حال




 تصور کن تو موشی هستی که در تله افتاده‌ای و دیگر کاری نمی‌توانی بکنی. بنظرت بهترین کاری که‌‌ همان لحظه از دستت برمی‌آید چیست؟

 خیلی خوب، می‌گویی زندگی ناعادل است؟ ما در زندگی اختیار نداریم و شرایط محیط ما را اینطور بار آورده و خلاصه زندگی خیلی پررنج و دردآور است و راه نجاتی هم نیست؟ قبول، در تله افتاده‌ای و کاری نمی‌توانی بکنی. حداقل دیگر خودت همین الآنت را بخودت جهنم نکن. از این پنیر خوشمزه‌ای که جلویت هست لذت ببر!

۱۶ نظر:

امین گفت...

سلام
اگر باشد از این دام ها باشد!!!

وگر فردا به زندان می‌برندم
به نقد این ساعت اندر بوستانم
نمی‌دانستم از بخت همایونم
که سیمرغی فتد در آشیانم



از دور بدیدم لب پرخندهی تو
ازاد بدم باز شدم بندهی تو
هر بنده که ازاد شود شاد شود
من شاد ازانم که شدم بندهی تو


ممنون

جعفر گفت...

بچه حرف گوش کني باش توي گرفتار و .... اون پنير را هم نخور.

یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید

tabkom گفت...

سلام

تا شما دارید این پنیر رو میل میکنید و فعلا زنده هستید، من جَلدی برم ببینم میتونم یک سیخی، سیخونکی، چیزی گیر بیارم در این تله رو براتون باز کنم !!!

ممنون

حسین گفت...

شما که حال نمی کنی جواب ما رو بدی،پس ما با اجازتون،با عرض شرمندگی، استفاده می کنیم؛البته با ذکر منبع...

فواد گفت...

من هم پنیر خوار،
دهن روزه حسابی هوس کردم!
ممنون
پست مفیدی بود.

سان شان گفت...

مگر غیر از این هم راهی هست اینجانب که بنا به دلایلی با این سن و سال از کله سحر تا کله شب کار میکنم آنهم در شرایطی که بر همه معلوم است ، کی و کجا می توانستم از این درسهای خودشناسی استفاده کنم به قول "خواننده یه چشش اشک و یه چشم دیگرش خنده" من نیز با یک چشم خودشناسی و با چشم دیگر کار کرده ام بله پنیر خوشمزه من این درسها بوده که شرایط بسیار سخت را بر من گوارا کرد و از این بابت از بانیانش بینهایت ممنوم.
در ضمن خوب شد مجالی پیش آمد و از خودم تعریف کردم

قطره گفت...

من این فرض رو کردم ولی هویت فکری به من تلقین کرد اینطور بگم :

من پنیر هلندی نمی خوام ، با مزاجم سازگار نیست .....

می خوام حداقل در تله که هستم پنیر لیقوان بخورم ....

لبخند ...

ح گفت...

" صور اسرافیل "



"در راه کمال و سیر ا لی الله، سا لک باید یکّه شناس باشد . همان کسی را که خدا
سر راهت قرار داده و برایت فرستاده است ، فرمان ببر و از او استفاده کن و هر وقت به
مرتبه اي رسیدي که به فرد بالاتري نیاز داشتی، خدا براي تو خواهد فرستاد. اگر خواست
و طلب صادقانه در تو باشد، حتی اگر کسی که به او برخورد کرده اي، مرشد واقعی هم
نباشد، خدا قادر است از زبان همان شخص هم آنچه را که مایحتاج سیر و هدایت
توست، به تو برساند . تقلاّ کردن و هر روز به سراغ پیر و مرشدي رفتن، نه تنها لازم
نیست، بلکه مضر هم هست."
.
به گوش باشیم , همه نیستانند .

قطره گفت...

خب از شوخی گذشته ... البته نمی دونم کامنت قبل ام تایید خواهد شد یا نه ... ولی می خوام بگم که واقعا بی انصافیه آدم این همه نعمت و داشته ها رو نبینه و بچسبه به گوشه ی یک رنج ...حالا اگه واقعا رنج هم باشه ....

خیلی وقتها شرمم میاد دعا کنم به درگاه خدا ( حالا شما هر چی اسمش رو می ذارید بذارید دعا رو یا خواستن رو از هر عظمتی که باورش دارید ) به هر حال شرم داره به نظر من ، خواستن هر چیز اضافی .... یعنی اینکه نابینا شدم و نمی بینم بی نهایت داشته ام رو و فقط حواسم رو متمرکز کردم و چسبیدم محکم به خواستن یک مورد ... که بعید می دونم بعد از رسیدن بهش ، به دردمون بخوره ....

بارها شده اینطوری تونستم رها بشم از فکر کردن به یک رنج .... که داشته هامو از دید کسی که آرزوی داشتن اونها رو داره نگاه کنم ... و متوجه شدم که موردی رو که من نمی خوام ، دیگری آرزویش را دارد ....

و اینجوری آدم می تونه داشته هاشو یک بار دیگه از نو ببینه ....

ادامه .....

قطره گفت...

ادامه .....
در نوشته ای به نام قطار زندگی نوشتم که زندگی مثل قطاری ست که ما در یک ایسنگاه اون سوار می شویم و یک سری امکانات بهمون داده می شه که وقتی می خواهیم پیاده بشیم از ما خواهند گرفت و شاید زودتر ....

با مقایسه ی امکانات خودمون با امکانات دیگران در قطار ، ما نارضایتی پیدا می کنیم و این کار باعث می شه تمام توجه ما از مناظر زیبای بیرون قطار که در مسیرمون گسترده شده به محوطه ی محدود داخل کوپه های قطار کشیده می شه و این یعنی خسران .....در هر لحظه ی اکنونی ، باید نعمتها رو در صورت نیاز بکار برد و باز متوجه کل (مناظر جاری )شد . امکانات ، ابزاری بیش نیستند .... برای ابزار ، رنج بردن بیهوده است ...ولی گاهی اونقدر درگیر فکر می شیم و از حال خارج می شیم که فراموش می کنیم ابزار شده موجب عذاب ما ......

در این مثال : گاهی تله ، ما رو می جزونه .... درست افتاده مثلا روی تن موش ، شاید اونقدر دردناک باشه که حتی نتونیم به پنیر موجود در اون فکر کنیم ... ولی اونچه از دست برمیاد واقعا چیه ؟؟؟
گمون می کنم صبر باشه .. حتی اگه صبر برای مرگ باشه ....


به نظر می رسه ، در این پست صرفا به خاطر بیان مطلب خاصی و زدن تلنگر ، این تشبیه انجام شده ....

چون ، واقعا بی انصافیه زندگی رو به هر شکلی هم که هست به تله موش تشبیه کنیم .... چون زندگی بازه تا بی نهایت ... حالت اوپن ...

و می دونم که هر کسی واقعا یک لحظه در سکوت روی داشته هاش تامل کنه به سجده می افته ...


شکر .... سپاس .....

ممنونم پانویس ....

قطره گفت...

پانویس عزیز ، با اجازه شما ، به دلم جاری شد این تجربه شخصی رو که خیلی برام باارزش و مفیده ، اینجا با دوستان تقسیم کنم ...

نیایش زیر آب :

وقتی زیر آب می روید بعد از شستشو ، در زیر جاری آب دقایقی چشمها رو ببندید ... و تصور کنید موقعیت خودتون رو که کجایید ... ار بالا خودتون رو ببینید ... به سلامت جسم و جانتان فکر کنید و در قلبتون شکر گذار باشید چون در این لحظه که شما سالم زیر آب هستید کسانی هستند که روی تخت بیمارستانها بستری هستند ...

از تک تک اعضای بدنتون تشکر کنید چشمها ...دستها ...قلب وریه .آنزیمها ... خون ...مگر تمامی دارند ....!!!!

به وجود گرانبهای آب فکر کنید و تشکر به خاطر این گرانبها نعمت ... الان کسانی هستند که آب برای خوردن هم ندارند و لی شما زیر جاری آب هستید و در حال نماز و توجه ....
هر تجسمی می تونه یک مراقبه باشه و یک مراسم شکرگذاری ... به مولکولهای زیبای آب فکر کنید ... به عظمتی که در خاصیت آب هست ... و حیات بخش موجودات جهان ....
یعنی هر چی ریزتر فکر کنید شاخه شاخه خواهد شد و برای هر کدام هزاران سپاس ....


