پراتو فونگو



   دوست عزیزی از آن طرف دنیا دو رمان کوتاه و شیرین از نویسندهٔ ایتالیایی ایتالو کالوینو برایم فرستاده است. یکی از آنها "ویکنت دو نیم شده" است بترجمهٔ پرویز شهدی از نشر چشمه. ماجرای اصلی داستان این کتاب را نمی‌خواهم بگویم، اما در اواسط کتاب روستایی وصف می‌شود که تمامی اهالی آن جذامی‌اند. خودشان کار می‌کنند و بهم کمک می‌کنند تا زندگی را بگذرانند.

   روی تاکستان‌شان کار می‌کنند و سرگرمی اصلی‌شان نواختن سازهایی است که خودشان ابداع کرده‌اند. "مثل چنگهای زهی که زنگوله‌هایی از آنها آویزان است." آواز می‌خوانند، اگرچه خارج و غلط، تخم مرغ‌ها را رنگ می‌کنند، در میان گل‌های یاسمن بهمراهی موسیقی می‌گردند و خلاصه اینکه دور هم خوش می‌گذرانند.

   یکی از دام‌هایی که در خودشناسی ممکن است به آن گرفتار شویم، ایده‌آل‌گرایی و دنبال مدینه فاضله بودن است. از عشق، رهایی و فطرت اتوپیایی می‌سازیم و در حالیکه می‌بینیم نه خودمان و نه دیگران هیچ‌کس نشانی از سکونت در این مدینه ندارد، حالت نپذیرفتن و بالتبع نق زدن بخود می‌گیریم.

   بگمانم اگر خودمان را یکی از اهالی روستای پراتو فونگو ببینیم و دیگران را هم دیگر اهالی، راحت‌تر می‌توانیم با قضیه کنار بیائیم. ما همه جذامیانی هستیم که بلای "شخصیت" بجان روح و روانمان افتاده. من ده‌ها نابسامانی اخلاقی و روانی دارم، تو هم، و همه‌مان. پس لااقل بیائیم این شصت هفتاد سالی که دور هم هستیم را کوفت همدیگر نکنیم. بیائیم مثل پراتو فونگوئی‌ها خوش‌دل باشیم.



۳۱ نظر:

امین گفت...

سلام،
بنظرم انسانکه واقعاً از بیماری خود آگاه باشد، خودبخود هم با خود هم با دیگران مهربان هست!

این غزل مولانا یادم آمد:

بیا تا قدر یک دیگر بدانیم
که تا ناگه ز یک دیگر نمانیم

چو مؤمن آینه مؤمن یقین شد
چرا با آینه ما روگرانیم

کریمان جان فدای دوست کردند
سگی بگذار ما هم مردمانیم

فسون قل اعوذ و قل هو الله
چرا در عشق همدیگر نخوانیم

غرض‌ها تیره دارد دوستی را
غرض‌ها را چرا از دل نرانیم

گهی خوشدل شوی از من که میرم
چرا مرده پرست و خصم جانیم

چو بعد از مرگ خواهی آشتی کرد
همه عمر از غمت در امتحانیم

کنون پندار مردم آشتی کن
که در تسلیم ما چون مردگانیم

چو بر گورم بخواهی بوسه دادن
رخم را بوسه ده کاکنون همانیم

خمش کن مرده وار ای دل ازیرا
به هستی متهم ما زین زبانیم

ممنون

tabkom گفت...

سلام

مثل اینکه آقای پانویس از اصلاح ما نا امید شده و تسلیم !! .
از قول ایشان :

" از طلا کردن پشیمان گشته‌ایم، مرحمت فرموده ما را ول کنید !! " .

............در ضمن خوشدلی همون خوش فکریه !!

ممنون

محمد گفت...

حالا آقای پانویس آب در هاون بکوبیم یا نکوبیم !؟

قطره گفت...

سلام بر عزیزان دل

از تمامی دوستانی که پیامهای عمومی و خصوصی و ایمیلهای سرشار از لطفشون روبرمن باروندند و جویای حال شدند ، ممنووووووووووونم . جای نگرانی نیست و دارم به نوعی زندگی می کنم .

پانویس عزیز. دکتر بنانی عزیز . تبکم عزیز . سان شان مهربان . شهره عزیز. حسین آقای گل . آقای علیزاده عزیز .پرمای نازنین . آقا رضا ی گرانی ، آقا عطا ی عزیز ،
ح عزیز ، آقای دیانتدار عزیز ( که جلوی چشم همه در این سایت دارند جدا جدا با آقای تبکم دیوان قطوری رو خلق می کنند ... لبخند ) و ..... و .... و .... همه عزیزان همدل ، دلم برای شهد کلامتون تنگ شده .


