توبه





   من می چو برای خوشدلی می‌خوردم
   اکنون که تو بر دلم نشستی نخورم



۱۱ نظر:

tabkom گفت...

با سلام

دور از جون آقا پانویس و همه دوستان،... خیام میفرماید :

می خور که به زیر گل بسی خواهی خفت
بی مونس و بی رفیق و بی همدم و جفت

زنهار به کس مگو تو این راز نهفت
هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت

و بنده هم عرض میدارم :

آن می که برای خوشدلی میخوردم
از دوری یار همدلی میخوردم

چون بره بریان به سر میز نبود
از جبر تو کوفته قل قلی میخوردم

ممنون

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضي ميگه:

مرحبا به جناب تبکم با اين دوبيتي زيبا بنده که لذت بردم.

اما اين دو بيتي را هم جهت درس و مشق پس دادن خدمت آن جناب ارائه ميکنم تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد.

آن دم که تو کوفته قل قلي مي خوردي
بـي دغـدغه و بـي جـدلـي مي خـوردي
دوشينه ـه ـود بـره بريان ـه ميـان
بي دوسـت بدان خـون دلي مـي خـوردي

همين!!!

ناشناس گفت...

دلتنگم و دیدار تو درمان منست
بیرنگ رخت زمانه زندان منست
بر هیچ دلی مباد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان منست

tabkom گفت...

با سلام

و سلام مخصوص خدمت آقا مرتضی.......
نه مرتضی جان دیشب هم بره بریان در میان نبود ...... اگر دیدی سلام مرا هم برسانید.....

البته بره بریان در این عروسی های آنچنانی دیده‌ام ها !! و نمیدانی چه خون دلی میخورم ... یعنی از ریخت و پاش اضافه و اسرافی که میشود... و چه جالب، همه اینها فدای سر همین اعتباریات مورد بحث و نیازهای هویتی نفس میشود... و به تجربه دیده‌ام مسئله غذا و غذا خوردن یکی از سر بزنگاه‌های مچ گیری از نفس می‌تواند باشد .....
به خدا هر وقت کیسه زباله را به دستم میدهند و میگویند ببر بذار دم در...... تا پایین که میرسم زیر لب از خدا عذر میخواهم و از طبیعت حلال بودی میطلبم .......
................................................

در جلسه صد و هفتم شرح مثنوی و در همان ابتدای شروع جلسه، دکلمه جالب و زیبایی از یکی از غزلیات دیوان شمس به همراهی تار و دف و در مایه چهارگاه شنیدم که به دوستان توصیه میکنم دوباره گوش کنند.....
مخصوصا همآهنگی موسیقی را با متن شعر که تداعی صدای زنگوله‌ کاروان شتران ، که با تأنی طی مسیر می‌نمایند را میکند...... تو گویی کاروان عمر ماست که میگذرد !!
جا دارد که از سلیقه و حسن نظر جناب پانویس تشکر بسیار شود ، بشنوید :

ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست

باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست

آسمانا چند گردی گردش عنصر ببين آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست

حال صورت اين چنين و حال معنی خود مپرس روح مست و عقل مست و بحر مست اسرار مست

رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری ذره ذره خاک را از خالق جبار مست

تا نگويی در زمستان باغ را مستی نماند مدتی پنهان شدست از ديده مکار مست

بيخ های آن درختان مِی نهانی می خورند روزکی دو صبر میکن تا شود بيدار مست

گر تو را کوبی رسد از رفتن مستان مرنج با چنان ساقی و مطرب کی رود هموار مست

ساقيا باده يکی کن چند باشد عربده دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست

باد را افزون بده تا برگشايد اين گره باده تا در سر نيفتد کی دهد دستار مست

بخل ساقی باشد آن جا يا فساد باده ها هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست

روی های زرد بين و باده گلگون بده زانک ازين گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست

باده ای داری خدايی بس سبک خوار و لطيف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست

شمس تبريزی به دورت هيچ کس هشيار نيست کافر و مومن خراب و زاهد و خمار مست


خوب و خوش باشید

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:

پس من هم:
(که البته بی ارتباط با پست قبلی هم نیست)

امشب که پیـاله پر ز مـی خواهم کرد
جز می همه را دوباره قی خواهم کرد
پـس نــاقـه تـــزویــر و ریـــا و تـلبـیس
بـا تیـغ دو ابـروی تو پـی خـواهـم کرد
"شعر از مرتضی"

همین!!!

غزلیات شمس گفت...

ای طایران قدس را عشقت فزوده بال ها
در حلقه سودای تو روحانیان را حال ها

در "لا احب الافلین"، پاکی ز صورت ها یقین
در دیده های غیب بین، هر دم ز تو تمثال ها

افلاک از تو سرنگون، خاک از تو چون دریای خون
ماهت نخوانم، ای فزون از ماه ها و سال ها

کوه از غمت بشکافته، وآن غم به دل درتافته
یک قطره خونی یافته، از فضلت این افضال ها

ای سروران را تو سند، بشمار ما را زان عدد
دانی سران را هم بود، اندر تبع دنبال ها

سازی ز خاکی سیدی، بر وی فرشته حاسدی
با نقد تو جان کاسدی، پامال گشته مال ها

آن کو تو باشی بال او، ای رفعت و اجلال او
آن کو چنین شد حال او، بر روی دارد خال ها

گیرم که خارم، خار بَد، خار از پی گـُل میزهد
صرافِ زر هم مینهد، جو بر سر مثقال ها

فکری بُدست افعال ها، خاکی بُدست این مال ها
قالی بُدست این حال ها، حالی بُدست این قال ها

