زبان آفاق



   دو سه روزی است سئوالی دست در گردنم انداخته و رهایم نمی‌کند. می‌خواهم برایت مطرح کنم بلکه خلاص شوم.

   جریان از این قرار است: قدما به تناسب دانشی که از جهان داشته‌اند عقایدی داشتند که برای ما انسان‌های امروزی باطل بودن آنها روشن است. مثلاً عقیده داشته‌اند زمین مسطح است، علت بوجود آمدن یاقوت تابش خورشید بوده است در دل سنگ، اگر سنگ زمرد را جلوی مار افعی بگیریم کور می‌شود(از برق آن زمرد هین دفع اژدها کن)، آسمان هفت طبقه دارد، و بسیاری عقاید دیگر.

   من انسان دارم در ساحل قدم می‌زنم، چه فرقی برایم می‌کند که به این معتقد باشم که زمین گرد است یا مسطح؟ آسمان هفت طبقه دارد، یا زمین جوی دارد و در یک منظومه همراه با سیاره‌های دیگر بر اثر قواعد جاذبه دارد حرکت می‌کند؟! و ...

   اصل سئوال را می‌گیری؟

۳۲ نظر:

ناشناس گفت...

خب اگه فقط يك قدم جلوترومونو نگاه كنيم توي چاه نمي افتيم و به مقصد هم ميرسيم اما كمي طولاني تر ميشه راه ! امااگر نگاهي به 100 قدم دورتر داشته باشيم ميتونيم راه ميان بر را انتخاب كنيم و خيلي زودتر برسيم و اگر نگاهمان دورتر رفت ...

امین گفت...

سلام،
قدیم ها هرچه بود مسئلهء آنها بود. ولی مسئلهء من انسان امروزی حاضر چیست؟
باید ببینیم که علت رنجها اندوهای ما چیست، چرا و چگونه تشکیل شده و چه ماهیتی دارد.

چون سبب معلوم نبود مشکلست
داروی رنج و در آن صد محملست
چون بدانستی سبب را سهل شد
دانش اسباب دفع جهل شد

بااحترام

morteza deyanatdar گفت...

با سلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
جناب پانویس عزیز
بی خیال این حرفها اصل همین است بقول شما من انسان در ساحل قدم می زنم البته با دلبری نازنین پس چه فرقی میکند که..... اصلا بگذریم بیاید این غزل بسیار شیوا وزیبا از مولوی علیه الرحمه را با هم بخوانیم

غزل شماره ۲۱۹۵
خوش خرامان می‌روی ای جان جان بی‌من مرو
ای حیات دوستان در بوستان بی‌من مرو
ای فلک بی‌من مگرد و ای قمر بی‌من متاب
ای زمین بی‌من مروی و ای زمان بی‌من مرو
این جهان با تو خوش است و آن جهان با تو خوش است
این جهان بی‌من مباش و آن جهان بی‌من مرو
ای عیان بی‌من مدان و ای زبان بی‌من مخوان
ای نظر بی‌من مبین و ای روان بی‌من مرو
شب ز نور ماه روی خویش را بیند سپید
من شبم تو ماه من بر آسمان بی‌من مرو
خار ایمن گشت ز آتش در پناه لطف گل
تو گلی من خار تو در گلستان بی‌من مرو
در خم چوگانت می‌تازم چو چشمت با من است
همچنین در من نگر بی‌من مران بی‌من مرو
چون حریف شاه باشی ای طرب بی‌من منوش
چون به بام شه روی ای پاسبان بی‌من مرو
وای آن کس کو در این ره بی‌نشان تو رود
چو نشان من تویی ای بی‌نشان بی‌من مرو
وای آن کو اندر این ره می‌رود بی‌دانشی
دانش راهم تویی ای راه دان بی‌من مرو
دیگرانت عشق می‌خوانند و من سلطان عشق
ای تو بالاتر ز وهم این و آن بی‌من مرو

همین!!!

3tar گفت...

- Sorry for writing in English

We are purposed driven creatures. That is, our genetic construct dictates that we serve a purpose in our life. Part of our purpose is to understand our surroundings. This understanding gives us an illusion of control and this control ( begin and illusion nevertheless) serves as an evolutionary tool.