دانشگاه زندگی هر از چند گاهی واحدهای اجباری عملی برای ما آدمها تعیین می کنه که حتما باید پاسشون کنیم و اون ترم رو پشت سر بذاریم ...
مدتیه چند واحد " عملی رنج و تمرین مشاهده و تصمیم گیری " برام تعیین شده که باید پاسشون کنم ...

در این ترم عملی من به موردی برخورد کردم که در اون " قدرت تصمیم گیری " با حالت " رضا و تسلیم " درست مقابل هم ایستاده اند ..... تجربه ی سخت و باارزشی بود برام و هنوز هم برخی مسائل برام مبهم هست و باید صبور باشم تا درس کامل رو بگیرم ...

چند بار اومدم این سایت رو گذرا خوندم ولی یا " کلام لایق تقدیم " نداشتم و یا "توان تقدیم کلام جان " .... و از اینکه این مجموعه باز هم با جدیت و بطور فعال موشکافی می کنه موارد رو ، مسرور شدم .


در رابطه با مطلب این پست ، آدمها رو گاها مثل باتلاقی می بینم که هر کدومشون به نوعی هر از چند گاهی تحت تاثیر همون هویت فکریشون ( حسد . رقابت . مقایسه . احساس تملک . و ... ) انرژی اطرافیانشون رو می خوان پایین بکشند و نهایتا دفن کنند . تصور کنید اگر هر کسی می دونست که مهمترین کاری که باید بکنه دیدن درون خودشه ، دیگه فرصتی برای بررسی و کنجکاوی و فضولی در کار دیگران نخواهد داشت ولی متاسفانه اشکال کار اکثریت اینه که درون خودشون رو نمی بینن و زوم می کنند به اینکه دیگری را طبق دلخواه خود عوض کنند ....
دوستتون دارم وتا بعد ...

morteza deyanatdar گفت...

ا سلام و عرض ادب و احترام
مرتضي ميگه:

به به چه خوب شد, این هم یک لمی دیگر که بسیار به کار آید ولی جناب پانویس ما که این خیک را رها خواهیم کرد اما اگر خیک ما را رها نکند آنوقت تکلیف چیست؟
یعنی از این به بعد سعی می کنیم که زندگی را بر دیگران کوفت نکنیم ولی وقتی دیگران ما را مراعات نکنند تکلیف چیست؟ لطفا اگر لمی دیگر در آستین دارید رو نمایید.

همین!!!

سان شان گفت...

خود شناسی نه در تنهائی که در تعامل با دیگران محقق می شود من باید در رابطه با کسی باشم تا ببینم هویت فکری من در موقعیت های متفاوت چه نقش هائی را بازی می کند مادامی که به هویت فکری و خصوصیات آن پی نبرده واز پشت تصاویر و برداشت ها و نتیجه گیریهای ذهنی با پیرامون خود ارتباط بر قرار می کنم هیچوقت با واقعیت دیگران در ارتباط نیستم هر چه آگاهی انسان عمیقتر می شود واقعیت هائی در ارتباط با خود و اطرافیان بر انسان آشکار می شود که هیچوقت آنها را نمی دیده ممکن است من سالیان سال به آدمی مثلا بداخلاق ، یا باهوش و اجتماعی و یا شاد و سرزنده معروف بوده ام اما وقتی تصاویر ذهنی کنار میرود و انسان با حقیقتش مواجه می شود متوجه می شود کسی غیر از آنچیزی است که همیشه بوده ، شاید ببینم ذاتا آدم شاد و شوخ و سرزنده ای هستم و یا آدمی حقیقتا خجالتی هستم و یا از هوش آنچنانی بهره ای نبرده ام اما هویت فکری مرا وادار میکرده با مطرح کردن خودم خلاف آن صفت ذاتی ، آنرا پنهان کنم و یا اگر آدم ساکت و گوشه گیری هستم برای اینکه برچسب افسردگی نخورم ادای آدمهای شاد را در آورم ویا مثل آدمهای متفکر رفتارکنم که نگویند سبک عقل و سبک رفتار است اما وقتی به خصوصیات هویت فکری آگاه شوم و بتوانم نسبت به آن بی اعتنا شده و یا کنترل آن را بدست گیرم ارتباطم با دیگران واقعی می شود دیگر از خجالتی بودن و یا از کم هوش بودنم رنج نمی برم و برای وارونه جلوه دادن آن خود را به سختی نمی اندازم همچون کودکی که در کنار مادرش به هر جمع و محیطی وارد می شود بنا به خصائل ذاتیش بدون توجه به قضاوت دیگران بخودش خوش می گذاراند منهم می توانم همچون کودک اما آگاه ، با خود ذاتیم از بودن با دیگران لذت ببرم در حالیکه وقتی محکوم هویت فکری هستم ترس از قضاوت جمع و یا قضاوت من نسبت به دیگران مانع ارتباط واقعی من با زندگی و آدمها و بالطبع شادی و شادابی من خواهد شد و همه اینها در ارتباط با دیگران رخ میدهد نه در تنهائی و انزوا،

