هما



   خدا یک "شخص" یا "کس" نیست، که ترسیدن از "او" معنی داشته باشد. کیفیت و حالتی درونی از انسان است، عالی‌ترین کیفیت. لذا اگر "ترس از خدا" را بمعنی رایج "ترسیدن از کسی" بفهمیم، اشتباه است.

   این تمثیل مولانا در مثنوی، شاید گویاترین بیان از معنی (اصطلاحی) "ترس از خدا" باشد:

آنچنان که بر سرت مرغی بود
کز فواتش جان تو لرزان شود

پس نیاری هیچ جنبیدن ز جا
تا نگیرد مرغ خوب تو هوا

دم نیاری زد، ببندی سرفه را
تا نباید که بپرد آن هما

ور کست شیرین بگوید یا ترش
بر لب انگشتی نهی یعنی: خمش!

حیرت آن مرغ است خاموشت کند
بر نهد سردیگ و پرجوشت کند (+)

می‌گوید فرض کن پرنده‌ای روی سرت نشسته باشد. به تو بگویند اگر این پرنده پرواز کند و برود، تو را خواهیم کشت. تو رابطه‌ات با پرنده چطور خواهد بود؟! هیچ تکان نمی‌خوری! جنب نمی‌خوری، "تا نگیرد مرغ خوب تو هوا".

   حتی تنفس و سرفه‌ات را با احتیاط و دقت رعایت می‌کنی. و هر حرفی به تو بزنند، سکوت می‌کنی و عکس‌العملی نداری.

   "خدا" چنین مرغ همایی است. پرندهٔ سعادت است. (و بیرون نیست!)

   لذا "ترس از خدا" معنی هوشیار بودن، حضور، و دقت داشتن به اینکه مبادا این "همای اوج سعادت" از روی سر جان و زندگی‌ات بپرد را دارد. (در هر رابطه‌ای اگر ترس وجود داشته باشد، آن رابطه سالم نیست.)

همای اوج سعادت به دام ما افتد
اگر تو را گذری بر مقام ما افتد

حباب‌وار براندازم از نشاط کلاه
اگر ز روی تو عکسی به جام ما افتد

ز خاک کوی تو هر گه که دم زند حافظ
نسیم گلشن جان در مشام ما افتد