گنج مقصود



   اگر کسی داروی سرطان و ایدز کشف کند، برق و اینترنت اختراع کند، پنی‌سیلین کشف کند و انسان‌های بیمار را درمان کند، زندگی‌اش را وقف کمک به دیگران کند، پژوهش‌های علمی، ادبی، فلسفی، عرفانی، فیزیک، شیمی، تکنولوژیک و ... انجام دهد و دستاوردهای بسیاری در زمینهٔ تخصصش داشته باشد، تا وقتی در کیفیت ذاتی، عشق و فطری نباشد، در حقیقت مفید زندگی نکرده است.

    اما کسی که در کیفیت عشق، حضور و شور زندگی هست، حتی اگر بنشیند و آب در هاون بکوبد، مفید زندگی می‌کند.


۱۹ نظر:

امین گفت...

سلام،
بجز یار آنچه یابی هیچ باشد
همه نقشی حقیقت هیچ باشد

گلبرگ گفت...

ولی من این طور فکر نمیکنم.بستگی داره مفید زندگی کردنو چی بدونیم...
کسی که پژوهش میکنه و چیزی را کشف میکنه اگر هم در کیفیت عشق نباشه باز هم برای دیگران مفید بوده!
مثلا ما وقتی قانون سوم نیوتون را میخونیم اصلا اصلا برامون مهم نیست که اون در کیفیت عشق بوده یا نه و حتی نمیدونیم! فقط در بسیاری جنبه های فیزیک از این قانون استفاده میکنیم!شاید بشه گفت شخصی که در کیفیت عشق نیست هر کاری که بکنه برای خودش مفید نبوده(فقط خودش)
ولی کسی که در کیفیته عشقه چطور میتونه ببینه بسیاری از کسایی که با تمام وجود در حاله زندگی هستن و با وجودشون دل عزیزانشان را گرم میکنند به خاطر بیماری مثل سرطان بمیرند در حالی که اون میتونسته با توانایی که داشته دارویی کشف کنه و اون هارو نجات بده...
نمیخام بگم همه میتونن ولی انسان در کیفیت عشق هیچ وقت اب در هاون نمیکوبه و با توجه به توانایی هاش (بسته به ویژگی های فردی)هر کاری که از دستش برمیاد انجام میده...حتی اگه این کار دادن یه لیوان اب دسته یکی باشه...

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضی میگه:
جانا سخن از زبان ما...البته ما که نه از زبان قرآن می گویی:

قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَمَحْيَايَ وَمَمَاتِي لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ﴿الأنعام: ١٦٢﴾
بگو مسلما نماز و عبادتم و زندگی کردنم و مرگم برای خدای پروردگار جهانیان است.
و انسانی که صد در صد در کیفیت عشق بسر می برد از این قاعده پیروی میکند هرچند تمام عالمیان و حتی تمام کاینات علیه او باشند.

و این رباعی هم شاهدی از مولوی:

دیوان شمس
رباعی شماره ۲۵
ای سبزی هر درخت و هر باغ و گیا
ای دولت و اقبال من و کار و کیا
ای خلوت و ای سماع و اخلاص و ریا
بی‌حضرت تو این همه سوداست بیا

همین!!!

tabkom گفت...

همینه !!

یک کلام ختم کلام !!

ایوالله به این عقیده انقلابی، معنوی !!!

البته داشتن اون هنرها برای " اولی " ممکنه برای دیگران مفید باشه و آب در هاون کوبیدن " دومی " بی‌فایده، اما خدائیش اگر به عمق کار توجه کنید، آدمها هیچوقت لنگ و معطل هنر و خاصیت دیگران نمیمانند !! و در هر شرایطی به فراخور امکاناتی مهیا هست، و اصلا هنر و شگرد حیات برای رسیدن به تکامل این بوده که خودش را همیشه با امکانات موجود در حال ، همآهنگ کرده !!

از قدیم گفتن : میشی که برای خودش پشم نکنه............برای هیچکس کشک نمیکنه !!

آنچه نصیب است ، نه کم میدهند،
گر نستانی به ستم میدهند !!!

سید گفت...

این سخن صد در صد عرفانی است و اگر فلسفی فهم شود خواننده به اشتباه می افتد.
مولوی دقیقاً معادل آن را دارد(از خود شما یاد گرفته ام):

کار آن دارد که حق را شد مرید/بهر کار او ز هر کاری برید
دیگران چون کودکان این روز چند/تا به شب ترحال بازی می کنند!