The discussion is deeper than that. We assume that the essence of the universe is the non dual. All evolution is towards the generalized direction from duality to non dual.

Thus, finding the Truth about the Universe for the man walking by the shores is ESSENTIAL to its nature . Indeed one must NOT view Man as an INDEPENDENT entity from the rest of the universe. With such UNIFIED perspective, the GRAVITATION towards understanding the universe becomes apparent and essential.

Hope I understood your question correctly

ناشناس گفت...

واضح است که این سوالات مفید است.همه این سوالات بوده است که امروزه دانش بشری پیشرفت کرده است. شناخت بیشتر جهان هستی و کشف قوانین آنها باعث زنگ راحتتر و خردمندانه تر می شود. کشف کروی بودن زمین باعث کشف قوانین زیادی در هستی شد. مثلا مورد خیلی ملموسش پیش بینی وضع هوا. فکر کنم الان بخش زیادی از استرالیا سیل گرفته است. آیا این سیل پیش بینی نشده بود و یا اگر این سیل 300 سال پیش آمده بود چه فاجعه ای پیش می آمد؟ و یا اگر همین سیل الان در آفرقیا ( یک کشور فقیر) و یا همین ایران ما؟ زلزله بم چه فاجعه ای بود؟ در صورتی که همین زلزله با قدرت 100 برابر در ژاپن روی می دهد و اب از آب تکان نمی خورد. مگر غیر از این است که آنها قوانین حاکم بر جهان طبیعت را بهتر از ما درک کرده اند و به کار می برند. همین...
مگر همین الان که ما نشسته ایم و با هم تبادل نظر می کینم.، مگر غیر از این است که مثلا یک سری قوانین حاکم بر جهات هستی را کشف کرده ایم، و می خواهیم بر اساس آنها زندگی خردمندانه تری داشته باشیم؟!!!...
اصل بر این است تا وقتی که زنده ایم، زندگی خردمندانه تری داشته باشیم. منظورم شاید این معنی را بدهد که این ارگانیزم تحت تنش کمتری قرار گیرد، یک تنش کوتاه مدت که همین الان حسش می کنیم، و یا یک تنشی که در آینده اتفاق خواهد یافت، مثلا درس خواندن برای یک موقعیت شغلی بهتر، به مفهوم ساده تهیه نیازهای اساسی ارگانیزم غذا سرپناه و ...
به خدا خیلی از رفتارهای ارگانیزم که الان بهش خورده می گیریم و در خودشناسی در مورد آنها صحبت می کنیم در همین راستا است.
برای مثال من ( ارگانیزم) به تجربه دریافته است که هر وقت لازم باشد باید دروغ هم بگوید، نمایش هم بازی کند یک مقداری سیاست داشته باشد ( به قول آقای مصفا پدرسوخته باشد) چون دریافته است افراد با سیاست در زندگی رفاه مادی بیشتری دارند، می دانند چطور تنش ها را از خود دور کنند. حنی در دنیای حیوانات نیز این اصل حاکم است، و حیوانی که زیرکی بیشتری داشته باشد شانس بیشتری برای بقا دارد، غیر از این است؟!! ببخشید زیاد روده درازی کردم سرتون رو در اوردم.

شهریار گفت...

خدا هست یا نه ؟ زندگی های گذشته داشته ایم یا نداشته ایم ؟ بهشت و جهنمی وجود دارد یا نه ؟ الی آخر

sanaz گفت...

اگر درست فهمیده باشم یعنی شما می خواهید بگویید حتی فکرهای علمی هم در ساحت مراقبه(ساحل) اضافه و زائدند.
آیا درست فهمیده‌ام؟

سنتوری گفت...

تا وقتی که بخواهی بر ساحل قدم بزنی فرقی نمی کند ولی هنگامی که بخواهی هواپیما بسازی، این دانش مورد نیاز است

پانویس گفت...

تا به دریا سیر اسب و زین بود
بعد از آنت مرکب چوبین بود

مرکب چوبین به خشکی ابتر است
خاص مر دریائیان را رهبر است

مرکب چوبین(کشتی) = سکوت (وسیلهٔ حرکت در معنویت)
اسب و زین = فکر (وسیلهٔ حرکت و پیشرفت در امور مادی)

با کشتی نمی‌توان در خشکی حرکت کرد( یعنی با سکوت و معنویت صرف، بدون استفاده از فکر، نمی‌توان در جهان ماده زندگی کرد.)