سان شان گفت...

البته برای عمق بخشیدن به آگاهی، و همینطور زمانی که در میان جمعی بشدت مخرب قرار گرفته است که بقول آقای پانویس عزیز در یکی از جلسات شرح مثنوی البته اگر درست یادم باشد "بودن با آدمهای هویت فکری برزخ است و زندگی کردن با آنها دوزخ"،انسان اوقاتی را به تنهائی و تنها بودن نیاز دارد ویا واجب می بیند که از چنین جمعهائی دوری کند اما تصور نمی کنم ذات انسان تنهائی را برای همیشه و در همه حال بپسندد به امید دنیائی دیگر.البته حکم علمی و عقلی و منطقی و قطعی صادر نمی کنم بلکه اینطور احساس می شود شاید اگر آگاهی عمیق وعمیقتر شود چشم احساس نیز جور دیگر ببیند ، پس ما بیماران جذام شخصیتی نیز که به بیماریمان پی برده و آنرا پذیرفته ایم حداقل کاری که می توانیم انجام دهیم کنترل این بیماریست از طریق آگاهیهائی که کسب کرده و تجربه کرده ایم تا حداقل به دیگران سرایت نکند و همینطور لذت بردن از حضور هم اما اگر بازهم از یکدیگر همان توقعات، همان تاییدیه ها وواکنش های فکری و احساسی به شکل دیگر را انتظار داشته باشیم در واقع درسمان را یاد نگرفته و هیچ کاری نکرده ایم . همان آدم هستیم با هویت فکری تغییر شکل یافته ویا جمعی هستیم که نه تنها به بهبود بیماری هم کمک نمی کنیم که باعث تشدیدش نیز میشویم

یگانه گفت...

در جامعه و محیط زندگیمان گاهی با اشخاصی برخورد می کنیم که بی اختیار فضای زندگی را برای هم محدود می کنند و روز به روز انتظاراتشان را بالا می برند که گویی دنیا فقط برای انها خلق شده و حق به جانب در مرکز دایره زندگی قرار می گیرند .
در مواجهه با این گونه اشخاص میزان و صبر و شکیبایی و برخورد مناسب ما محک زده می شه . اهمیت خودشناسی هم همینجاست اگر من تمام توجه ام رو روی افکارم بگذارم و فکرهام رو قبل از اینکه تبدیل به عمل بشوند ببینم و منشا افکارم رو بی غرضانه مشاهده کنم و ریشه یابی کنم دیگر مشکلی باقی نخواهد ماند.
در قبال اینگونه اشخاص با پذیرش شرایط موجود اولا باید صبور بود و مواظب باشیم که رفتار انها در ما واکنش ایجاد نکند (از کوره بدر نرویم ) مطمئنا ارامش و عدم واکنش ما در او تاثیر خارق العاده ای خواهد گذاشت . به مرور زمان همین اشخاص یا اصلاح شده یا از زندگی ما به طریقی حذف خواهند شد .
وقتی ما در حالت صلح با زندگی باشیم کینه و حرص و حسادت و بد خواهی نداشته باشیم محیط هم با ما سازگار خواهد شد در واقع این اشخاص با یک هدف مشخص وارد زندگی ما شده اند که چیزی به ما بیاموزند یا اموخته هایمان را تثبیت کنند.

شهره گفت...