سپاس.

نیکلاس گفت...

بعبارتی هرانسانی مسئول است که کیفیت اصیل درونی خود را کشف کند

و با این کشف و کنش گری است که معنا می یابد . شاید بتوان به جرئت گفت

که در خلفت این اولین وآخرین مسئولیت هرفرد است . تا وقتی که هرانسانی

این شور وعشق را درخود بارور ننماید هر حرکت وی از موضع منیت است ؟!

نسرین گفت...

عاشق شو ار نه روزی کار جهان سرآید
ناخوانده گنج مقصود از کارگاه هستی

یگانه گفت...

اینم از اون حرفهاست مگه می شه کسی در کیفیت عشق باشه و خلاق نباشه؟
بسیاری از مخترعان و کاشفان پدیده های مختلف خدمت بزرگی به همنوعان و جامعه کرده اند اماگاهی همین کشفیات تبدیل به درد شده اند مثلا بمب اتمی .
جای دور نریم همین ماشین های خودمون درسته که مشکل حمل و نقل رو اسون کردند ولی اینش هم درسته که دود و هوای الوده رو تو حلقمون فرو می کنند و تبدیل به انواع بیماریهای ریوی می شه؟
هر نیت خیری که از روی منیت باشه تبدیل به درد خواهد شد فرقی نمی کنه ممکنه اختراع داروی ایدز و سرطان باشه یا یه تصمیم گیری کوچک در چهار دیواری .
گاهی هم ممکنه شخصی در کیفیت عشق باشه و اما توانایی و موقعیت کارهای مهم رو نداشته باشه اما می تونه عشق و ارامش رو به اطرافیانش هدیه کنه و مسلما این اب در هاون کوبیدن نیست.

ح گفت...

"دزد"

خواب می بینی یه دوچرخه خردیدی گذاشتی کنار که ببریش خونه ,
تو اون محل که مثل مدرسه می مونه چشمت مرتب به دوچرخه است که دزد نبره
یکی صدات میزنه که کمکم کن منو ازاین باریه ردم کن
با اینکه چشمت به دوچرخه است میری کمکش یه جا که باید چشم از دوچرخه برداری برمی داری قبلش یه نظر به دوچرخه میکنی و بعد کمکش میکنی, ردش می کنی
همین فاصله سریع میری دوچرخه را نگاه کنی که می بینی سرچاش نیست !
بدو میری توی محوطه یکی داره با دوچرخه ای مثل دوچرخه خودت بازی میکنه , میری می بینی خوش نیست با اینکه همش دو به شکی, و بعد میری که پشت ساختمانو بگردی, میگردی دنبال یکی که کمکت کنه بهش بگی تو از اونور برو من از این ور چون می دونی همین الان دزد زده
یکی پیدا میکنی اون هم با بی حوصله گی قبول میکنه و از دوطرف می روید پشت ساختمان کسی نمی بینید و با شک و تردید میدونی که از محوطه ساختمان نمیتونه رفته باشه , میگردی و میگردی می بینی دوسه نفر گوشه ای از محوطه دارن دوچرخه ای را اوراق میکنن ,که البته تمامشو اوراقش کردن و دو نفرشون دارن معامله میکنن و ....
با شک و تردید می فهمی که این دوچرخه ی توه می ری سراغ شون خودشونو به اون راه می زنن , اما تو دیگه میدونی دوچرخه خودته, می خوای دوچرخه را برداری همه اش که اوراق شده , می خوای اونارو بگیری بی خیال دارن معامله میکنن , به دوتا از دوستات می گی کاری کنن اونا هم با بی حوصله می خوان قبول کنن نکنن کاری هم نمی کنن , اعصاب نداری و داد و فریاد می زنی محل نمی ذارن ,
یه خانمی که انگار مدیر مدرسه است از اون وسط میاد طرف تو رو می گیره و میگه آدم با یه زخمتی میره دوچرخه می خره و راحت دزد میاد ور میداره و از این حرفا گفتن و بی انصاف گفتن و دشنام و تشر دادن و ...

ح گفت...

ادامه

از شدت کلافگی و ناراحتی از تختخوابت می پری و فریا د میزنی ای خداااا کمک کن داد و داد که ای خدا اونی که دوچرخه را برد دزده , اونی که بهش کمک کردم دزده , اونی که دوست بود دزده , اونی که کمک کرد دزده , اونی که معامله می کرد دزده , اونی که اوراقش کرد دزده , اون خانمی که طرفداری کرد دزده , اونی که من بودم دزده , اونی که الان داره خدا خدا میکنه دزده .
از شدت ندانم چکاری پا میشی لباس می پوشی می ری سر کار.
در حالی که هنوز نمیدونی با چه زبونی طلب کمک کنی که زبونت هم دزده , سردر
ادامه

گم و گیج میزنی بیرون
همینطور که داری راه میری از آدما رد میشی , صدای دونفر میاد که یکی به اون یکی میگه من که یک تن شکر بار زدم آوردم با اون زحمت آوردم و تحویلت دادم اینقدر می خوای پول بدی و .... می بینی اون هم دزده , و اون هم که شکر گرفته هم دزده
می بینی که همه خواب و بیداری و روز و شبت دزده !!


اطلس عمرت به مقراض شهور** برد پاره ‌پاره خياط غرور

حدیث گفت...

موافقم.چه بسیار کسانی که از دید بقیه بسیار مفید بوده اند و ولی درونا احساس رضایت نسبت به عملکرد خود نداشته اند.همان حس ولع.پله ها یکی پس از دیگری پیموده می شوند برای رسیدن به قله ای که ماهیت سرابگونه دارد و در نهایت هم همه این پله ها را عنوانی برای معرفی "خود " میدانیم.غافل از اینکه اگر کمی عشق را چاشنی زندگی می کردیم اوضاع بهتری داشتیم.
میترسم از آن که بانگ آید روزی
که ای بی خبران راه نه آن است ونه این

سان شان گفت...

کمدی الهی شاهکار دانته شامل سه فصل دوزخ و برزخ و بهشت ، را سالها پیش در جوانی خواندم آن زمان حال کسی را داشتم که هم فهمیده و هم نفهمیده و بین زمین و آسمان معلق است در فضای مه آلود ذهن جرقه هائی می زد و خاموش می شد.اما حال در پرتو خودشناسی با توجه به آنچه آنزمان دستگیرم شده و در ذهنم مانده اینطور درک می کنم.
ویرژیل که مظهر عقل و خرد میباشد دست دانته را گرفته و از جنگل ظلمانی نفس مرحله به مرحله از دوزخ به برزخ و سپس به بهشت هدایت می کند البته تا بهشت زمینی .در طبقه اول دوزخ ، دانته کسانی را قرار می دهد که مظهر بارز عقل و استدلال هستند و خدمات ارزشمندی در طول زندگیشان انجام داده اند بزرگانی چون همر ، ابوعلی سینا، افلاطون، ارسطو، ابن الرشد و......... حتی ویرژیل سمبل عقل و خرد ونجات دهنده خودش نیز در آن طبقه بسر میبرد مجازات این ارواح " ناامیدی" است ناامید از نزدیک شدن به خداوند چرا که با همه خدماتی که در طول زندگیشان کرده اند به عالم غیب و مسیحیت و خداوند اعتقاد نداشته اند آنها هیچ گناهی نداشته اند الا نبودن در کیفیت عشق .در این طبقه مدام آه می کشند و آرزو دارند به خدایشان نزدیک شوند(( یعنی در کیفیت عشق بودن) اما می دانند به این آرزو نخواهند رسید نور ضعیفی این طبقه را روشن می کند که همان نور عقل و استدلال است اما این نور قادر نیست آنها را به خداوندشان نزدیک سازد بایستی با نور عشق حرکت کنند که نداشته اند

سان شان گفت...

ادامه
حتی خود دانته نیز که آثار ارزشمندی در زندگی آفریده و تمام عمر در برابرظلم و بیدادگری صاحبان قدرت و دغل و نیرنگ و تزویر صاحبان کلیسا ایستادگی کرده و در نهایت در تبعید دور از همسر و فرزندان از دنیا رفته خود را در دوزخ می بیند. ویرژیل با نیروی عقل و خرد دانته را از مراحل مختلف و ظلمانی نفس به سلامت عبور داده و به بهشت زمینی میرساند ( احتمالا البته بنظر من بهشت زمینی در اینجا شناخت نفس یا هویت فکری و درک آثار و عوارض آن و آرامش حاصل از دانش خودشناسی است که با عقل و خرد حاصل می شود) بعداز بهشت زمینی ، بهشت اسمانی آغاز میشود ویرژیل دیگر قادر نیست دانته را هدایت کند چرا که دارای نیروی عشق نیست بنابراین او را به دست بئاتریس که مظهر عشق است سپرده و خود از وی جدا می شود و این بئاتریس است که او را به بهشت آسمانی میرساند یعنی زندگی در کیفیت عشق با استفاده از نیروی عشق.
و همینطور در جائی خواندم از قول تولستوی نویسنده مشهور روس که : فقط روزهائی را زندگی کرده ام که با خدا بوده ام .

---

گر به همه عمر خویش با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت!

عطا گفت...

به نظرم هر کسی خودش می دونه که در کیفیت عشق هست یا نیست! نیازی به تایید و نظر دیگران هم ندارد. اختراع و اکتشاف و کمک به بهتر زندگی کردن نوع بشر و ... مربوط به امور دنیوی است و ظاهرا تا حالا هم این ادمها مشکلی از بشر حل نکرده اند. آیا بعد از 30000 سال که از اولین پایه های تمدن می گذرد. واقعا مشکلات بشر حل شده؟! عمیقا فکر کن آیا با درمان وبا و کشف واکسن سل آیا پرونده بیماری ها برای همیشه از زتدگی بشر رفت. ممکنه الان توی یک جامعه کسی از بیماری سل و طاعون و ... نمیره. ولی ایا رنج و وحشت بشر کم شده. درسته الان طاعون حمله نمی کنه تا یک شهر رو نابود کنه؟! ولی آیا ما هر روز با وحشت طاعونهای دیگر از خواب بر نمی خیزیم؟!!!

علی گفت...

مشکل اینجاست که فکر می کنیم برای انجام کار مفید حتما امری بیرونی بایستی اتفاق بیافتد .
وقتی درونا آزادم و در کیفیت سکوت زندگی می کنم دیگر نیازی ندارم تا برای نمایش آن ‚ چیزی اختراع کنم و کاری انجام دهم .
وقتی آرامش هست ممکن است چیزی هم به عنوان اکتشاف یا اختراع باشد یا نباشد .

علی گفت...

اختراع و اکتشاف هر چیزی در زندگی بشر دارای دو جنبه مفید و مخرب است . درست مانند شمشمیر دو لبه .
از انیشتین پرسیده شده که نظرتان درباره جنگ جهانی سوم چیست ؟
و انیشتین در جوا ب چنین گفت : نظری درباره جنگ جهانی سوم ندارم اما به یقین می توان گفت در جنگ جهانی چهارم انسانها با چوب و چماق به جان هم خواهند افتاد .
وقتی ادراک و آگاهی در استفاده از فن آوری وجود نداشت هر چیز به ظاهر مفید بدل به وسیله ای مخرب می گردد . پس بسیار مهمتر از جلوه بیرونی‚ زندگی کردن در صلح و آشتی درونی است .

رعنا گفت...

عالی بود. موافقم.

شهره گفت...

امکان نداره تادر کیفیت عشق نباشی کشفی و اختراعی به وجود نمی اد...زیرا هر اختراعی نتیجه غرق شدن در همان حالته مثل بط و دریا و ماهی و اب .....باید به درک همان علم و غور شدن در آن بود تا بتوانی از بطن اش چیزی بیرون بکشی

delbar72 گفت...

موافقم پانویس؛
در واقع این کیفیت درونی ماست که مهمه؛ این آزادی روان ماست که مهمه؛
و الا اگر من دارای روان آزاد نباشم ولی برای همه فلان کنم و فلون کنم ... که باز از زندگی لذت نبردم؛ و فایده ای نبردم
فایده بردن یعنی در کیفیت عشق بودن و در آن کیفیت کارها را انجام دادن؛در کودکی به همراه عمه ام ستاره ها را دنبال میکردیم و آن هایی را که ستاره نبودند؛ میشمردیم؛
آخه بعضی هاش هواپیما و... بود؛
ولی حالا که یادم میاد واقعا حال میداد؛ اصلا فایده ی اصلی رو من در کودکی داشتم میبردم؛ والله؛
نتیجه اخلاقی:
فایده بردن = شاد بودن درون

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.