط دارم میدونم نباید اینجا بپرسم اما خواهش میکنم جواب بدید میخوام بدونم اگه همه ما هویت فکری ها فقط ارگانیسم هستیم آنچه که باعث میشه بشه روی بعضی از این آدمهای هویت فکری خیلی حساب کنی و روی بعضی اصلا" حسابی باز نکنیم همون هویت اونهاست .مرررررررررسی از انشاء الله جوابتون .

پانویس گفت...

انسان اسیر هویت فکری فقط ارگانیسم نیست. همهٔ حرف این است که او دیگر صرفاً‌ارگانیسم نیست بلکه اندیشه و فکر است(از نوع زائدش). و بحدی این اندیشه‌گرفتگی قوی است که حتی حس‌های ارگانیسم نیز تقریباً کنار زده شده‌اند!

بنابراین اصل فرض سئوال شما درست نیست. و بهمین دلیل هم پرداختن به ادامهٔ آن بی‌معناست.

قطره گفت...

در مورد سوال ناشناس عزیز ، دلم خواست بگم :

تصور کنید کودکی رو که اطرافیان ، والدین ، معلمان ، جامعه هر بار لباسی براش می پوشونند .مرتب از روی هم . لباس باله . لباس زمستانی . لباس غواصی . لباس مهمانی . لباس های مختلفی که براش پوشوندند و این عادت می کنه که اونها رو با خودش حمل بکنه . لازمش نیستند ها ...
حتی مکافات داره با این لباسها بر تنش. عذاب می کشه ، ولی این با خودش داره چون اونهای دیگه خواستند براش و رفته رفته خودش هم به اینها عادت کرده !!!

من می گم حالا که با ذهن ما این کار رو کردند و انواع تفکرات زاید رو مثل نرم افزاری برامون نصب کردند و ما حالا که متوجه این تراژدی شدیم ، بیاییم تک تک لباسهای ذهن رو در بیاریم و بندازیم دور . و با رها کردن هر جامه چقدر احساس سبکی می کنیم ...

در واقع هر چه ذهن عریان تر بشه ، خالص تر می شه و خالی تر ...همونی که از روز ازل بود ...

و ناشناس عزیز ما روی کسانی بیشتر حساب می کنیم که جامه های اضافی بیشتری رو از ذهنش در آورده و دور انداخته ....

ناشناس گفت...

به یاد دائی رضا
خنکای پائیز 59 آبادان بود و خبری از مدرسه نبود,جنگ , آموزش وضعیت قرمز...توجه توجه علامتی... روزهای تکراری مارارنگ تازه ای داده بود ... یعنی مدرسه نمی رویم... بنزین نبود...راهی شدیم به اصفهان شهر گل و بلبل , خاله ها و دائی ها ( دائی جون ها) ... آمدیم اما خانه ای نبود , خانه دائی رضا دو تا اطاق داشت با یه سرسرا( راهرو) روی این دواطاق یه ایوان و دو اطاق ساخته بود با بخاری های گچ بری ,ماندیم نه یک روز نه دوروز , نه ماه اما همیشه عزیزمان داشت , روی دائی رضا میشد حساب کرد . روحش شاد
با عرض پوزش از جناب پانویس دچار sensation شدم

ناشناس گفت...

ممنون از محبت تون

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.