من از این جا خیلی استفاده می کنم ولی متاسفانه برای خواندن مطالب شما سی دفعه صفحه پیوند باز میشه قبلا این طوری نبود راه حلی به نظر کسی میرسه ..ببینم چند نفر به مشکل من جذامی اهمیت میده و راه حل میده ؟

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضي ميگه:

خدمت خانم قطره گرامی سلام عرض می کنم ممنونم از اینکه دوباره بنده را مورد الطفات قرار داده اید امید است اکنون که سر بر زانوی مراقبه گذاشته اید بولفضولی جون بنده را تحمل کنید.

مثنوی معنوی
دفتر چهارم
بخش ۵۱ - قصهٔ صوفی کی در میان گلستان سر به زانو مراقب بود یارانش گفتند سر برآور تفرج کن بر گلستان و ریاحین و مرغان و آثار رحمةالله تعالی
صوفیی در باغ از بهر گشاد
صوفیانه روی بر زانو نهاد
پس فرو رفت او به خود اندر نغول
شد ملول از صورت خوابش فضول
که چه خسپی آخر اندر رز نگر
این درختان بین و آثار و خضر
امر حق بشنو که گفتست انظروا
سوی این آثار رحمت آر رو
گفت آثارش دلست ای بوالهوس
آن برون آثار آثارست و بس
باغها و سبزه‌ها در عین جان
بر برون عکسش چو در آب روان
آن خیال باغ باشد اندر آب
که کند از لطف آب آن اضطراب
باغها و میوه‌ها اندر دلست
عکس لطف آن برین آب و گلست
گر نبودی عکس آن سرو سرور
پس نخواندی ایزدش دار الغرور
این غرور آنست یعنی این خیال
هست از عکس دل و جان رجال
جمله مغروران برین عکس آمده
بر گمانی کین بود جنت‌کده
می‌گریزند از اصول باغها
بر خیالی می‌کنند آن لاغها
چونک خواب غفلت آیدشان به سر
راست بینند و چه سودست آن نظر
بس به گورستان غریو افتاد و آه
تا قیامت زین غلط وا حسرتاه
ای خنک آن را که پیش از مرگ مرد
یعنی او از اصل این رز بوی برد


راستی اسم کتاب دیوانی که نام بردید را میخواهم بگذارم:
((الکتاب الدیوان زکی بالتخریب الایمان الکی))
همین دیگر زیاده صحبتی نیست.

tabkom گفت...

با سلام

به دو مورد برخورد کردم در باب لم‌هایی برای خود شناسی، دیدم طرح آن شاید موثر باشد ، حداقل از این لحاظ که بسنجیم ببینیم چقدر میتوانیم با خودمان باشیم و یادمان نرود که خیلی هم فرصت نداریم !!!

1 – تنهایی :
.... اگر در خانه تنها ماندید،.............. تلویزیون نگاه نکنید، مطالعه نکنید، ننویسید، دور ور اینترنت نچرخید، موسیقی و یا هرگونه فایل صوتی گوش ندهید، با خودتان سوت نزنید و یا زیر لب زمزمه نکنید، سر یخچال و گنجه‌های مخصوص نروید، اگر نماز میخوانید خلاصه و مختصر باشد، با کسی تماس نگیرید، از توجه به ظاهر بدنتان خودداری کنید، و شاید چیزهایی دیگر از این موارد که هر کس مخصوص خودش بشناسد.....................و حالا حالت جسمانی خود را جوری تنظیم کنید که در حداکثر راحتی باشید.........
خوب حالا شما پنجاه درصد شرایط مراقبه را فراهم کرده‌اید........بقیه‌اش هم مثل همین‌هاست فقط درونیه !!

2 – غذا خوردن :
چقدر به خوردن اشتیاق داریم.........با چه سرعتی لقمه برمیداریم و با چه سرعتی لقمه را میجویم ؟
فاصله بین دو لقمه ما چقدر است.............آیا نگران نیستیم غذا کم بیآید ؟!!
تصور ما از سیر شدن چه تعریفی دارد ؟..........در حین خوردن چند بار قاشق با صدا به دندانهای ما میخورد ؟!!...............چقدر درحین خوردن، در افکار خودمان از سر سفره دور میشویم ؟؟
آیا حاضریم چند لقمه مانده تا سیری کامل از پای غذا کنار برویم ؟

ممنون

مهشید گفت...

آقای تبکم من اینگونه تمرینات را زیاد انجام میدهم و خیلی نتیجه گرفته ام.

بی تا گفت...

به نظرم اگر بخواهیم جزو جذامیان نباشیم ، می بایستی از مردم دور شویم و بهتر که در خانه بمانیم

tabkom گفت...

