خیامی




  چند ماه پیش یادداشتی نوشته بودم که با شرحی دربارهٔ بیت "مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم / جرس فریاد می‌دارد که بربندید محملها" شروع می‌شد. در ادامهٔ یادداشت و نیز در قسمت نظرات آن یادداشت، در پاسخ به سئوال ساناز عزیز دربارهٔ شرح حافظ مرحوم کاظم برگ‌نیسی توضیحاتی داده بودم. مدتی بعد، چند دوست ایمیلاً(بله، ایمیلاً!) دربارهٔ شرح حافظ ایشان سئوال کرده بودند و گفته بودم که بزودی یادداشتی در این رابطه خواهم نوشت. این یادداشت البته دربارهٔ شرح حافظ کاظم برگ‌نیسی نیست! آن را بعداً خواهم نوشت.

   ماجرای تهیهٔ کتاب کمیاب حافظ برگ‌نیسی سر درازی دارد و بنده هم صد البته نمی‌توانم همه‌اش را بگویم! یادم می‌افتد به سکانسی در فیلم "دیوانه از قفس پرید" جک نیکلسون، که وقتی آن جوان را پس از شب خاصی که گذرانده بود، پرستار مجبورش می‌کرد "همهٔ‌ آنچه اتفاق افتاده بود" را بگوید، جوان می‌گفت: "یعنی همه‌اش را بگویم!؟".

   بله، امسال که ایران بودم بدلایلی به صرافت افتادم تا کتاب حافظ برگ‌نیسی را تهیه کنم و ماجراهای جالبی هم "در ره منزل" این کتاب پیش آمد. شاید آخرین خوش‌اقبالی این راه، آشنا شدن بیشتر با آثار مرحوم برگ‌نیسی بود، از جمله کتاب "حکیم خیام و رباعیات" ایشان که تحقیق و تعلیقی است مبسوط دربارهٔ خیام، شعرش، ریاضی‌دانی‌اش و فیلسوفی‌اش، همراه با صفحه‌آرایی‌های چشم‌نواز.

   چند روز پیش در منطقه‌ای بنام The Valley of the Waters با این کتاب محشور گشتم. "فراغتی و کتابی و گوشهٔ چمنی" بقول حافظ. چیه این که الکی تعارف می‌کنیم "جای شما خالی"؟ هیچ هم جای شما خالی نبود! خلوتی بود "به کام و آرزوی دل".

   خلاصه زمانی را با مشهدی خیام نیشابوری سر کردیم. بعضی حرفهایش در حد یک سری شعار و تبلیغات بود، یک سری مغالطهٔ رندانه و بعضی‌هایش هم بی‌ربط و شلوغ‌پلوغ کردن‌های فلسفی. مثلاً می‌گوید:

 گویند بهشت با حور خوشست
 من می‌گویم که آب انگور خوشست

این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار
آواز دهل شنیدن از دور خوشست

خوب، این ضرب‌المثل چه ربطی به سه مصرع قبلی‌اش دارد؟! "آواز دهل شنیدن از دور خوشست" برای جایی بکار می‌رود که چیزی از دور خوشایند بنظر بیاید ولی از نزدیک چندش‌آور. در این رباعی می‌گوید "حور و بهشت از دور که وعده‌اش را می‌دهند خوب بنظر می‌رسد، ولی اگر نزدیکش بروی خوب نیست."! این حرف درست است؟! چرا از نزدیک خوب نباشد؟! منظورم این است که این ضرب‌المثل در این زمینه‌ای که بکار برده تناسب ندارد. باید چیز دیگری استفاده می‌کرد.

   دیگر اینکه یک سری حرفهای مفیدی دارد که اصل آن "دم غنیمت شمردن" است. در حال بودن و عمر را تلف نکردن. مانند:

تا کی غم آن خورم که دارم یا نه
وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پر کن قدح باده که معلومم نیست
کاین دم که فرو برم برآرم یا نه

خوب، درست! اما نگفته این در حال بودن و دم غنیمت شمردن را چرا ما الآن نداریم. و حالا که نداریم چکار کنیم که بیاید سر جایش. مولانا هم حرف از دم غنیمت شمردن می‌زند اما راهکارهایی را هم ارائه می‌کند(مانند احتما، مشاهده، حضور، تجربهٔ استیصال و راه‌کارهای دیگر که در شرح داستانهای مثنوی بطور مبسوط گفته‌ایم.) شما که ماشالله ماشالله یک پا عارف هستی و مطالب خودشناسی را خوانده‌ای، می‌دانی دم غنیمت شمردن و در حال بودن یعنی چه. اما کسی که نمی‌داند و اول‌بار بجای آشنایی با حرفهای مولانا بیاید سراغ خیام، بسیار محتمل است که دم غنیمت شمردن و شاد بودن را با بشکن و بالا بنداز اشتباه بگیرد. منظورم اینست که حرف مولانا بسیار غنی‌تر، ریشه‌ای‌تر و پرمحتوی‌تر از حرف خیام است. اما برای کسی که اول مثنوی مولانا را خوانده و بعد حرف خیام را، حرف خیام هم مفید است و جنبهٔ تذکار دارد.

