دو خبر


   سلام. من مدیر موقت سایت آقای پانویس هستم. تا برگشتشان مسئولیت سایت ایشان با من است و مطالبی که بمن سپرده‌اند را منتشر می‌کنم. بدرخواست عزیزانی که با ایمیل و پیام، تقاضای فایلهای صوتی جلسات شرح مثنوی را کرده‌اند لینکها را در زیر تقدیم می کنم.

جلسهٔ ۱۴۳:



جلسهٔ ۱۴۴:



جلسهٔ ۱۴۵:



   تغییر جدیدی در ستون چپ سایت داده‌ام و آن خبرنامهٔ اتوماتیک است. با عضویت در خبرنامهٔ اتوماتیک حتی اگر آقای پانویس به شما ایمیل نفرستد، ایمیل خبرنامه مبنی بر بروز شدن این سایت و مطالب جدید آن برایتان خواهد آمد. توصیه می کنم عضو شوید.

   اگر دربارهٔ امور این سایت، رادیو حافظ، رادیو مولانا، رادیو سعدی، شرح مثنوی معنوی مولانا و ... هر امری باشد با من تماس بگیرید: masnawi@gmail.com 

  
    

۲۸ نظر:

علیرضا گفت...

با سلام وعرض ادب خدمت اساتید محترم . نمی دانم به چه صورتی باید از شما تشکر کنم من سالها در جستجوی فرستی برای خواندن تفسیر مثنوی وغزلیات مولانا بوده ام اما این فرست فراهم نشده بود. تا اینکه بابرنامه شما آشنا شدم هرچند 144 جلسه دیر اما لذتی از برنامه شما بردم که جای شکر به درگاه خدا وتشکر از شما را دارد به گفته امام علی(ع) هرکس چیزی به من بیاموزد مرا بنده خویش کرده است
خیلی خیلی دوستتان دارم

فاطمه گفت...

ممنون. اگر ممکن باشد فایلهای جلسه 143 و 144 را هم بگذارید.

مهرنيا گفت...

سلام :تقاضادارم لينكهاي صوتي جلسه143و144ِرا براي اينجانب ا رسال نماييد

مدیر موقت گفت...

فایلهای جلسه‌های 143 و 144 در همین پست افزوده گردید.

سلولهای خاکستری گفت...

اول خدمت مدیر جدید و موقت سایت سلام عرض میکنم بعدش هم پانویس جان بیا و ببین چه خبره تو سایتت بچه ها هر چی دلشون خواسته تقاضا کردن و خواسته هاشون هم تند تند برآورده میشه آقا مرتضی که گفت نرو گوش نکردی منم از فرصت استفاده کردم و اومدم بگم که دلم واست یه ذره شده

قطره گفت...

وای هر چه کردم اینها رو ننویسم نشد.... فکر می کنم پانویس نیست ، آدم بیشتر دوست داره اینجا شیطنت کنه ..... لبخند


به نظرم می رسه ، وضعیت آقا رضا سه حالت ممکنه داشته باشه :


1- واقعا اونقدر به پانویس وفادارن که اصلا دلشون نمیاد کامنت بذارن ....

2- از فرط هجران جلای وطن شدند و سر به کوه و بیابان گذاشتند .....

3- در آخرین دقایق ، بی خبر ، هم سفر پانویس عزیز شدند ....

و ......

یا ......

.
.
.
4- رفتند دنبال گوساله ( اشاره به کامنت خودشون قبل از غیب شدن ) ......


لبخند ....

قطره گفت...

ممنون از شما مدیر موقت سایت ، برای فایلهای جلسه .....

ولی پانویس ، بعد از اتمام هر جلسه ، فایلها رو می فرستادند در خونه مون ....

لوووووووووووووووول ...

ناشناس گفت...