با اسب و زین هم نمی‌توان در دریا راند ( یعنی با تفکر نمی‌توان در معنویت سیر کرد.)

وسیله باید متناسب باشد.

---

اینکه دوستان نوشته‌اند فکر برای ساختن هواپیما و کامپیوتر و امور مادی لازم است، بدیهی است و شما این احتمال را بدهید که من هم اینها را بدانم!

اما بگمانم منظورم چیزی بیشتر از اینها بود! منظور شاید(!) این بوده که بسیاری از فکرهایی که ما می‌پنداریم جنبهٔ حیاتی دارند و خیلی مهم‌اند(مثل فلسفهٔ زندگی، مسطح یا گرد بودن زمین، حتی بقول دوستمان وجود داشتن یا نداشتن خدا، زندگی پس از مرگ، بهشت و جهنم، تناسخ، منشاء عالم، هدف از زندگی، و خیلی موضوعاتی که ما دانستن و یا فکر کردن به آنها را بسیار مهم می‌دانیم) عملاً مهم نیستند. صرف دانستن یا نداستن آنها فرقی ندارد. چه ما آنها را بدانیم و چه ندانیم زندگی‌مان همین روالی را که دارد، خواهد داشت.

راستی چند نفر از ما انسان‌های معمولی هواپیما می‌سازیم؟! چند نفر از ما متخصصان هواشناسی هستیم؟ یک نگاهی که به زندگی واقعی شخصی خودمان بکنیم می‌بینیم حتی علوم و دانش کشف شده را چه بدانیم و چه ندانیم در زندگی‌مان فرق ندارد. نوع انسان را نمی‌گویم، من و تو را می‌گویم.

پانویس گفت...

می‌گویی: پانویس، این چه حرفی است که می‌گویی "علوم و دانش کشف شده را چه بدانیم و چه ندانیم در زندگی‌مان فرق ندارد"؟! این هم شد حرف منطقی؟! معلوم است که فرق دارد! ما اگر خیلی از مطالب کشف شدهٔ پزشکی را ندانیم، چطور به زندگی ادامه می‌دهیم!؟ انواع داروها که برای انواع بیماریها کشف شده‌اند، راه مبارزه با بیماریها و ...

می‌گویم: پس منظورم را هنوز نگرفته‌ای. تو داری کلی و دربارهٔ نوع انسان صحبت می‌کنی و من دربارهٔ یک انسان، یک شخص بخصوص.
ببین، مثلاً خود تو، فرض کنیم پزشک و محقق امور پزشکی نیستی و کارمندی هستی که در اداره کار می‌کنی. وقتی مریض می‌شوی، می‌روی دکتر و دارو می‌دهد و خوب می‌شوی. حالا آیا تو(شخص تو) نیاز به (دانستن) آن همه دانشی که باعث درست کردن داروها و نهایتاً بهبودی تو شده داشته‌ای؟ نه!

و قس علی هذا!

ش-محمدی گفت...

سلام
یک روزی نشستم و به شوهرم که داشت روزنامه می خواند گفتم :راستی اگر زلزله بیاد ومن و بچه و تو زیر آوار زنده بمانیم و لحظات جان کندن عزیزان را بفهمیم چی؟ اگر بچه امان زیر آوار بگه بابا ما مان من پام شکسته و تشنه ام چی؟اگه از فشار آوار قفسه سینه اشان فشرده بشه چی؟ شوهرم روزنامه رو تا کرد و گفت :شام چی داریم؟
فهمیدم چقدر پرت حرف زدم و یا بهتره بگم پرت و پلا فکر کردم و اصلا فکر کردم و اصلا چرا باید فکر کرد؟

tabkom گفت...

ببخشید دور از جون همه، فضول رو بردن جهنم گفت چرا هیزمش تره !!