با سلام به مهشید کرامی

پس خیلی خوب است اگر صلاح میدانید برای ما دوستان هم در اینجا از نتیجه‌گیری‌ها و تجربه‌تان بنویسید، اینگونه انعکاس آن برای خودتان هم ممکن است درسهای مجددی داشته باشد .

ممنون

delbar72 گفت...

بله آقاي بانويس_
انسان اكر قبول كند كه يك بيمار است و ديكران و خودش دجار اين بيماري هستند_ بهتر ميتواند زندكي كند_
(اين را شخصا تجربه كرده ام)
يك روز به خودم كفتم اي محمد_ تو فردي بيمار هستي كه كارت برورش دادن خرت است_ خري كه هم اكنون مانند يك ازدها شده. و دارد تو و دوستانت را آتش ميزند_ آيا حيف نيست؟كه روان "بيكناهت" و دوستان معصومت از اين ازدها زجر ميبينند
(البته همه اشان هم معصوم نيستند!)
لطفا اين خر را كمتر غذا بده_ بطوري كه صداي ناله اش بلند شود_
يا اكر اين خر را نميتواني رها كني حداقل به فكر دوستان معصومت باش_ كه داري به آنها ظلم ميكني_ به فكر همسايه هاي بيمار و معصومت باش_ كه آن ها هم مثل تو جزام دارند طفلكها

پرما گفت...

زندگی را کوفت همدیگر کردن بین ما ایرانی ها خیلی خیلی بیشتر هست تا دیگر ملیت ها، اینو براساس تجربیاتم می گویم.....مدتهاست که روی این موضوع مانده ام که چرا این ملیت اینگونه شده است.....انگار هویت فکری هم شدت و حدت داره، غلظت هویت فکری ایرونی جماعت و کمپلکس هایش خیلی بیشتر هست....اگه شما دلیلش رو فهمیدید به من هم بگویید،

پانویس گفت...

پرمای عزیز، موضوع جالبی برای تأمل است. من هم مدتی است روی این موضوع فکر می‌کنم و امیدوارم بتوانم مطلبی در این مورد تهیه کنم.
اگر از دوستان هم کسی نظری در این رابطه دارد، خوب است بگوید.

س. گفت...

آقای پانویس رمان دوم اسمش چیه ؟


---
"شوالیه‌ء ناموجود"

morteza deyanatdar گفت...

با سلام و عرض ادب و احترام
مرتضي ميگه:

خدمت مرغ خوش الحان داودی جناب پانوس عزیز شما که به بهانه سفر ما را هم از جلسات بی ریا و پر محتوا و هم از صدای گرمتان محروم کردید.
امروز سر صبح دلم هوایی شد و خواستیم! چند بیت از سر ذو ق! بسراییم! که این بیت از خودمان! بیاد آمد:
در هوای آنکه خواندت به ذوق
بسته ای این کردن جانت به طوق
پس منصرف شدم و تنها کاری که توانستم بکنم دو غزل از حافظ و بیدل در اینجا آوردم که آنهم درس پس دادن است تا چه در نظر آید و چه قبول افتد.

حافظ
ای دل ریش مرا با لب تو حق نمک
حق بجا آر که من منتظرم الله معک با معذرت از حافظ اصل مصرع این است:
تویی آن گوهر پاکیزه که در عالم قدس (حق نگه دار که من می روم الله معک)
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
در خلوص منت ار هست شکی تجربه کن
کس عیار زر خالص نشناسد چو محک
گفته بودی که شوم مست و دو بوست بدهم
وعده از حد بشد و ما نه دو دیدیم و نه یک
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن <------
خلق را از دهن خویش مینداز به شک <-----
چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک
چون بر حافظ خویشش نگذاری باری
ای رقیب از بر او یک دو قدم دورترک

بیدل دهلوی
ای بهارستان اقبال، ای چمن سیما بیا
فصل سیر دل‌گذشت اکنون به‌چشم مابیا
می‌کشد خمیازهٔ صبح‌، انتظار آفتاب
در خمار آباد مخموران قدح‌پیما بیا
بحر هرسو رو نهد امواج‌گرد راه اوست
هردو عالم در رکابت می‌دود تنها بیا
خلوت‌اندیشه حیرت‌خانهٔ دیدار تست
ای‌کلید دل در امید ما بگشا بیا
عرض‌تخصیص ازفضولیهای آدب‌وفاست
چون نگه در دیده یا چون روح دراعضا بیا
بیش ازاین نتوان حریف دا‌غ حرمان زیستن
یا مرا با خود ببرآنجاکه هستی با بیا
فرصت هستی ندارد دستگاه انتظار
مفت امروزیم پس ای وعدة فردا بیا
رنگ‌و بوجمع است در هرجا چمن دارد بهار
ما همه پیش توایم ای جمله ما با ما بیا
وصل مشتاقان زاسباب دگر مستغنی است
احتیاج این است‌کای سامان استغنا بیا
کو مقامی کز شکوه معنی‌ات لبریز نیست<-----
غفلت است اینهاکه بیدل‌گویدت اینجا بیا