   یک سری حرفهایش هم مغلطه است و بعید است که خودش نمی‌دانسته مغلطه می‌کند. بنوعی خودش را لوس کرده. مثل این رباعی:

حیی که به قدرت سرورو می‌سازد
همواره هم‌او کار عدو می‌سازد (یعنی برای دشمن هم کارسازی می‌کند.)

گویند که شیشه‌گر مسلمان نبود
آن را تو چه گویی که کدو می‌سازد؟!

   قسمت بزرگی از حرفهای خیام هم برمی‌گردد به شک‌هایش. این خیلی خوب است که انسان هر از گاهی شک کند در اعتقاداتش و بنوعی پوست بیاندازد بلحاظ جهان‌بینی، اما بطور کلی کسی که بوسیلهٔ فکر و فلسفه زندگی را می‌خواهد دربیابد مثل کسی‌ست که می‌خواهد اقیانوس را با دهانش ببلعد. اقیانوس برای شنا کردن است بالام جان. زندگی برای زندگی کردن است، نه برای سر از رازش درآوردن. بقول شمس‌الدین: حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو / که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را. حالا تو هی بشین به زور زدن فلسفی که هدف از این دنیا و فلک چیست. خودت رو بکش. این یک راز است، عزیز دل. رازی برای عقل. عقل وسیلهٔ مناسب برای درک این موضوع نیست. چنانکه دندان ابزار مناسب برای شنیدن نیست.


   اینست که مشهدی خیام "در شرحش چو خر در گل" می‌خوابد و فلک را "بیهده‌دو" می‌خواند، یعنی بیهوده‌دونده. بطور کلی کسانیکه از راه تفلسف و تفکر به سراغ درک زندگی می‌روند بجز کشتی گرفتن با زندگی و درگیری با خودشان راه به جایی نمی‌برند و آخرش هم اکثراً می‌گویند "دنیا بیهوده است". چون هیچ "هدف"ی برای آن نمی‌یابند. هدفی که تحت نظام فلسفی‌شان باید معنی داشته باشد! عزیز، تلاش تو بیهوده است.

   کلام آخر اینکه این رباعی‌اش بسی دوست‌داشتنی‌ست:

رندی دیدم نشسته بر خنگ زمین
نه کفر و نه اسلام و نه دنیا و نه دین

نی حق نه حقیقت نه شریعت نه یقین
اندر دو جهان که را بود زهرهٔ این؟!

به مفهوم سکوت اشاره دارد. سکوت درونی. چه روح خیام از این مفهوم باخبر بوده باشد و چه نبوده باشد. ابوالفضل العباس او را غریق رحمتش کند.



   اما دربارهٔ موسیقی خیامی یا همان خیام‌خوانی هم دو کلمه‌ای بگوییم. اگر امام رضا بطلبد یک سفری داشته باشید به جنوب ایران، بوشهر، حتماً در جمعهای برو بچه‌های بوشهری که خیام‌خوانی می‌کنند شرکت کنید.(نمی‌دانم، اما حس جنوبی‌ام می‌گوید واژهٔ "خیامی" محلی‌تر و اصیل‌تر از "خیام‌خوانی" است.) خیامی نوعی موسیقی جنوبی است با ریتم‌های مخصوص جنوب که با سازهای آن مناطق نواخته می‌شود. در خیامی، رباعیات خیام را همراه با اشعاری دیگر دربارهٔ ماهی‌گیری، عروسی و آنچه به فرهنگ‌ جنوب مربوط می‌شود می‌خوانند. در این صفحه اطلاعات تخصصی در این مورد را می‌توانید بخوانید. +

دیگه ناشم به کعله (دیگه نمی‌رم به قلعه)
راهش دورن به کعله (راه قلعه دوره)
اُوِش شورن به کعله (آب قلعه شوره) - ممنون از حمیده و محمد عزیزین برای ترجمه


   این هم دو ویدیوی زیبای خیام‌خوانی. اگر شما را به حرکات موزون واداشتند، ثوابش به گردن من!

ویدیوی اول:


برای دریافت ویدیوی فوق اینجـا کلیک کنید.


ویدیوی دوم:


برای دریافت ویدیوی فوق اینجـا کلیک کنید.