افتخر یفتخر افتخار



   نمی‌دانم این افتخار چه بلا و نکبتی است که ما(انسانها) به جان خودمان انداخته‌ایم و ولش هم نمی‌کنیم. هر جا می‌روی، از درون خانه و خانواده تا میان دوست و آشنا و روابط اجتماعی همه جا هی افتخار، افتخار، افتخار.

   آیا انسان کمی، فقط کمی، توجه نمی‌کند که این افتخار افتخار کردنش چه بلایی بر سرش آورده و می‌آورد؟! مادر و پدر به فرزندشان بخاطر انجام کاری می‌گویند: "عزیزم، من به تو افتخار می‌کنم." و معنی‌اش اینست که "این کار تو باعث شده شخصیت من خوب جلوه داده بشه و من برای اینکه باعث تأیید شخصیتم شده‌ای، احساس خوبی دارم! اصل کاری که کرده‌ای مهم نیست، فرزندم! این مهم است که باعث افتخار منی!" و وای اگر این غذای افتخار را برایشان تهیه نکنی! (اینجـا را بخوان.)

   در رسانه‌ها دائماً از سیاستمدا‌رها می‌شنویم: "ما به خودمان افتخار می‌کنیم. به تاریخمان، به پیشرفت اقتصادی‌مان، به ورزش‌مان، به فرهنگمان، به علم‌مان، به برتری‌مان، به چه و چه افتخار می‌کنیم." و یعنی: "ای انسانها، تو رو بخدا یادتان نرود که شما امریکایی هستید، فرانسوی هستید، استرالیایی هستید. هویت و هستی داشته باشید تا شغل ما اهل سیاست و دیپلماسی ادامه و تضمین داشته باشد!"

   افتخار کردن ابزاری است برای القاء و فرو کردن شخصیت و هستی روانی در ذهن انسان. تا براحتی تحت تأثیر بازی بیهودگی و هوایی ذهنش قرار گیرد. تا بازیچهٔ دیگران، جامعه و اصلاً بازیچهٔ ذهن خودش باشد.

   وجوه مختلف افتخار کردن در شکل‌های بسیار متنوع در زندگی و روابط ما می‌تواند ظهور و بروز پیدا کند. مثلاً عکس و امضاء گرفتن از فلان بازیگر یا خواننده و نوازندهٔ مشهور، یا تهیهٔ اعتبار به هر نوع و شکل، یا ده‌ها مصداق دیگر. آنچه مهم است اینست که بدانیم و آگاه باشیم که اساس و ریشهٔ بلای افتخار همان ریشهٔ درخت خبیث "هستی" است. افتخار کردن یکی از تبعات اجتناب‌ناپذیر "مرکز" است.

   نمی‌دانم چرا ما انسانها توجه نمی‌کنیم که وقتی مثلاً فلان سیاستمدار(مثلاً اوباما در سخنرانی‌های احساساتی‌اش مانند سخنرانی برنده شدنش در انتخابات اخیر رییس جمهوری امریکا) می‌گوید: "ما امریکاییها دست بدست هم می‌دهیم تا بهترین و برترین ملیت باشیم"، چرا به روشنی نکبت و بدبختی و رنجی که تبعات این حرف او دارد را نمی‌بینیم؟! آیا اگر کسی بخواهد برتر و بهتر شود از دیگران، می‌تواند به آنها شفقت و عشق داشته باشد؟! می‌تواند با آنها رابطهٔ سالم داشته باشد؟! آیا غیر از این است که آرزویش بدبختی دیگران(هر که "غیرامریکایی" باشد) است؟! آیا خواستهٔ قلبی‌اش جلوی رشد دیگران گرفتن نیست؟! خیلی واضح است. (آیا توجه کرده‌ایم به درون خودمان که وقتی خبر از رشد همردیفان و آشنایان و دوستانمان(و در حقیقت رقیبانمان! رقیبان ارزشی‌مان) می‌شنویم، چه در درونمان می‌گذرد؟ هر یک از ما مشتی نمونهٔ خروار جامعه‌ایم.)

   اما می‌دانی چرا این همه انسان که پای این صحبت‌های سطحی و سخیف "اوباما" (و اوباماها) می‌نشینند بجای کمی تأمل و دقت، تشویق می‌کنند، هلهله می‌کنند و "جیغ و دست و هورا" می‌کشند؟! چون از قبل، هویت امریکایی بودن در ذهن آنها کار گذاشته شده. لذا با شنیدن صحبتی از افتخار و برتری و غرور، فرد ذهناً احساس عظمت و بزرگی و ایمنی می‌کند. احساسی که چیزی جز کف روی آب نیست. چیزی جز باد و پف کردن نیست.

   ما انسانهای پفکی!


---
موضوعاً مرتبط: