درک



   خشم گرفتن بر دیگری، سوای اینکه چیزی جز آسیب رساندن به خودم نیست، جایگاه خردمندانه‌ای نیز ندارد. (مگر قصد خاتمه دادن به عمل نادرست وی باشد. که آنوقت هم خشمگین شدن فقط ظاهری‌ست، نه در درون.)

   وقتی کسی کاری می‌کند و خشم در ما برانگیخته می‌شود، آن فرد بر اساس برآیند مجموعهٔ آنچه در زندگی‌اش بر سر روح و روانش رفته، کاری کرده که خشم ما را برانگیخته. و او دربارهٔ آنچه در طول زندگی‌اش بر سرش رفته، مقصر نبوده. او هم قربانی شرایط بوده. مانند خود من. 

   پس، از دیدگاهی بالا، او بی‌تقصیر است! 

   آدم عاقل هم بر کسی که گناهی ندارد خشمگین نمی‌شود.

   آیا می‌توانیم وقتی کسی را می‌بینیم، در همان لحظه، از کودکی تا الانش را ببینیم؟ یعنی اینکه او هم کودکی بوده و طی شرایطی به این وضعیت(روحی روانی) رسیده. (این نوع نگاه، خیلی دید ما را در ارتباطاتمان تغییر می‌دهد.) 

   به همین روش، خودم را ببینم، که کودکی بوده‌ام معصوم، پاک و شاداب، و محیط، مرا به این وضعیت رسانده. آیا برای خودم دلم نمی‌سوزد؟ پس چرا برای کسی که بمن آزار می‌رساند دلم نسوزد؟!

   دستی باید بر سرش کشید.