باتشکر از آقا رضا بخاطر فایل صوتی ایشان در مورد مدیتیشن که بسیار مفید بود و بیاد آقای پانویس گرامی که هر جا هستند خدا نگهدارشان باشد و دلشان شاد و غم و اندوه از ایشان دور باد و چقدر خوب است که می بینم دوستان با چه اشتیاقی درسهای عقب افتاده را تقاضا می کنند تا صفائی به ذهن و روحشان داده باشند دلم به کامنت های سایر دوستان تنگ شده خیلی خوبه که تجربیاتمان را باهم در میان میگذاریم و از همدیگر یاد می گیریم و همدلی و همبستگی و یگانگی را باهم تجربه می کنیم درسته که آقای پانویس فعلا بطور فیزیکی در اینجا حضور ندارند اما هدف و نیت مفیدشان از برگزاری این کلاسها و سایت ها سرجای خود باقی است امیدوارم هرچه زودتر شاهد حضور مجدد ایشان باشیم
و باتشکر از زحمات سایر مسئولین سایت

fafa گفت...

bebakhshid aghaye modire movaghat man ham mikham shytoni konam mesle ghatreh...dar zemn panevis aziz k nisan khobeh az yek lahaz har chi delemon mikhad mitonim benevisim, be ghole ghatreh..lol

tabkom گفت...

فکر میکنم خانم قطره منظورشون آقا مرتضی دیانت‌دار باشه !!

قطره گفت...

آفرین بر شما تبکم عزیز ....

!!!!!!!!

بله منظورم آقای دیانتباره .



دوستان ، در مورد تجربه ایکه که اسمشو گذاشتم " ترمزهای زندگی " ،
حرفهایی دارم که شاید به درد بخوره ولی از اونجاییکه نوشتن ، طولانی می شه و این نوع در میان گذاشتن تجربه که آقا رضا انجام دادند از نوع فایل صوتی بسیار جالبه و مفید ولی فعلابرام میسر نیست ،
می خواستم ببینم اگر کسانی هستند که از دو سه کامنت پشت سرهم خوندن نوشته ی قطره خسته نمی شن ، یک 2 بزنند ... لبخند .) مثل چک کردن کیفیت صدا در جلسات آنلاین ( و اگه خسته کننده هست یه 1 بزنند ....

که من بدونم بنویسم یانه ....

چون یک بار یک عزیزی به نام ناشناس در همین سایت به من گفتند که طولانی می نویسم ....

لبخند

قطره گفت...

فافای عزیز ، راحت باش ....
مگه قرار نیست تا پانویس میاد ، ما گوساله پرست بشیم ...؟؟؟!!! [خونسرد]

لبخند

ناشناس گفت...

قطره عزیز من هم اسمم ناشناس است اما همانطور که دیروز نوشتم از خواندن و شنیدن تجربیات و نظرات دوستان استقبال می کنم پس نه یک دو بلکه خیلی تا دو میزنم 2222222222222222222....................... هزینه اش هم بپای آقای پانویس
---
آقای ناشناس، لطفاً یک اسم برای خودتان انتخاب کنید. چون دیگران هم با نام ناشناس پیام می گذارند.

tabkom گفت...

من هم مشتاقانه 2 میزنم.

قطره گفت...

سلام بر یاران هم " دل "


ترمز های زندگی :

موردی که برام پیش اومد :

یه روز داشتم از ماموریت کاری برمی گشتم . تو ماشین نشسته بودم و داشتم یادداشت بر می داشتم ... تمام فکرم رو کاغذ بود .

و ماشین مثل کجاوه ای منو می برد ... هر چند با سرعت ولی یکنواخت ... مثل اوقاتی که اونقدر یکنواخته جاده که خوابمون می گیره ....

و ناگهان تزمز شدید ماشین ...

و بلافاصله " نگاه تیز " من به جاده .....

و سگی در حال عبور از عرض جاده .... یک تصویر از اون صحنه در ذهنم ثبت شد .

سگ رد شد و من نگاهی به اطرافم کردم ... پیرامونم رو دید زدم و در یک لحظه جرقه ای در ذهنم زد ...

بعد به شهر رسیدیم و من با هر ترمز سرم رو بلند می کردم و جلو رو می دیدم ... عابرین پیاده ... که هر کدوم یک تصویر تازه می شدند برای ذهنم .... تصاویری از علت ترمزها و صحنه های اطراف که جلوی چشمانم بودند ولی من قبلا بهشون توجه نمی کردم .... " زندگی جاری در حال " که من از دستشون می دادم ....

در واقع زندگی جاری همون رد شدن سگ از عرض جاده بود ولی من در افکاری که دور می کرد از حال ، غرق شده بودم ......

و من به اطراف دقیق می شدم و باز دوباره سرگرم نوشتن می شدم .... و برمی گشتم به تک سوژه گی و تمرکز بر محیط محدود کاغذ ...