آغاز عالم غلغله، پایان عالم زلزله
عشقی و شکری با گله، آرام با زلزال ها

توقیع شمس آمد شفق، طغرای دولت عشق حق
فال وصال آرد سبق، کان عشق زد این فال ها

از رحمة للعالمین، اقبال درویشان ببین
چون مه منور خرقه ها، چون گل معطر شال ها

عشق امر کل، ما رقعه ای، او قلزم و ما جرعه ای
او صد دلیل آورده و، ما کرده استدلال ها

از عشق گردون مؤتلف، بی عشق اختر منخسف
ز عشق گشته دال الف، بی عشق الف چون دال ها

آب حیات آمد سخن، کاید ز علم من لدُن
جان را از او خالی مکن، تا بردهد اعمال ها

بر اهل معنی شد سخن، اجمال ها، تفصیل ها
بر اهل صورت شد سخن، تفصیل ها، اجمال


گر شعرها گفتند پُر، پُر به بود دریا ز دُر
کز ذوق شعر آخر شتر، خوش میکشد ترحال ها

سان شان گفت...

سلام
کوچک که بودم فکر میکردم اگر کسی بخواهد به دیدن خدا برود بایستی دشت به دشت و کوه به کوه روز و شب با بقچه نان و پنیر زیر بغل ، مسافتها طی کند و عرق بریزد و از هیچ چیز و هیچ کس نترسد و به هر چشمه ای که رسیدجرعه ای بنوشد و قدری به سینه کوه تکیه کرده و دوباره راه بیفتد تا بلاخره به مقصد برسد.هنوز هم از یادآوری آن رویا جانم شیرین می شود اما هیچ وقت نمی دانستم رسید آنجا چه اتفاقی میافتد و هنوز هم نمی دانم اما بنظرم میرسد آنهائی که تجربه کرده اند می گویند " اکنون که تو بر دلم نشستی می نخورم"

نوژا گفت...

هرچه کردم نشدم از تو جدا، بدتر شد

گفته بودم بزنم قید تو را، بدتر شد

مثلا خواستم این بار موقر باشم

و به جای "تو" بگویم که "شما"، بدتر شد

آسمان وقت قرار من و تو ابری بود

تازه، با رفتن تو وضع هوا بدتر شد

چاره دارو و دوا نیست که حال بد من

بی تو با خوردن دارو و دوا بدتر شد

گفته بودی نزنم حرف دلم را به کسی

زده ام حرف دلم را به خدا، بدتر شد

روی فرش دل من جوهری از عشق تو ریخت

آمدم پاک کنم عشق تو را، بدتر شد

نوژا گفت...

این آن شعر
بیت آخرش زیباست

من و سمان چقدر این شعر رو میخوندیم ...

tabkom گفت...

با سلام

و سلام مخصوص خدمت آقا مرتضی.......
نه مرتضی جان دیشب هم بره بریان در میان نبود ...... اگر دیدی سلام مرا هم برسانید.....
البته بره بریان در این عروسی های آنچنانی دیده‌ام ها !! و نمیدانی چه خون دلی میخورم ... یعنی از ریخت و پاش اضافه و اسرافی که میشود... و چه جالب، همه اینها فدای سر همین اعتباریات مورد بحث و نیازهای هویتی نفس میشود... و به تجربه دیده‌ام مسئله غذا و غذا خوردن یکی از سر بزنگاه‌های مچ گیری از نفس می‌تواند باشد .....
به خدا هر وقت کیسه زباله را به دستم میدهند و میگویند ببر بذار دم در...... تا پایین که میرسم زیر لب از خدا عذر میخواهم و از طبیعت حلال بودی میطلبم .......
بچگی وقتی به ده میرفتیم کی اصلا زباله وجود داشت ......

.........................................................

در جلسه صد و هفتم شرح مثنوی و در همان ابتدای شروع جلسه، دکلمه جالب و زیبایی از یکی از غزلیات دیوان شمس به همراهی تار و دف و در مایه چهارگاه شنیدم که به دوستان توصیه میکنم دوباره گوش کنند.....
مخصوصا همآهنگی موسیقی را با متن شعر که تداعی صدای زنگوله‌ کاروان شتران ، که با تأنی طی مسیر می‌نمایند را میکند...... تو گویی کاروان عمر ماست که میگذرد !!
جا دارد که از سلیقه و حسن نظر جناب پانویس تشکر بسیار شود ، بشنوید :

tabkom گفت...

ساربانا اشتران بين سر به سر قطار مست
مير مست و خواجه مست و يار مست اغيار مست

باغبانا رعد مطرب ابر ساقی گشت و شد
باغ مست و راغ مست و غنچه مست و خار مست

آسمانا چند گردی گردش عنصر ببين
آب مست و باد مست و خاک مست و نار مست

حال صورت اين چنين و حال معنی خود مپرس
روح مست و عقل مست و بحر مست اسرار مست

رو تو جباری رها کن خاک شو تا بنگری
ذره ذره خاک را از خالق جبار مست

تا نگويی در زمستان باغ را مستی نماند
مدتی پنهان شدست از ديده مکار مست

بيخ های آن درختان می نهانی می خورند
روزکی دو صبر می کن تا شود بيدار مست

گر تو را کوبی رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقی و مطرب کی رود هموار مست

ساقيا باده يکی کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار مست و دشمنان ز انکار مست

باد را افزون بده تا برگشايد اين گره
باده تا در سر نيفتد کی دهد دستار مست

بخل ساقی باشد آن جا يا فساد باده ها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار مست

روی های زرد بين و باده گلگون بده
زانک از اين گلگون ندارد بر رخ و رخسار مست

باده ای داری خدايی بس سبک خوار و لطيف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار مست

شمس تبريزی به دورت هيچ کس هشيار نيست
کافر و مومن خراب و زاهد و خمار مست


خوب و خوش باشید

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.