"شور"ستان




دل بر سر تو بدل نجوید هرگز                جز وصل تو هیچ گل نبوید هرگز
صحرای دلم عشق تو شورستان کرد      تا مهر کسی دگر نروید هرگز
  
  

۱۱ نظر:

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

همان شاعر که این رباعی را از آن آوردی میگه:(البته با اجازه شاعر با کمی دخل و تصرف)

دوشینه مرا گذاشتی خوش خفتی
امشب به دغل بهر سوئی میافتی
گفتی که مرا تا به قیامت جفتی
کو آن سخنی که وقت مستی گفتی

همین!!!

tabkom گفت...

صحرای دلم ز عشق تو شورستان
باشد که ببینم‌ات به طرف بستان

تا کی چو منی به پای تو آشفته
یک لحظه بیا کام بده جان بستان

یگانه گفت...

این عکس مرا بیاد سخت ترین دوران زندگیم می اندازد. در شورستان نیز اثار حیات هست زندگی از هر فرصتی استفاده می کنه تا زیبایی هایش را به ما اهدا کنه با یک نگرش کلی به زندگیمان می بینیم بهترین و اموزنده ترین و پر ثمرترین تجربیات زندگیمان را از شورستان ها گرفته ایم . گلی که در گلخانه با انواع مراقبتها گل می دهد زیباست اما با گلی که د رشورستان در زیر افتاب سوزان و سخت ترین شرایط گل میدهد قابل قیاس نیست . بیایید از هر فرصتی برای احیا شدن استفاده کنیم

منصور بنانی گفت...

آقای پانویس به به
تصویر با شعر چه جور است و الهام بخش
مرا به یاد دو شعر زیر انداخت

گر چه در خشکی هزاران رنگهاست
ماهیان را با یبوست جنگهاست

غیر از آن زنجیر زلف دلبرم
گر دو صد زنجیر آری بگسلم

شاد باشید ورها

ساناز م. گفت...

عشق قهار است و من مقهور عشق
چون شکر شیرین شدم از شور عشق

امین گفت...

سلام

سوی شورستان روان کن شاخی از آب حیات

چون گل نسرین بخندان خار غم فرسود را

بلبلان را مست گردان مطربان را شیرگیر

تا که درسازند با هم نغمه داوود را

امین گفت...

جز سخن ُگل هیچ مگو!!!

همون! گفت...

احسنت به همه شعرا!
مانيز طبع شعرمان گل كرد ...
گفته بودي كه شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشدو ما نه دو ديديم و نه يك

ناشناس گفت...

این برای "من" شورستان ، برای ذهن بدون تصاویر و اوهام "شور"ستان و گلستان است وقتی رنگ و لعاب منیت از دل زدوده شد وقتی دیگرهیچ ارزش اعتباری آن را برای "من" زینت نمی بخشد پاک و ساده و عریان و بی غل و غش میشود بیچاره هویت فکری که ظاهر ساده وچاک خورده وشوربخت را می بیند خبر ندارد در عمق این ظاهر ساده وچاک چاک از عشق چه شور و غوفائی بپاست نمی بیند که چگونه گل فطرت از آن سرزده و آنجا را به "شور"ستان عشق و مهر تبدیل کرده است ،

قطره گفت...

می دونید برام چی تداعی شد ؟؟؟؟

غربت عظیم این گل ....

مثل غربت گل یخ ....

غربت ، همیشه غنی می کنه همه چی رو ... منحصر به فرد و تک می کنه ...
نه که غرور بیاره هااااا ....

تنها تکیه گاه آدم می شه خود خودش ....

نه نوازشگری ... نه چشمان دعایی به سویت .... نه ابزار پرورش دهنده ی خاصی ...

نه هر چیز آماده و مهیایی برای حفاظتت ....

و تو تک و تنها در مسیر طوفان حوادث ... درسهایی پشت سر هم میان و بهت داده می شن و از تنت می کاهند و به روحت اضافه می کنن .... ووووو

گاهی از غریب بودن ، لذت می برم ... چون کاملا می تونم خودم باشم با تمام کاستی ها .... با تمام تلاشها و نهایت ، رسیدن به رضااااااا

و اینطور باور دارم که غریب بودن اینه که فهم ، از آگاهی زمان جامعه ات پس و پیش باشه ....


خدایا تو کنارمان باش باکی نیست در جهانی تنها باشیم ....


شکررررررررررررررررررررررررررررررررررررررر



این گلها برای خداست ...

و اینها برای غریب ها .....

و اینها برای جان های شیفته ....


و اینها برای پانویس عزیز ...

اینها مال آقای خوش ذوق که برام ثابت شده خوش ذوقیشون



و اینها برای خوانندگان این سایت پر بار ....

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

جسارتا جناب پانویس عزیز شما احول بین شده اید.

شیشه یک بود و به چشمش دو نمود
چون شکست او شیشه را دیگر نبود
خشم و شهوت مرد را احول کند
ز استقامت روح را مبدل کند
چون غرض آمد هنر پوشیده شد<-------
صد حجاب از دل به سوی دیده شد<-----
چون دهد قاضی به دل رشوت قرار
کی شناسد ظالم از مظلوم زار

همین!!!

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.