نتیجه ای که گرفتم :

وقتی عادت می کنیم به روال خاصی در هر مورد ، به آرامی خواب می ریم ... یعنی بی حس می شیم . حساسیت خودمون رو از دست می دیم .
من قبلا در مورد تمرکز و مدیتیشن که آقا رضا گفته بودند ، مختصری در مورد این که عادت ما رو کور می کنه نوشته بودم ...

ولی دلم می خواد توجه دوستان رو به اثر فوق العاده مضر عادت جلب کنم .
عادت در ما ایجاد انتظار می کنه . که همیشه بر همون روال طی بشه ... حساسیت لحظه به لحظه ی ما رو از بین می بره .

" از زمان حاااال دور مون می کنه ..... از اینکه بی هیچ انتظاری و در حالت تسلیم ، هر لحظه ناشناخته ای رو با آغوش باز بپذیریم .....

ادامه ......

قطره گفت...

....ادامه

موردی رو که اسمش رو گذاشتم " ترمزهای زندگی " ، همون مواردی هستند که نگاه ما رو تیز تر می کنند ... ما رو در حالت احاطه به محیط وسیعتری قرار می دن . ما رو در حالت مراقبه قرار می ده ... ما رو به زمان حال برمی گردونه ....

و همیشه موردی هست برخلاف انتظار ما .... دقیقا مثل ترمز ناگهانی ماشین در یک جاده ...که ممکنه یک بیماری باشه ... ممکنه یک سختی ... بحران ... رنج باشه .... هر چی هست بهش دقیق باید شد . زوم کنید روش ... همیشه درس داره برامون ...همیشه ما رو به فضا و محدوده بیشتری آگاه می کنه ....
و همیشه پرباره برامون .....

وای خداااااااااااااا باورتون می شه هر چی در زندگی داریم بر اثر همین ترمزهای زندگی است که در یک لحظه ناگهان مسیر عادی رو ایست داده اند ....

به این رسیدم که رفاه و راحتی طولانی ، ما رو خواب می کنه ... با اینکه برای زندگی در دنیا ما راحت تر می شیم ولی از مراقبه و کلی نگری دور می شیم . بعید به نظر می رسه کسی در زندگی دچار بحران نشه ولی به اشراق برسه ... می گم باید زود زود عادتها رو بشکنه و تیز تر بشه ... و عادتهای ما رو غالبا ، بحرانها می شکنند .....

شکستن عادت باعث می شه که ما تفاوت لحظه ها رو درک کنیم ...هیچ لحظه ای شبیه هم نیست ...هر لحظه نو ...جاری ...
حالا چطور می شه ما همه لحظات رو یک جور حس می کنیم چون عادت می کنیم .



سوال : چقدر از 24ساعت روز رو ما طبق عادتهامون طی می کنیم ؟ چند ترمز متوجه کننده به جاده زندگی و زمان حال برامون پیش میاد؟

ادامه داره هنوززززز .....


داخل پرانتز بگم اینو که عادت شما رو هم به خوندن این کامنت طولانی بشکنم )

می گم آقا مرتضی دیانت دار وقتی پانویس رفت سفر ، اون هم رفت و وقتی برگردن ، برمی گرده ...ولی قطره حالا که پانویس نیست ، هست و و قتی پانویس بیاد باید بره و برنگرده .... بس که در سایتش شیطنت کردم ....

خنده

قطره گفت...

.... ادامه

انسان در خسران است ... ما همیشه ی خدا خوابیم در آرامش سیر جاده با یک ماشین راحت مگر اینکه ترمزهایی ما رو بیدار کنند و متوجه مسیرمون و اونچه در اطرافمونه بکنند ...

و متاسفانه گاهی اونقدر مسیر هموار و ماشین راحته که ما متوجه می شیم از دوران نوجوانی تا 40 سالگی رسیدیم و ترمزی نداشتیم تا ما رو بیدار کنه تا مسیر رو با آگاهی طی کنیم ... اطراف جاده و زیباییهای دشت زندگی طی شدند و ما ندیدیم ...

و این مثل تفاوت کسی است که در اتوبوسی در روز در زیباترین شهر دنیا سفر می کنه ولی خوابیده و هیچ نمی بینه با کسی که لحظه به لحظه بیداره و تمام اونچه رو می بینه اندوخته ی سفر می کنه .....

چه بسا خیلی ها وقتی متوجه می شن با افسوس می گن : این مسیر کی و چطوری طی شد تا 70 ساله شدیم ؟!!!


آهای اهالی این دنیا : از قطره به شما .... به گوش باشید : به این رسیدم که :

" پل صراط " همون زندگی ست که داریم طی می کنیم ... با تمام وجودم به این رسیدم که روی پلی به نازکی مو و به تیزی شمشیر و به داغی آتش داریم راه می ریم ...

سالها قبل وقتی از پل صزاط آخرت برام می گفتن ، خیلی برام دور از انتظار بود ولی حالا قطره باورش شده که بر روی پل صراط داره راه می ره ... چقدر احتیاط و مراقبه باید باشه تا به دره ی نا آگاهی سقوط نکنه ... و مگه ممکنه همیشه ؟!!!!

باور سیر زندگی به عنوان پل صراط ، مراقبه و آگاهی ما رو بدون وجود ترمز های زندگی ممکن می کنه.... دیگه لازم نیست یک شرایط سخت بوجود بیاد تا متوجه اطرافمون بشیم ... هر لحظه جاده جلوی دید ماست و هر لحظه انتظار هر چیزی رو داریم .. نو به نو ...لحظات تکرار نشدنی و در حقیقت تمام لحظات زندگی بکر و غیر قابل تکرار هستند ..... مثل مسیر یک جاده که هر لحظه یک تصویر متفاوت می تونی ازش بگیری ....


امید وارم چشممون هر لحظه ، آگاهانه به جاده ی زندگی باشه و اگرنه ، ترمزهای زندگی مون " بسیار " باشه ..... تا لااقل سالهایی از عمرمون رو ، سرمون رو بلند کنیم و در جاده دقیق بشیم ....

از قطره به مدیر محترم سایت پانویس عزیز :
می تونید این نوشته رو تائید نکنید . ناراحت نمی شم .


هورااااااااااااااا ادامه نداره ....

لبخند

قطره گفت...

خب حالا که هورایی گفتم و اینکه ادامه نداره کامنتم .... عادت رو شکستم.... حالا ادامه اش :

مواردی هستند که ما به شرایط سخت تحمیل شده عادت می کنیم و سالها تحمل می کنیم و همونطوری در سختی خواب می ریم ....

داستان قورباغه یادتونه که آروووووم گذاشتنش در آب ولرم و آروووم آروووووم آب رو گرم تر و گرمتر کردند و یه لحظه دیدند که قورباغه پخته شد .....

وای چی شد؟ متوجه نشد چون آروم آروم به شرایط عادت کرد.... و این یعنی فاجعه .

در حالیکه اگر بر خلاف شرایط عادی ، آب داغ روش می ریختند ، عکس العمل نشون میداد و نجات پیدا می کرد ....

عزیزان امیدوارم از این زیان فاجعه بار عادت هم در امان باشیم و که شرایط سخت برام عادی نشه و حساسیت ما رو به موقعیتمون از بین نبره و خوابمون نبره .....


تمام .


گل

tabkom گفت...

در ادامه نوشته‌های خانم قطره :
تا حالا دقت کردید وقتی دو روز به مسافرت میروید و مکان‌ها و دقایق غیر عادت شده‌ای را تجربه و زندگی میکنید زمان چقدر طولانی‌تر میگذرد؟!! حتی میتوانم بگویم یکروز را شما حداقل به اندازه ده روز احساس میکنید!!
این برای این است که شما بطور واقعی دقایق را احساس و رندگی میکنید یعنی وجود دارید در حال هستید یعنی دور از جون مرده متحرک نیستید چرا چون شرایط یکنواخت و عادت شده هر روزه بر شما سوار نیست دقایق عادتی و شبیه هم نیستند فعلا چیز نویی همراه خود دارند آنقدر که شما را از اوهام ذهنی و گفتگو‌های درونی کنده و به زمان حال واقعی آورده ( البته به خودم هم میگویم نه فقط شما ) همین باعث میشود شما گذر واقعی زمان را احساس کنید و بر خلاف مرور عادتی و یکنواخت قبلی زمان برای شما طولانی‌تر بگذرد، شاید انتظار کشیدن هم به همین دلیل طولانی به نظر میرسد.

مثال دیگر دوران کودکی ماست یادتون می‌آید از این عید تا عید بعدی چقدر طول میکشید؟!!! اما حالا چطور ؟
در بهترین حالت میشه گفت ما یک ساعت دوران کودکی را در یک ثانیه میگذرانیم و شاید هم سریعتر، این که گفتم فقط از لحاظ کمیت زمانی بود در مورد کیفیت آن مسئله خیلی فاجعه بار‌تر است.