راستی جناب پانوس تا اشعاری به این زیبایی و رسایی است جای برای لات و الات بنده میباشد؟ هان؟

ایندفعه به همین!!!جا ختم نمی شود.

tabkom گفت...

سلام

در مورد مسئله‌ای که دوست عزیز پرما مطرح کردند ، بنده یادم افتاد یک برنامه تلویزیونی دنباله دار در ماهواره به نام " بفرمایید شام " را، به احتمال قوی بیشتر دوستان کم و بیش ملاحظه کرده‌اند، البته برنامه از این " نظر " آنقدر همیشه پر ملاط و غلیظ بود که یکبار دیدن هم کفایت میکند !!
فقط این را بگویم که چند بار کار به مجادله و گریه کشید از بس بقول پرما خون به دل هم میکردند..........حالا نیش زبون‌ها و پشت سر گفتن ها که به نظر من بدتر از درگیری‌های علنی بود که غوغا میکرد....................جالبه یک دختر انگلیسی ایرانی هم آن وسط بود بنده خدا آنقدر ناز و ملوس و مهربان و با خوشحالی سعی میکرد با فارسی شکسته بسته، کنار سه هموطن دیگرش یک محبتی بکند !!! دوست دارم میزان تعجب شما رو ببینم وقتی قضاوت همسفره‌های ایرانی او را در مقابل این بیرنگی و صفای او می‌شنوید ،
او را متهم کردند به موذیگری ...!!
نمیبینید ما زباله را از ماشین وقتی در حال تردد هستیم پرت میکنیم تو خیابان !!!!؟؟؟؟؟؟؟؟
جای زباله کجاست ؟ آشغالدونی !!!
و متاسفانه ایرانی غیر از داخل چهاردیواری خودش رو آ.............میدونه !!!!

شرمنده هستم اگر مُکدر شُدید .

محمد گفت...

"advanced"

پرمای عزیز , هیچ فرقی نداره , چه شرق چه غرب

در غرب به صورت advanced (پیشرفته) زندگی را کوفت همدیگر می کنند

مثلا دزدی در شرق و غرب هست منتهی در شرق ساده تر اما در غرب حرفه ای تر (تازه تامل کنید در غرب خیلی بیشتر است)

و یا بحران , در جامعه شرق بحرانها رو در رو (آدم به آدم) مطرح است
در غرب بحرانها , در مرض , در فیلم (نمایشهای غیر مستقیم , سینما و تلویزون و رسانه ها ... )

در یک نظر اگر بنگری میبنی در غرب هویت فکری (خود - بحرانزا)مسئله را بحرانی تر و (گم و گورتر و پشت پرده تر) کرده , و یا شغل , که در غرب بیکار شدن یعنی نابودی

با تمامیت وجود دارد

تامل کن بنگر

سان شان گفت...

سلام آقای پانویس این نظر را در ارتباط با سئوال پرمای عزیز میفرستم که احتمال دارد شما صلاح ندانید آنرا تایید کنید و حق با شماست
شدت و ضعف هویت فکری در جوامع مختلف به ساختار حکومتی و میزان نفوذ روحانیون در ارکان حکومتی بویژه بیشتر نفوذ القائات فکری آنهاو نوع تعلیم و تربیت آن جامعه بستگی دارد در جهان غرب پس از زوال استبداد دینی در قالب حکومت کلیسا که چندین قرن بر گرده مردم سوار بودند پروتستانها به ظهور میرسند که یکی از اقدامات آنها ایجاد اخلاق کار بعنوان فرهنگ غالب در آن جوامع بود یعنی آنچه که برای مردم اهمیت پیدا می کند کار است و پول ، یعنی موضوعی مادی و عینی که برای بدست آوردن آن نیاز به اندیشه علمی و منطقی دارد نه تفکر ذهنی و توهمی درنتیجه هیچ کاری عار نیست مهم کسب پول است از هر طریق که باشد. ( بار ها دیده ام خیلی راحت و بی هیچ حس بدی اعلام می کنند مثلا رنگ فروش هستم ویا در رستوران کار میکنم وغیره) در چنین جوامعی سایر ارزشها و اعتبارهای من درآوردی و یا ذهنی و توهمی مثل موقعیت های برتر شغلی و اجتماعی و خانوادگی و طبقاتی که بصورت احساس تشخص ، حقارت، رقابت ، حسادت و غیره و غیره بروز می کند ، بدلیل کم شدن فاصله طبقاتی و واقع بینی و عملگرائی مردم تا اندازه ای اهمیت خود را از دست میدهد .

سان شان گفت...

دستاورد بعدی رنسانس، ازادی بیان و اندیشه میباشد که موجب پیدایش و رشد علوم انسانی در سطح وسیع و گسترده مثل جامعه شناسی ، روانشناسی و فلسفه و نفوذ و گسترش انواع مکاتب عرفانی نظیر بودیسم و ذن و غیره شده و بالطبع آگاهی مردم و گرایش به سوی واقع بینی و عملگرائی و دوری از توهمات را به دنبال خواهد داشت. سوم اینکه اخلاق را درقالب قانون ارائه میدهندیعنی از قالب توهمی و ذهنی درآمده وصورت عینی و مادی به خود میگیرد و بمرور ملکه ذهن میشود این گونه پدیده ها جامعه را از افکار موهومی دور کرده و افکار منطقی و علمی را بجایش می نشاند اما در جامعه ما بدلیل نفوذ مادام العمرروحانیون در ارکان حکومتی و سلطه دین درقالب شریعت و فقاهت بعنوان فرهنگ حاکم و معرفی روحانیون و فقها بعنوان نمایندگان خدا اذهان مردم را از حقیقت علوم انسانی و دینی دور نگهداشته و موجب غفلت و ناآگاهی ملت میشوند حکومتها نیز جهت بقا و دوام حکومتشان ، بدلیل پایگاه مردمی روحانیون قشری حتی با علم به حقانیت و درستی اندیشه و افکار دانشمندان دینی ، اجتماعی و روانشناسی و فلاسفه و عرفا، از متولیان مذهب قشری حمایت کرده و فقهای قشری نیز برای بسته نشدن دکانشان با بدگوئی و مبارزه های غیر انسانی با اهل دانش از نوع علوم انسانی از دولتمردان کمک میگیرند

سان شان گفت...

برای مثال در گذشته رفتار شاه عباس صفوی و قشریون پیرامون او با ملاصدرا و غیره. و همینطور وجود فاصله طبقاتی و اقتصادی و اجتماعی بواسطه حکومتهای استبدادی و تمامیت خواه و تزریق قالبهای شخصیتی یا از نوع مفاخر ملی و یا از نوع احکام دینی بدون توجه به پیام و محتوی آنها موجب رشد روز افزون ارزش و اعتبار های توهمی می شود در کشور ما به افرادی چون کوروش و داریوشبعنوان مفاخرایرانی افتخار می شود بی آنکه از منشور کوروش چیزی بدانیم در حالیکه در کشور های غربی تا اندازه ای به منشور کوروش عمل می شود ، به ابو علی سینا ، حافظ مولانا و سعدی و غیره افتخار می کنیم در کشوری دیگر آثار آنها تدریس میشود اما در اینجا حق دسترسی به محتوی این آثار را نداریم نشانه اش مخالفتهای جدی اخیر با علوم انسانی دلیلی جز ترس از آگاهی مردم نمی تواند داشته باشد حتی اگر به لحاظ تکنولوژی و برخی علوم پایه بسیار پیشرفت کرده باشیم.همینکه کسی خواسته از حقیقت قران و افکار مولانا و سعدی و غیره صحبت کند به ترفندی عذرش را خواسته اند خوب در چنین جامعه ای هویت فکری رشد نکند جای تعجب است هرچند که منکر اختیار انسان نیستم و از وی سلب مسئولیت نمی کنم

سان شان گفت...