من اگر از این جنجالی که خودخواسته در سرم ایجاد کرده‌ام عاصی بشوم حکم غریقی را دارم که به کمترین دست‌آویزی که مرا از این تلاطم برهاند چنگ میزنم و دیگر اینقدر چرا و چونم نمی‌کنم اما وقتی ادای غرق شدن و مستاصل شده‌ها را در بیاورم برمیگردم به شما که برای نجات من یک تیوپ انداختی که مرا نجات بدهی میگویم : چقدر قیافه شما برام آشناست، شما پسرخاله کاپیتان کشتی تایتانیک نیستی ؟!!

قطره گفت...

همه چیز را همگان دانند ....

تازه اگر لازم هم باشه کسی تمام تخصصها رو بخواد یاد بگیره ، ممکن نیست و شکر خدا لازم نیست .

یکی می ره درمورد هواپیماسازی می خونه و یاد می گیره و اون یکی در مورد زمین شناسی . و اون یکی در مورد پزشکی.

نتایج اطلاعات هم در حقیقت بین مردم داد و ستد می شه .

مثل داد و ستد های انسانهای اولیه .
عده ای کشاورزی می کردند و عده ای ابزار درست می کردند . و بعد حاصل تلاش و مهارت خودشون رو مبادله می کردند .

غیر از این باشه که بشر اصلا نمی تونست بقا داشته باشه .

تا من بخوام تمام علوم دنیا رو یاد بگیرم که در زندگی ام موثر است ، ( و حتما هم هست در زندگی مادی )، عمر نوح رو باید داشته باشم .

و در واقع بیشتر بیشتر اونچه یاد می گیریم از اطلاعات ، جز رشته ی تخصصی مون ، اضافات هستند و وقت رو هدر می دن ، برای درک کل ... برای سکوت.

به خدا من هیچ لازم نداشتم اون همه تاریخ به زور خواندندندندندند برام ...

من اون همه فیزیک و جبر و هندسه لازم نداشتم که همه شون رو هم 20 می شدم و اومدم شدم یک " ماما "

هر چه بیشتر اختصاصی تر بشه کسی برای مهارتی ، وقتش برای دیدار خودش محفوظ تر خواهد بود .

هر چند که اطلاعات کلی اگه نفس رو تغذیه نکنه و موجب غرور کسی نشه ، ضرری نداره و خوب هم هست .
ولی " وقتی یا زمانی " رو که آدم برای سکوت می ذاره ،اولویت داره .

من تجربه و" بینش " رو ترجیح می دم به " دانش " .

دانش برام عزیزه تا جاییکه بتونم توسط اون زندگی مادی ام رو بگردونم . و یا اطلاعاتی از حیات در جهان جاری که حیرت منو بیدار نگه داره و تلنگری بزنه برای اتصال به کل ...

دوست دارم از زندگی شگفت انگیز موجودات بدونم .
ولی دوست ندارم غرق بشم در دانشی که منو در گذشته نگه میداره . یا منو در دایره محدود فرمولها غرق می کنه .



........

مهرداد گفت...

انتهای این افکار و عقاید تو به پوچ گرایی می رسد. حالا می خواهیم با این ترک زندگی کردن به چه دستاوردی برسیم؟ داشتن انگیزه های طبیعی را مثل علاقه مند شدن به رشتهء کاری خاص یا تلاش در جهت اینکه از یک, صفری به یک, صدی خودمان را نزدیک کنیم چه اشکالی دارد ؟ واقعاً همهء این به اصطلاح سکوت و نخواستن و فقر را باید به هدف رسیدن به چه دستاوردی دنبال کنیم؟ که چی بشه؟ چرا فرهنگ مشرق زمین اینقدر بشر را به قهقرا می برد؟ تو خودت رفتی توی استرالیا داری درس می خوانی و لذت زندگی در خارج از این محنت آباد جهان سوم را می بری, آنوقت دیگران را دعوت به نرفتن این راه و نخواستن زندگی میکنی ؟ لطفاً دیگر نگو که من کی اینها را گفتم؟!واقعاً یا انسانها را احمق فرض کردی یا دیوانه ای و خودت هم نمی دانی چه می گویی.

ح گفت...

دوستان ماهمه یه جورایی لب دریا هستیم شک نکنیم
لیک یا از اسب پیاده نمی شویم یا می گردیم پی مرکب چوبینی که مثلا مولوی سوار آن شد .
مثل اینکه
اشتباه ما لب دریا به اطراف و به دیگران نگاه کردن است
در خودمان غور کنیم و برحس ها نظاره کنیم
حس ها همه چون گله (گوسفند), حالت های مخطلف درونی تواند که میخواهند از جو بپرند لیکن دل و جرئت پریدن ندارن .
ببین کدام گوسفند اشهب و نمایان تراست او را جلو بنداز بهتراست (مثلا: گوش با سکوت مأنوس تراز چشم یا برعکس و یا حسی دیگر)
چون یکی حس در روش بگشاد بند** ما بقی حسها همه مبدل شوند
چون یکی حس غیر محسوسات دید** گشت غیبی بر همه حسها پدید
چون ز جو جست از گله یک گوسفند **پس پیاپی جمله زان سو برجهند
گوسفندان حواست را بران **در چرا از اخرج المرعی چران

سید مهدی گفت...

براساس علم انسانهای امروزی جهان هستی از نظر بعد مادی از کهکشانها، ماده تاریک و انرژی تاریک تشکیل شده است که چهار درصد جهان هستی کهکشانها می باشند و نود وشش درصد بقیه ماده تاریک و انرژی تاریک می باشند. حال اگر فرض کنیم که این اطلاعات صحیح است ( تعییرات دانسته های بشر در مورد جهان هستی در طول تاریخ نشان می دهد که نمی توان زیاد به این دانسته ها متکی بود) علم امروزی انسان فقط در مورد کهکشانها می باشد و درمورد ماده تاریک و انرژی تاریک یعنی نود وشش درصد جهان هستی تقریبا هیچ نمی داند و در مورد کهکشانها هم دانسته ها بسیار محدود می باشد. در واقع جهان هستی سیستم بهم پیوسته ای است که علم انسان فقط نسبت به قسمت کوچکی از این سیستم است. حال اگر علم یک انسان را با مجموعه علم کل انسانها وشناخت نسبت به جهان هستی مقایسه کنیم متوجه می شویم که علم هرکدام ما در حد بسیار ناچیزی است.

حال تک تک ما انسانها براساس این دانسته های ناچیز خود و القائات و تعصباتی که جامعه به ما القاء کرده است قالبی در ذهن خود بوجود آوره ایم که آن را عقل نامیده ایم و تمام رویداد ها را با این قالب ذهنی تعبیر و تفسیر می کنیم که با واقعیت رویداد ها در بسیاری از موارد مطابقت ندارد و از طرف دیگر در این قالب ذهنی بر اساس دانسته های خود دائما در حال ایجاد تصویر های ذهنی هستیم و بقول معروف در یک دایره باطل به دور خود می چرخیم و بقول حافظ:

عاقلان نقطه پرگار وجود اند، ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند.

در همین رابطه مولانا در فیه مافیه می گوید:
"سؤال کرد جوهر، خادم سلطان که: بوقت زندگی یکی را پنج بار تلقین می کنند، سخن را فهم نمی کند و ظبط نمی کند، بعد از مرگ چه سؤالش کنند؟ که بعد از مرگ، خود سؤالهای آموخته را فراموش کند.
گفتم: چو آموخته را فراموش کند لاجرم صاف شود، شایسته شود مر سؤال نا آموخته را"

شاید یکی از راه حل رهائی از این دایره باطل این باشد که در مواجه با رویداد هائی که ما در آن نقش نداریم فقط یک تماشاگر بدون تعصب باشیم و در مواجه با رویداد هائی که در آن نقش داریم یادمان باشد که این یک بازی است و گول ظاهر آن را نخوریم و برای برد همه چیز ها از جمله فطرت خود را زیر پا نیاندازیم و بدانیم که هدف این بازی ها آموزش است نه برد و باخت و از آنها بیآموزیم.

البته گفته های بالا به معنی این نیست که انسان نباید بدنبال شناخت محیط خود و کشف قوانین طبیعت برای زندگی راحت تر نباشد، فقط نباید فکر کند که با دانسته هایش جهان را شناخته و خود را در قالب دانسته های خود اسیر کند.

ناشناس گفت...

این نوشته‌ی شما بیشتر اسلوب مکاشفه را دارد تا فلسفیدن.

ناشناس گفت...

برای سلامت روان انسان هیچ فرقی نمیکنه که بدونه زمین گرد هست یا مسطح و بقیه دانشها.اون احساس سبکی و آزادی درونی انسان ربطی به دانستن همه دانشها نداره.فقط در جمع میشه گفت پیشرفت تکنولوژی باعث گسترش عقاید مختلف و اجازه تامل و انتخاب در مورد بینشهای متفاوت به زندگی را میدهد.مثلا همین نوع نگرش مولانا سرعت بیشتر و گسترش بیشتری بین مردم پیدا میکند

امین گفت...

بعضی ها بحث مادی را با معنوی قاتی کردند!
بحث مادی چه ارتباط دارد با بحث معنوی؟؟؟؟

محمد گفت...

مهرداد خیلی از مرحله پرتی.

اینها را که می گویی آقای پانویس گفته لطفا بگو کجا چنین برداشتی که داری را در نوشته های ایشان دیده ای؟ آدرس دقیق بده نه اینکه کلی و هوایی بگویی. بگو فلان جا (با ذکر آدرس) این حرف را ایشان زده که "دعوت به نرفتن این راه و نخواستن زندگی میکند"

افرادی مثل تو زیادند که اهل کلی گویی و مبهم اندیشی هستند

منتظر پاسخم.

علي گفت...

يه روز صبح كه از خواب بيدار شدم با خودم عهد كردم كه فقط در اون روز و همون يك روز افكاري رو كه به ذهنم ميارم مورد مداقه قرار بدم . واقعا حيرت انگيز بود كه تقريبا تمام چيزهايي كه در كاسه سرم مي چرخيد زائد بود و در واقع هدر دادن انرژي .
به نظرم دانش و اعتقاد از جنس زمان هستند و در راه سلوك و خويشتن شناسي به كار نمي آيند . فكر هم از همون جنس دانش و اعتقاد هست كه بنا بر ماهيتي كه داره هيچوقت نمي تونه كل يك موضوع رو ادراك كنه و به اون محيط باشه . در واقع كار فكر تجزيه كردن و پاره پاره كردن چيزهاست يا اگر بهتر بگيم به صورت نقطه اي عمل مي كنه كه البته ادارك اين قضيه بسيار مهم هست .
قضيه زياد پيچيده نيست فقط مي بايست به اين قضيه آگاه بود كه هر فكري كه در كاسه سر از عدم به وجود مي آيد به عدم هم بازمي گردد و ادراك آن حضور ذهني را مي طلبد كه شاهد باشد و در سكوت به آن نگاه كند و نه اينكه با فكر كردن به جريان فكري نگاه كند وبه قول مولانا: خون به خون شستن محال آمد محال .

tabkom گفت...

در جواب آقا مهرداد :

سلام آقا مهرداد،
دردیست غیر مردن کآنرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا کن

امیدوارم که هیچوقت به این درد دچار نشوی، ازین بدتر نفرینی پیدا نکردم.
و اما بعد، من که تا به حال به این بهشت برین نرفتم ولی یک دوست صاحب نظر میگفت اگر اونجوری به اونور آب نگاه کنی درست مثل یک کیک خامه‌ای هفت طبقه میمونه که میگن یا دست نزن یا باید همشو بخوری، شما هم با کمال میل قبول میکنی بعد از بشقاب دوم تازه متوجه میشوی چه گلی به سر خودت زدی .
بعدش هم، ای که از کوچه ما همینطوری بیخیال میگذری
با خبر باش که سر میشکند دیوارش

مهشید گفت...

آقای مهرداد شما چرا بحث را شخصی می کنید؟!

morteza deyanatdar گفت...

با سلام وعرض ادب واحترام
مرتضی میگه:
خطاب به آنهایی که با آل داود(پانویسیان)مشگل دارند
وهضم اینگونه مسایل برای آنها مشگل است:

بقول شاعر

زاهدی در سماع رندان بود
رو به او گفت شاهد بلخی

گر ملولی زما ترش منشین
که تو هم در میان ما تلخی

همین!!!


جناب پانویس هیچکس کامل نمیشود مگر او را به دیوانه
بودن متهم کنند

ناشناس گفت...