اگر ترانه "کودکی" که آهنگ آن از آقای تجویدی و به خوانندگی خانم مرضیه میباشد را گوش کنید ، توصیف دقیقی از آن گونه "بودن" را ارائه میدهد.

عیسای پیامبر هم کلام معروفی دارد در میان جمعی یک کودک را بر سر دست میگیرد و میگوید : زمانی به ملکوت آسمان وارد میشوید که همچون این کودک باشید.
اما حالا چی بقول آقای پانویس دراکولا شدیم مدل جدیدش هم آمده زامبی !!

یادم آید شوق روزگار کودکی
مستی بهار کودکی

رنگ گل جمال دیگر پیش من داشت
آسمان جلال دیگر پیش من داشت

شور و حال کودکی برنگردد دریغا


اما نه میشه برش گردوند !!!

قطره گفت...

وای خدااااا چقدر آرامش داره که حرفی که در دل داری ، در میان همدلان گفته بشه .....


ممنونم آقای تبکم ، دقیقا هم همینطوره دوران کودکی و اونچه از زمان گفتید ....

ممنون از این سایت .... و مسئولانشون و همه دوستان ....

سپااااس ....

و باز هم سپاس ....

منصور بنانی گفت...

نوشته اخیر قطره گرامی دراینجا و صحبت دوست و استاد عزیزم کورش و شعر مورد علاقه ام از مثنوی:
حق همی خواهد که تو زاهد شوی
تا غرض بگذاری و شاهد شوی
مرا واداشت تا این مطلب را بنویسم:
در حال حاضر ما مشاهده کننده آماتور زندگی هستیم. یک لحظه آگاه هستیم و زاهدی که خدا از ما خواسته، ولی در لحظات طولانی تری در لاک ذهنیت شرطی "خود" فرو می رویم...و انگار کور می شویم..انگار عمدی و از روی لج با خودمان، با دست جلوی چشممان را و مشاهده مان را می گیریم.
و یا دو باره به خواب به ظاهر راحت می غلطیم و در چنبره دنیای بسته ذهنیت محدودمان فرو می رویم. به قول حضرت مولانا دوباره به ده محدود و کلیشه ای ولی آشنایمان بر می گردیم و نصیحت مولانا را فراموش می کنیم که فریاد بر آورد:
ده مرو ده مرد را احمق کند
تنها چیزی که ما را از این ده بیرون می برد؛ "شاهد بی غرض" بودن است. گاهی مشاهده مان از نوع ناب نیست و کمی تا قسمتی با غرض همراه است با حرص و عجله که همه چیز را مشاهده کنیم! یا با احساس ناتوانی یا توقع اینکه با این مشاهده چیزی بشویم و یا ...ولی چه باک که می توان از لحظات بی خبری هم آگاه بود و آنها را مشاهده نمود. "عدم خلوص مشاهده" را هم می توان مشاهده کرد...حتی مشاهده کننده را هم می توان مشاهده کرد. همه چیز در دنیای درون و بیرون ما برای مشاهده شدن خود را عرضه می کنند...ولی انگار جدیت نداریم....ظاهراً مشغله های واجب تری داریم...و لذت ها و امنیت خاطر ده ما را مسحور کرده است. مسحور دنیای کهنه، تکراری و محدود شرطی شدگی هایمان.
تا اینکه در مراقبه و مشاهده جدی تر و جدی تر شویم؛ و انشااله روزی مثل بازیکنان حرفه ای فوتبال که تمام حمیت و توانشان را برای فوتبال می گذارند و حرفه ای اند؛ ما هم در این زمینه به طور حرفه ای مشاهده کننده و آگاه به لحظه به لحظه زندگی بشویم. البته کار و بارمان را هم انجام بدهیم ..و حتی بهتر از قبل هم انجام دهیم..فقط با حضور خودمان در آن کار، به آن کار و لحظه، قداست دهیم و به مقام حضرت نزدیک شویم...معشوقمان در زندگی بشود مشاهده گری و وسیله رسیدن به آن بشود موضوعات جورا جور زندگی... در آنصورت همه جا معبد ماست و هر لحظه معشوق در بر ماست؛ زیرا معشوق ما مشاهده گری است!

منصور بنانی گفت...

