یوگای خنده



   آقای بنانی اخیراً مقالاتی در رابطه با "خنده" نوشته‌اند. داشتم آنها را می‌خواندم، خاطره‌ای یادم آمد که اتفاقاً ایشان هم در این خاطره حضور دارند. مربوط می‌شود به دو سه سال پیش، شبی با عده‌ای از دوستان رفتیم به کوههای درکهٔ شمال تهران و چادر زدیم.

   آن شب، برعکس همیشه، تعدادمان خیلی زیاد بود و همینطور که به اعماق شب نزدیکتر می‌شدیم، به تعدادمان افزوده می‌شد و دوستان دیگر هم از راه می‌رسیدند. چند نفری هم که اول شب آمده بودند، از جمع جدا شدند و برگشتند منزل. شب جمعه بود و فردایش روز تعطیل.

   تا دیر وقت و نزدیکای سحر بیدار بودیم. ماه رمضان بود و دوست شیرین‌زبانی که روانشناسی می‌خواند یا خوانده بود از تجربیاتش با بیمارانش می‌گفت و ما گوش می‌دادیم. حداقل خودم را یادم هست که گوش می‌دادم! بعضی‌ها هم مشغول چای ذغالی، بلال و جوجه کباب گذاشتن و قلیون چاق کردن بودند! (جمع عرفانی ایده آل یعنی این!)

   خلاصه نزدیکای سحر بود که عزم خواب کردیم و چادرها را بر پا. آقایون اینطرف چادر زدند و خانمها همراه با برادران و همسرانشان آنطرف. در چادر ما که چهار نفر بیشتر ظرفیت نداشت، نزدیک شش هفت نفری آمدند. دوستان از آقا منصور خواستند یوگای خنده را اجرا کنند و ایشان هدایت آن را بدست گرفت و آی خندیدیم، آی خندیدیم که نگو و نپرس! بدون هیچ جوک و موضوعی برای خندیدن.

   جالب آنکه چون در آستانهٔ خوابیدن بودیم و سکوت بیرونی خوبی هم در کوه بالاتر از کافه عمران - میان آن درختهای گردوی ته دره و کنار نهر آب - برقرار بود، فضای خنده خیلی بیشتر بر ما مستولی شده بود. حدود پنج دقیقه‌ای خندیدیم و وقتی نفسهایمان ته کشید و داشتیم کم کم بخواب می‌رفتیم، یک نفر پق می‌زد زیر خنده و دوباره همه ریسه می‌رفتیم و تا ده دقیقه‌ای خندیدن ادامه داشت. و باز که آرام می‌شدیم، یک نفر دیگر نمی‌توانست سکوت را تحمل کند و جرقهٔ خنده را می‌زد و روز از نو روزی از نو!

   تجربهٔ خوبی است بدون علت خندیدن. حتی بسیار بهتر از یوگاهای خنده‌ای که بعداً در آن شرکت کردم. بنظرم این حالتی که بین یک عده پیش می‌آید که آدم می‌خواهد بنوعی جلوی خندهٔ خودش را بگیرد و نمی‌تواند و در جمع هم هستند کسانیکه همینطورند و با آدم همدلی می‌کنند و آنها هم یکهو منفجر می‌شوند، بهترین حالت خندیدن دسته جمعی باشد.

   در مورد خندیدن و فواید آن، چه فواید جسمی و چه روانی، خیلی چیزها گفته‌اند و نوشته‌اند، بخصوص در مورد یوگای خنده. چون در مورد خندیدن قبلاً در جلسات مثنوی صحبت شده، دیگر در اینجا وارد بحثش نمی‌شویم. دیگر ما برای خنکی‌اش می‌خندیم، نه فوایدش! لطیفه‌اش را شنیده‌ای؟ می‌گویند در فصل تابستانی صاحب باغی وارد باغش می‌شود و می‌بیند کسی نشسته و دارد یکی از هندوانه‌های باغ او را می‌خورد. رو به او می‌کند و می‌گوید: "می‌دانی هندوانهٔ دزدی حرام است؟". طرف در حال خوردن هندوانه جواب می‌دهد: "ما برای حلال حرامی‌اش نمی‌خوریم. واسه خنکی‌اش می‌خوریم!" حالا ما هم به فواید خنده کاری نداریم...!

   اما یوگای خنده چی هست؟ خلاصه‌اش اینست که شما در جمعی حاضر می‌شوی و بدون هیچ دلیلی همگی شروع به خندیدن می‌کنید. و چون خندیدن مسری است و واگیر، انسان نمی‌تواند جلوی خودش را بگیرد. مثلاً اگر کسی بتواند این ویدیوی ساده، که در آن عده‌ای می‌خندند، را ببیند و نخندد، من ساعتم را به او می‌دهم:



یا مثلاً این ویدیو را که فضایی شبیه آن شب در کوه، بر آن حاکم است:



   اگر در خارج از ایران زندگی می‌کنید، حتماً با جستجویی کوچک می‌توانید گروه‌هایی که در اطراف محل زندگی‌تان به یوگای خنده می‌پردازند را پیدا کنید.(اگر هم در داخل ایران باشید که یوگای گریه تا دلتان بخواهد فراوان است! ولی نه، شوخی می‌کنم. اگر واقعاً انسان بخواهد، می‌تواند جمعش را پیدا کند. امیدوارم آقا منصور و دوستان گروه خمر کهن بزودی جمع‌شان را تشکیل دهند و یوگای خنده هم داشته باشند.

   در حاشیه عرض کنم، اگر کسی شوق و همت تحقیق و کاوش داشته باشد، حتی همان جلسات مداحی و گریه، یا مولودی‌خوانی می‌تواند بلحاظ کاوش روی موضوعات روانی و روحی انسان، بسیار آموزنده باشد و خیلی چیزها یاد بگیرد. چون در اینباره قبلاً در جلسات آنلاین صحبت کرده‌ام، فکر نمی‌کنم لازم بتوضیح بیشتر باشد که چطور می‌شود آدم از این محافل بیاموزد.)

   باری، داشتیم از یوگای خنده می‌گفتیم. از این تفریح ساده و سالم و فرح‌بخش خودمان را محروم نکنیم. وقتی برای بار اول در جمع یوگای خنده شرکت می‌کنید، باحتمال زیاد این فکر بذهنتان می‌آید که "این خل‌بازی‌ها چیه؟". اما اصلاً نگران نباشید، به مجمع دیوانگان خوش آمده‌اید. مگر همیشه بدون دلیل خودت را ملامت نمی‌کرده‌ای و فشارهای مختلف پشت ذهن بیچاره‌ات نمی‌گذاشته‌ای؟ حالا یکبار هم به او تفریح بده و بگذار بدون دلیل شاد باشد و بخندد این طفلک. و از ته دل هم بخندد.





   یادم افتاد پارسال در تهران با دوستی رفته بودم از این تئاترهای کمدی. حدود دو سه ساعتی خندیدیم. من هم ظاهراً عادت دارم با صدای بلند بخندم. برای همین، در پایان تئاتر که آمدند به چند نفر از خوش‌خنده‌های حضار جایزه دهند، بمن هم جایزه‌ای دادند. جایزه‌اش بلیط مجانی بود برای اکرانهای شب‌های بعدی همان تئاتر که مثلاً بدهی به دوستانت و آنها هم بیایند. من بلیط جایزه‌ام را به کسی ندادم و خودم باز یک شب دیگر رفتم و کلی خندیدم! شب دوم هم باز برندهٔ خوش‌خنده‌ترین تماشاگر بودم! و حیف که دیگر وقتش شده بود از ایران برگردم!


---