سلام.
حدس میزنم نوشته شما به این معنی است که زیستن نیاز به ایدئولوژی ندارد. البته زیستن معنوی.

سعیدی گفت...

گه دهری و گه ملحد و کافر باشد
گه دشمن خلق و فتنه پرور باشد

باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که زعصر خود فراتر باشد

قطره گفت...

عزیزان بیدار ،

سوال :

آیا وقتی نشستید آگاهانه دارید کاری انجام می دید ، اگر فرزند خواب آلوده ی شما ، ناگهان بلند بشه و در خواب چیزی بهتون بگه ، دعواش می کنید ؟ باهاش بحث می کنید ؟ کاری که در حال انجامش هستید رو براش توضیح می دید ؟؟؟؟!!!!

نه . فقط با آرامش کامل ، با آگاهی به اینکه اون خوابه ، منتظر می شید که بره دوباره بخوابه . تا زمانیکه وقت بیداری اش برسه و بیدار بشه .اونوقت شروع می کنید باهاش حرف می زنید ...


آگاهی لایه لایه است .
لایه ی پایین تر نمی تونه لایه ی بالایی رو درک کنه ولی لایه های بالایی می تونند لایه های پایین تر از خودشون رو بفهمند .

کسی که فقط طول و عرض رو می شناسه ، هیچ درکی از ارتفاع نداره . کسی که هر سه رو می شناسه ، می تونه اون دو بعدیه رو بفهمه .

دلم برای اونهایی که هنوزخواب هستند، می سوزه . ولی نمی تونم براشون کاری بکنم . و دلم می خواد زودتر اوج بگیرند به لایه های بالاتر و بی نفس تر بشن . دوست ندارم اونها رو که قربانی هویت فکری هستند ، همونطوری خواب بمونند و بعد از 60 -70 سال همونطور در حال خواب از این دنیا برند .

در ضمن ، کسی که بیدار شده، ترک زندگی نمی کنه اتفاقا لحظه لحظه ی زندگی رو عمیقا زندگی می کنه ، دور از توهم و تصاویر .( اگه حواسش هر لحظه به خودش باشه ) .

چون اگه مراقب نباشه ، می تونه هر لحظه دوباره به خواب بره .

این بیداری ، مراقبت لحظه به لحظه می خواد . مثل راه رفتن روی یک پل باریک که برروی یک دره ی خطرناکه که هر لحظه خطر سقوط وجود داره .

ح گفت...

"جلوس"

تا لب دریا اومدی از اسبت بیا پایین, بقولی: "از خر شیطون بیا پایین "
جلوس کردن بر زمین نشستن است .

رب اعلی گر ویست اندر جلوس

مهشید گفت...

خاموش نشین زبان آفاق از توست ... تا در سخنی حرف تو هم حرف تو نیست!

مهرداد گفت...

مستر پانویس! فکر می کنی اگر انسانها نمی دانستند که زمین گرد است یا ستاره های آسمان, فلان قانون بر آنها حاکم است شما چگونه سوار هواپیما می شدید و به سرزمین آن طوطیهای خوشگل می آمدید که قند خوردن بلد نیستند؟! نکند می خواستید مثل حاجی های قدیم سوار شتر بشوید و از وسط بیابانها و با خریدن انواع خطرات به جان خود به آنسوی جهان بروید.

رها گفت...

مهرداد عزیز
بحث اینجا بر سر سلامت روان است نه پیشرفت علمی و امور مادی.همانطور که ساختن یک هواپیما ربطی به مراقبه نداره و این دو مسئله متفاوته .مراقبه و سلامت روان هم ربطی به عوامل مادی بیرونی نداره.یعنی یک چوپان هم بدون داشتن دانش علمی میتون از نعمت سلامت روان برخوردار باشه و فکر و روانش شاد و آزاد باشه.و برعکس چه انسانهای تحصیل کرده ای که ممکنه آرامش و شادی درونی را نتونند تجربه کنند

ناشناس گفت...

با سلام
در ادامه توضیحات شما عارضم که انسان امروزی با عقاید و افکار مختلفی که برگرفته از فهم او دارد و برحسب این افکار زندگی می کند؛ چه بسا در آینده ای نه چندان دور این عقاید برای آنها مضحک نباشد!؟

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.