حالا بروید کمی بالاتر ... و خونه خودتون رو از بالا ببینید ... پس جایی هم داریم که سر پناهمون هست ... کسانی رو تصور کنید که هیچ پناهگاهی ندارند ....باز شکری دیگر ... و بروید بالاتر .... کشور ... قاره ... و کره زمین را زیر پایتان حس کنید از جو خارج بشید ... کمی در اونجا به پایین نگاه کنید ... مردم زمین رو که هر کدوم سرگرم بازیچه ای هستند ... عده ای سرگرم تحصیل ، عده ای غرق در تجملات ... عده ای غرق در رقابت .... عده ای در تن پروری ... عده ای سرگرم طرفداری از فرد یا کیش و آیینی خاص ..... عده ای سرگرم مراسم دینی و آنقدر غرق در جزئیات که کل رو نمی بینند ...
دقیقا می شه به یک شهر بازی تشبیه کرد ... هر کدوم اونقدر گرم یک سوژه شدن که می تونن عمر 70 ساله رو سر همون سوژه ، به باد بدن ..... بگذرید از این مرحله .... حالا تصور کنید بالاتر می روید و دیگه زمین ، غباری بیش نیست . کهکشان ما گم می شه ... .

قطره گفت...

ادامه ....

در بین سحابیها شنا کنید ... جاری بشید در نورهای رنگی فضا ...
فریاد بکشید .... من کیم ؟؟؟؟ من کجام ؟؟؟

این زنجیرها چیه به دست و پاهام ؟؟؟ این خشم چیه در من ؟ این توقعات چیه ... پایین چه خبره ؟ چه کینه ای می تونم مثلا از یک فرد داشته باشم در این شرایط که غبار هم نیستیم هیچ کدوممون .... اگر دچار جنون نشویم بعد از این مرحله آرامش زیبای این مراقبه نوش خواهد شد برامون ....

آیا حاضرید برگردیم به کهکشان راه شیری ؟ به غباری بر روی آن به نام زمین چطور ؟ به کشوری که در اون زندگی می کینیم چطور ؟ به خونه مون چی ؟ ؟ گاهی نمی خوام از اون بالا بیام به دنیای خاکی ....

زیباترین آرزویم این است شاید که در یکی از این نیایشها زیر آب جاری پر بکشم ...
اونقدررررررررررررر برام عزیز شده این لحظات که مثل تولدی دیگر است ... شروعی مانند شروع زندگی یک نوزاد معصوم ..... که دیری نمی پاید فکر میاد و به بیراهه می کشه تا نیایش زیر آب دیگر یا توجه عمیق دیگری .....

خیلی جالبه موقع برگشت ، زنجیرهای زیادی از تن و جانمون کنده شده ... آرام و سبکبال شدیم . نفرت و کینه و حسد و خشم اگر بود ، در وجودمون از بین رفته ... سرشار از عشق کل هستیم ... برگشتیم به زیر آب جاری گرانقدر ....

باز تشکر می کنم از جسمم که جان منو در خود جای داده ...


ممنون از همه چی ... آب رو می خوام ببوسم ولی آب بوسه نمی ده ... امتحان کنید ببینید ....
آرامش در وجودم جاری شد بازززززززززززززززز
ممنون از شما به خاطر وجودتون که می شه برای شما از اینها سخن گفت ......
..............

گلبرگ گفت...

آقای پانویس این جور حرفا قشنگه ولی واقعیت اینه که درد دمت این قدر زیاده که حتی نمیتونی به خوردن پنیر هم فکر کنی چه برسه به این که از خوردنش لذت ببری...

ایکیا گفت...

میدونی چی به ذهنم رسید؟
اینکه اگه پنیری باشه وقتی تموم شد چکار کنم
تمتم عمر در نگرانی از نگرانی به سر میبریم ولحظه ای حال رو درک نمیکنیم...
دعاکنید واسه هم...

هم گریز گفت...

عجب عکس پنیری! دهنم آب افتاد. کاش جای موشه بودم
خیلی حرف درستی است. واقعا اگر دائما یاد گذشته نیفتیم و فکر بیهوده درباره آینده نکنیم مگر رنجی هم می ماند؟

نیکلاس گفت...

البته ما در تله افتاده ایم و پنیر خوشمزه هم هست ، اما مگر علیا مخدره می گذارد

لقمه ای از این پنیر خوشمزه بچشیم ! چکنیم - همینی که هست .

امثال ما در دو تله گیر افتاده ایم ، هرکی خربزه می خوره پای لرزش هم باید بشینه

دیگه

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.