ادامه....
خلاصه ما هم باید عشق اصلی زندگی مان بشود مشاهده، معشوقمان و لیلی و مجنونمان و فرهاد و شیرینمان و وامق وعذرایمان، بشود مشاهده گری و آگاهی از لحظه به لحظه زندگی.. در کوچکترین کاری معشوق را ببینیم؛ اگر می خواهیم مگسی را از خود دور کنیم این کار را با آگاهی و مشاهده گری و ارتباط با معشوقمان انجام دهیم...در نماز و دعا وهر رفتار و بیماری و سلامت و در بانک و زیر درخت ودر دعوا ودر گفتگو و درحمام و گلستان و دستشویی ودر حال نشسته و دراز کش و ایستاده ودر حال قدم زدن و.. صبح و عصر و شب و..تا لحظه مرگ مشاهده گری بیطرف باشیم. از مکانها و افرادی که ما را خواب می کنند و از معشوق دور، بپرهیزیم... حتی بدون ارتباط با معشوق و لبخند شوق حضور او و لمس او، از دنیا نرویم! معشوقمان را که مشاهده گری است؛ مبادا که رها کنیم..معشوق را با تمام وجود صدا کنیم و بطلبیم..چی گفتم خوشبختانه! معشوق ما و لیلی ما هر لحظه در کنارمان است و خداوند هجرانی را بر ما روا نداشته است. نگاه را هرگز از مشاهده گری بر نتابیم... به قدری به او نگاه کنیم که در این کار خبره و ماهر شویم... در هر لحظه بر موضوعات متنوع گذرا و فانی به یاد او و برای اتصال با او، نظری بیفکنیم ..دنیاهای شگفت و رنگارنگ درون و بیرون، سخاوتمندانه برای این کار به ما هدیه شده اند. تا دلمان بخواهد موضوع در اختیارمان هست... افکار گوناگون و زشت وزیبا، احساسات مختلف از غم و اضطراب و وسواس و.. گرفته تا شادی و آرامش و.. را بیطرفانه نگاه کنیم و جهان بیرون را هم از دست ندهیم رنگها، صدا های دور و نزدیک، بوها و ...همگی در دسترس ما و وسیله اتصال ما به معشوق هستند همه را تا قطره آخر بنوشیم. البته لازم نیست در یک برش و مقطع زمانی همه آنچه در درون و بیرون می گذرد ببینیم، حتی اگر موضوع یک چیز مثل دم و بازدممان باشد کافی است تا ما را به معشوق وصل کند و لازم نیست فقط چیزهای خوب را مشاهده کنیم چون ما عاشق موضوع نیستیم؛ ما عاشق مشاهده ایم

قطره گفت...

دلم گفت بگم که :


استاد بنانی عزیز :


اینهایی که نوشتید ، " عشق نوشته " هستند ....

مرهم هستند .... مررررررررررررررررررررررررهم

شفاف.... ساده .... عمیق .... و لم های قابل اجرا .....


معشوق ما مشاهده گری است! ( این جمله به اندازه یک کتاب مطلب داره )

حضرت ..... حضور لحظه لحظه .....حاضر ......

می دونید برام چی تداعی شد ؟

نوشته خانم یوسفی . در گزارششون از " حاضرین غایب " اسم برده بودند و واقعا برام جالب وبکر بود .

حاضرین غایب = غایبین در اکنون = کور بودن به اونچه که جلوی دید ماست ....


گاهی وقتی به کسانی برمی خورم که موضوع " خودشناسی " رو کلاف کردند . اونقدر پیچوندند که خودشون هم سر در نمیارن چرا ؟ و فقط مردم رو سردر گم می کنند ، بیزار می شم از رفتارشون ...


توجه : آهای مردم این کره خاکی :
به این رسیدم که : تمام اونچه که در عمرمون باید ، یاد بگیریم " دیدن " است ... یک نوشته ای دارم در این مورد که :

اگر کسی قادر باشه یک پرتقال یا یک سیب یا یک گل یا هر چه را همونطوریکه هست ، ببینه و شناخت پیدا کنه ، قادر خواهد بود به اینکه به خودش شناخت پیدا کنه .... و می گن هر که خود را شناخت ، خدا رو شناخت در موردش مصداق پیدا می کنه ....

ادامه .....

قطره گفت...

هرگز سراغ خودشناسی نرفتم به عنوان یک درس که از دیگران بیاموزم ولی می دونم که باید عمیق نگاه کنم .... بشنوم ... سکوت کنم .... لمس کنم ... بچشم و نهایتا اینکه : شناخت پیدا کنم به هر چه می بینم ...