چرا که تنبلی و سطحی اندیشی من هم سهم بسزائی در عقب افتادگی من داردشاید یکی از دلائل عدم پیروزی جنبش های ازادیخواه در ایران همین عدم شناخت و آگاهی این افراد از درون خودشان باشد احزاب و سازمانهای سیاسی و انقلابی بدون داشتن چشم اندازی از وضعیت روحی و روانی خود و دیگران وارد مبارزه سیاسی می شوند نتیجه همان میشود که میبینیم هنوز این گروههای رنگارنگ نتوانسته اند جبهه ای واحد در برابر دشمن واحد تشکیل دهند چون هر کسی دین و مکتب و سیاست و اعتقادات خودش را بهتر و برتر میداند و بالطبع رهبری را حق خودش میبیند. من مذهبی همینقدر که به مذهبم اعتقاد دارم و احکامش را خوب انجام میدهم برای بهتر بودنم کافی است و همینطور سایر مکاتب. در برابر ستمگر فریاد میزنم اما متوجه خوی ستمگری در وجود خود نیستم براحتی می توانم شاهد سنگسار فردی باشم بی آنکه چینی بر ابروی ذهنم بیفتد حتی ثواب هم میدانم ویا خوشبختی و سعادت جامعه را در بیرون و در تغییر حکومتها میدانم بدست چه کسی ؟

سان شان گفت...

بدست من که از روان انسان شناخت درست و واقع بینانه ای ندارم ، درست است که حکومتهای ظالم بایستی نابود شوند اما همزمان با آن من نیز باید با ظلم و ستم درونی خود در افتاده باشم .رسولان خدا در میان اقوامی مبعوث شدند که شنیع ترین رفتار ها را در حق یکدیگر انجام میدادند ، هدف اصلی این فرستادگان ، زنده کردن اخلاق ، جهاد اصغرشان مبارزه با ظلم و ستم و بی عدالتی و جهاد اکبرشان ، که مهمترین جهاد میباشد جهاد با نفس بوده است و بعد از پیامبر اسلام که خاتم پیامبران است این وظیفه بر دوش خردمندان و حکیمان و دانایان جامعه میباشد که مردم از دسترسی به آنها محروم نگه داشته شده اند مبادا که منافع متولیان اقتصادی و دینی و سیاسی جامعه به خطر افتد، بازهم نمونه اش کتابهای آقای مصفا که کاری به سیاست ندارد اما سیاستمداران خیلی خوب میدانند که در آنها چه نگاشته شده و بنابراین جزو کتابهای ضاله از انتشارش جلوگیری می کنند اما در جوامع غربی حداقل این مسائل نیست

---عرض کنم که درخصوص تاریخ و جامعه شناسی بخصوص از نوع غربیش سواد بدرد بخورندارم و نمی دانم تصور من از جوامع غربی چقدر درست است فقط از روی شنیده های جسته گریخته ام اظهار نظر می کنم امیدوارم اگراطلاعاتم غلط بود شوکه نشوید و فقط ببخشید که سرتان را درد آوردم.

پرما گفت...

چه خوب میشه جناب پانویس شما هم در این مورد مطلبی بنویسید، من هم احتمالا سپتامبر یک متنی می نویسم و براتون می فرستم، از بقیه دوستان تبکم عزیز، محمد عزیز، سان شان عزیز، ....ممنونم

ندا گفت...

like!

ناشناس گفت...

قبول دارم اما نه صددر صد یعنی اینکه نمیشه به فکر اصلاح نبود

ناشناس گفت...

من فکر می کنم حقیقت رایافته ام اما توی یه صندوقچه هست و کلیدش هم دست خودم است اما بازهم در بازکردن صندوقچه مرددم چرایعنی ممکنه از اون مسئولیتی که بعدش میاد میترسم؟حالا این حقیقتی که گفتم همه اون چیزی نیست که باید اما در حد خودم فکر می کنم میدونم کمک ام کنید؟

Hamid گفت...

Droud bar tamame doostan
Khatabam be aghaye panevis aziz ast ke begooyam agha morteza hagh matlab ro ada kard.
Albateh amoozehayetan ra gooshvareh be goosh kardim vali jaye hozoore bi rayetan khalist!!!!!

ارسال یک نظر

» ابتدا نظر یا مطلب خود را نوشته، سپس در قسمت "نظر به عنوان" گزینهٔ " نام/آدرس اینترنتی" را انتخاب کرده و نام خود (یا نامی مستعار) را بنویسید. سپس بر روی "ارسال نظر" کلیک کنید.

» لطفاً مرتبط با مطلب، نظرتان را بنویسید و اگر سئوال یا پیامی غیرمرتبط با این مطلب دارید، از طریق ایمیل یا صفحهٔ تماس ارسال کنید.