پارس درون



 
   یکی از همسایه‌ها بتازگی سگی بخانه‌اش آورده که پارس کردنش قطع نمی‌شود. چند ساعتی است یکریز در حال سر و صداست و همین الآن هم که دارم این یادداشت را می‌نویسم صدایش در گوشم است.

   با خودم فکر کردم آیا ما آنگونه که به صداهای بیرونی توجه می‌کنیم، به آنچه درونمان هم می‌گذرد توجه داریم؟ متوجه ناهنجاری آزاردهنده و خورندهٔ روان‌مان هم هستیم؟

۹ نظر:

morteza deyanatdar گفت...

باسلام وعرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
دور از جون پانویس رووم به دیوار بلانسبت جناب عالی
"دیگه به این میگن یه زندگی سگیه سگی"

tabkom گفت...

گفتگوی درونی بخصوص وقتی کاملا غیر ارادی میشه منو یاد این کارخانه هایی که خط تولید دارند میاندازه مثل نوشابه ، شیرپاکتی یا پفک . وای خدا نگو چه به سر خودمون میآریم ، اگر شطرنج بازی کرده باشید میزان مصرف بالای کار ذهنی را میشناسید . صبح بیدار میشویم و شروع میکنیم به حفر کردن یک چاه بعد میبینیم خاکها دست و پا گیر شده یک چاه دیگر میکنیم که خاکهای چاه اولی را توش بریزیم و قس علی هذه ...
یک روش جالب برای ترک این عادت شاید این باشد که در طول روز مچ خود را بگیریم و سعی کنیم تعداد دفعات این مچ گیری را در روزهای بعد افزایش بدهیم.  

ناشناس گفت...

یاد آن رفته روزگار بخیر
یاد آن دشت و جویبار بخیر
یاد آن روزها که خندیدیم
سخت بر ریش روزگار بخیر

قطره گفت...

موضوع پست خیلی جالب بود ...مختصرو مفید و کامنت آقا مرتضی جالب ترررر ..!!!!

لبخندددد ...

امین گفت...

سلام
معلوم است که نه با وجودکه هر دم:

از نفوس و از عقول پر صفا
نامه می آید بجان کای بی وفا
یارکان پنج روزه یافتی
رو زیاران کهن برتافتی ​

بااحترام
امین

علي گفت...

سلام دوستان
اين علي بنده خدا چندي است كه بر حسب توفيق اجباري كه شامل حالش شده  به تنهايي در اتاقكي شبها به سر مي برد .
شنيدن داستانها و افسانه هايي از مشاهده موجودات غير ارگانيك (اجنه) باعث شده بود تا حالتي از ترس و فرار از اين وضعيت در ما به وجود آورد .
خلاصه هر شب با ترسي كه بر جان بود تا به صبح سر مي شد و متوسل به كارهايي مي شدم كه واقعا خنده دار و مضحك بود .
مثلا لامپ و تلويزيون را روشن مي كردم تا به اين طريق نفهمم كه چي به چي هست . تا خلاصه همين موضوع فرار ما از اين حالت عاملي شده بود تا حتي از صداي جيرجيركي اين تن خاكي به لرزه بيفتد .
سر بر بالين و ذهني كه مدام پرسه مي زد و توجه به صداها و نجواهاي خودش نداشت . گويي ذهن هيچ زمزمه دروني را تا به آخرش دنبال نمي كرد و از اين شاخه به آن شاخه مي پريد .
شنيدن صداي خش خش برگي جرقه اي مي شد تا سيلي از افكار گوناگون و آزار دهنده به حركت در آيد و فضاي خالي ذهن را مورد هجوم سيل آساي خود قرار دهد . گويي ذهن  خودش بر طبل فكر مي كوبيد و از اين كوبيدن و انعكاس همان صداها ذهن دچار ترس و ترديد مي شد و در اين كيفيت علي جدا از همان تك مضرابها نبود .

ناشناس گفت...

اما زین حسن تا آن حسن صد گز رسن

morteza deyanatdar گفت...

باسلام وعرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
چقدز خوب است که انسان مصداق این مصرع ازمثنوی باشه:
مه فشاند نور سگ عو عو کند
یعنی هر چه سگهای برون یادرون پارس کنند انسان همانند
ماه وظیفه خود را انجام دهد.

hadis گفت...

in mozo ro dar safar be malezi test kardam.heyvanate natars va arami dare,alave bar on vaghti be kodakaneshon labkhand mizanam javabam ra ba labkhandi ziba midan.be nazaram in ghanoon dar morede koodakane yek makan ham mitone sadegh bashe.

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.