به این رسیدم که ما در " دیدن " از سه نوع چشم می تونیم استفاده کنیم ....
چشم ذهن : وقتی تصاویر گذشته و آینده رو می بینیم . این چشم قادر نیست " اکنون " رو ببینه ...
چشم سر : که نمی تونه گذشته و آینده رو ببینه . هر چی جلوش باشه همونها رو می بینه .... ( فقط می بینه )
چشم دل : یا شهود که از تمام حواس کمک می گیره برای دیدن و این چشم ما رو قادر می کنه که نسبت به چیزی شناخت پیدا کنیم .....

حالا این تقسیم بندی چشمها ، نظر قطره است هااا، جایی نیست . شاید هم درست نباشه ولی اینها رو اینجوری ، درک کردم .

به نظرم تمام اونچه که در عمرمون یاد بگیریم " دیدن با چشم دل " است ... یک نوشته ای دارم در این مورد که :
اگر کسی قادر باشه یک پرتقال یا یک سیب یا یک گل یا کلاله . پرچم . دستهای خودمون . خودکاری که در دست داریم یا هر چیز دیگری (.مهم نیست چی باشه ..هر چیزی می تونه باشه ) را همونطوریکه هست ، ببینه و شناخت پیدا کنه ، قادر خواهد بود به اینکه به خودش شناخت پیدا کنه .... و می گن هر که خود را شناخت ، خدا رو شناخت در موردش مصداق پیدا می کنه .
نگاه اگر با چشم سر تداوم پیدا کنه و عمیق بشه تبدیل به نگاه با چشم دل خواهد شد ... ولی در بیشتر حالات نگاه ما از دیدن با چشم معمولی به دیدن با چشم ذهن منتهی می شه و این یعنی خروج از زمان حال و یا خزوج از حالت حضور.
ادامه دارد .....

قطره گفت...

چه کسی یک پرتقال رو دیده ؟؟؟ همه می گن من دیدم .... من شک دارم یک پرتقال رو همه دیده باشند ....
یا می پرسم دریا رو دیدید ؟؟؟ همه می گن بله ....می گن تعطیلات رو می ریم مثلا کنار دریا و لذت بخشه ...
می خوام یقینا بگم که یقین دارم که تا حالا کسی دریا رو نتونسته ببینه ....
چرا ؟
چون اون چه که ما به حساب دیدن دریا می ذاریم ، دیدن یک لایه از سطح آب است که گاهی امواجی روش ظاهر می شن ..
دریا این نیست عزیزان ... دریا ی واقعی ، کل مجموعه ی آنچه در درون آن است ...دریا با کل آبهایش ..موجوداتش ... فشار آبش ... تاریکی مطلق زیر آب ... مرجانها و گنجهای درونش .... مزه ی آبش (آیا آب دریا رو چشیدید ؟ ) – آیا مثل اون غواصها رفتید از چند ده متری دریا اون رو ببینید ؟ یک سوال :
حالا از خودتون بپرسید که آیا دریا رو دیدید ؟
خب جای دور نریم ... آیا کل بدن خودتون رو دیدید ؟ تا حالا با چشم دل به کف دستتون خیره شدید ؟ مسیر رگهاتونو دنبال کردید ؟ آیا واقعا خیره شدید که انگشت شصت ما که دوبند داره چقدر ماهرانه تعبیه شده و مقایسه کردید با انگشتان دیگرتون ؟ آیا تصور کردید در نبود هر انگشت کارهامون چطور پیش می ره ؟ آیا در آینه به چشمهاتون خیره شدید ؟ فرمش . رنگش . حالاتش . تفاوت اون در نور. سایه. غم. شادی ... و بورید عمیق تررررررررررر تااااا " کسی " رو که از ته اون به شما نگاه می کنه رو ببینید ... شده این جوری خودتون رو ببینید ....
ادامه ....

قطره گفت...

یه روز به دوستم گفتم :
دوست دارم که وقتی هر چیزی رو نگاه می کنم ، پدر " دیدن " رو در بیارم .... غش غش خندید ...گفت چطوری ؟
گفتم : لایه لایه می رم جلو .
اول سطحی . بعد لایه بعد بعد عمیق و عمیق تر ... و تازه می بینی وااااااااااای چقدر متفاوته ظاهر عمق ... این جوری می شه شناخت پیدا کرد ....
گفت چطوری ؟ گفتم : یک پرتقال رو بگیر دستت .... عزیزم می خوام اونو " تماما " بخوری ...حتی برای یک بار در عمرت کافیه .... با تمام وجودت ...حواست ... کلا ...
اول بگیر و نگاش کن ...دقیق ...فرم . رنگ . ته سر ..برگ . هر چی داره ... بعد بوش کن ...لذت ببر از بوی مست کننده ی پرتقال ... پوستش رو ببین که عطر دانها اونجا تعبیه شده اند .و کمی ناخنت رو فشار بده تا عطرشو بهت هدیه کنند ...ولمس کن پرتقال رو ... نخوری هااااااا ...هنوز کارمون باهاش تموم نشده .... بچش پوستشو کمی . چشماتو ببند و ببین این همه در یک پرتقال جمع شده ... ناخود آگاه می بوسم هر چی رو که این جوری عمیق بشم بهش...چون " کل " رو در اون می بینم ...می خوام مهر نمازش کنم ... ( همه چی همینطوره هاااااااا ...هر چه که بهش دقت کنیم همین جوری استادانه مهیا شده اند که ما رو دیوانه کنند ... مست نمی گم هااااااااااا
کار که به اینجا می رسه دیگه دیوانه می شه آدم ....
تصور کن که هر قسمت پرتقال ، درمان دردی ست . و دارویی ست مهم که برخی خواصش شناخته شده و سالیانی بعد هم باز خصوصیاتی مفید خواهد بود که شناحته بشه . مطمئنم ....
حالا وقتی نماز عشقتو خوندی در حضور ، می تونی پوستش رو بکنی .... وای به این پوست می گن آشغال و می ندازن بیرون ... به همون عطر دانها می گن آشغال ....!!!!

ادامه دارد ....

قطره گفت...

...ادامه :

حالا برویم درون سرزمین عظیم پرتقال ...

چطوری ببین چیده شدند حالا لایه نازک پوستش رو بردار ببین پرزهای آبدارش چطوری چیده شده اند ... رنگشو ببین ... و بخورشون ...و دونه های تخم پرتقال رو نندازی هاااااااااا بیرون ... باور ندارم آشغال باشند ... هر کدومشون بالقوه ، یک درخت پرتقاله و حق هر دونه یا تخم پرتقال اینه که کاشته بشه ....ما می گیم آشغال و می ندازیم دور... خسران رو می بینی ؟!!!....
وای دانشگاه رو می بینی در یک پرتقال ؟؟!!!!!!!!!!!!
... درسهای ریست شناسی ...ژنتیک ، داروشناسی ، تغذیه . ... و ...و ... و خداشناسی ..... همه جمع شده اند در یک عدد پرتقال ..
حالا بعضی ها ، میارن در حال تماشای یک فیلم بی ارزش ، پرتقالی هم پوست می گیرند و می خورند ...بابا نگاه کن زیباترین و عمیق ترین فیلم آموزشی در دستان توست ... ( بیزارم از اینکه در حال خوردن غذا یا میوه ، کار دیگری انجان بدم )

به نظر می رسه در هر مسجدی باید کتاب طبیعت آموخته بشه ... دیدانده بشه ( دیدانده شدن = اصطلاح من در آوردی فرهنگ لغات قطره = لبخند – یعنی به همه یاد بدن که همونطور ببینند اونو ) .....
حرف زیاده ... خیلی بیشتر از آن چه تصورش بشه و لازم باشه ...

پانویس کجایید ، سایتتون از دست رفت ...

....

ادامه ندارددددددددددددددد

قطره گفت...

استاد بنانی عزیز ، ممنون از شما به خاطر ساده نویسی و دادن راه کارهای موثر و ساده برای شناخت ....


معشوق ما مشاهده گری است! (یک کتاب مطلب دارد این جمله )



مشاهده کننده آماتور زندگی ... اصطلاح درستی هست برای ما ....

دقیقا همینطوره ....

لحظه به لحظه حاضر بودن یا لحظه به لحظه روی پل صراط قدم برداشتن ، بسیار سخته ... گاهی با تلنگر هایی به خود برمی گردیم و لی زمانی هست که حتی تازیانه های بیدار کننده هم در ما اثر نمی کنه و ساعتهاست که رفته ایم ...

و گم شده ایم در گذشته یا آینده ....

ممنوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووون


از نوشته تون بهره بردم
وجودتون رو شاکرم ...

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.