کوری



   ما معمولاً تعجب می‌کنیم از اینکه در قرآن(من باب مثال) آمده است که «دخترهای خودتان را نکشید». گویا آن زمان، بدنیا آوردن دختر نوعی ننگ بوده یا هر چی، بهرحال در آن جوامع دخترها زنده‌بگور می‌شده‌اند. آدم جداً شاخ درمی‌آورد که چطور ممکن است انسان اینقدر کور شود که یک موجود دیگر، نه، همنوعش، نه، یک کودک را بکشد! آیا حتماً باید آیه حدیث از آسمان بیاید که «دخترت را نکش»؟! یعنی انسان تا این حد ممکن است حقیقت ساده‌ای را نبیند؟!

   بله، ممکن است! و حال باید از خودمان بپرسیم که به نسبت، آیا ما انسانهای امروزی هم دچار این کوری هستیم یا نه!

   ظاهراً زنده‌بگور کردن دخترها واقعیتی تاریخی است. و در قرآن سورهٔ تکویر هم اشارتاً آمده که در «قیامت» از دختران زنده‌بگور شده پرسیده می‌شود که به کدامین گناه کشته شدند. کم نیست چنین وقایع تاریخی که انسان به این کوری باطنی و مسخ شدن گرفتار می‌شود و خودش خودش را سلاخی می‌کند. مگر در همین روزگار خودمان کم داریم؟ حتی بسیاری از ما که فکر می‌کنیم اینطور نیستیم، بالقوه هستیم. و اگر قدرت دستمان بیافتد معلوم نیست چی از آب دربیاییم. خلاصه اینکه آب نیست، وگرنه قورباغه موجود است.

   فکر می‌کنم خردمندی انسان در آینده اینقدر رشد کند تا مضر بودن بسیاری از پدیده‌های اجتماعی‌ئی را که الان به آن مشغول است را بفهمد و دست از آنها بکشد. مثلاً وطن‌پرستی، یا انواع مسابقه‌ها که ذیل نام ورزش برگزار می‌شوند. یا انواع تجلیل‌ها و جایزه دادن‌ها. مثلاً دیدم این فوتبالیستها را می‌آورند و توپ طلا بهشان می‌دهند و تجلیل و «جیغ و دست و هورا». این کار بسیار مخرب است. تخریبش را ما در ظاهر نمی‌بینیم اما اثری که بر ذهن فرد فرد انسانها، بخصوص بر جوانها، دارد بسیار زیاد است.


   تجلیل از یک پدیده در جامعه، باعث می‌شود آن فرد و عمل و جایگاه او الگو شود و دیگران - دیگرانی که از مخرب بودن جریان تجلیل خبر ندارند - دائماً خودشان را با او و جایگاه اعتباری‌ئی که بدست آورده، مقایسه کنند. حس نارضایتی و نرسیدن، در این جریان مقایسه، اجتناب‌ناپذیر است. بگذریم که بعد از نارضایتی، احساس ناکامی، افسردگی و خشم هم در پی‌اش خواهد آمد. و هزار نکبت دیگر.

   تجلیل فقط در باصطلاح ورزش نیست. در دنیای موسیقی و نوازندگی، در دنیای علم و دانش، فرهنگ، نویسندگی، باصطلاح «عرفان»، و بسیاری امور دیگر.

   یا مثلاً اینقدر تجلیل کردن و مهم نشان دادن زیبایی برای خانمها و یا داشتن اندام تراشیده و آنچنانی. و اینکه برای برقراری ارتباط بین مرد و زن، داشتن زیبایی و اندام آنچنانی از واجبات است(نه از مستحبات!). اینها را دائماً دارند در ذهن و فکر ما می‌کنند. در حالیکه زندگی و روابط واقعی بسیار بسیار عادی‌تر و ساده‌تر از اینهاست.

   کلاً بنای جامعه بر این است که زندگی را خون دل ما بکند. از هر گوشه‌اش که شده یک سری ایده‌آل در می‌آورد و می‌گذارد در ویترین و بما حالی می‌کند که باید اینها را داشته باشی تا بتوانی ارتباط برقرار کنی! علت بسیاری از تنهایی‌ها هم همین است که ما تأثیر پذیرفته‌ایم از این تجلیل‌ها. لذا می‌ترسیم بسادگی ارتباط برقرار کنیم. با خودمان فکر می‌کنیم که «آیا آن ایده‌آلهای مجلل جامعه را دارم که می‌خواهم بروم جلو یا نه؟».

   از کجایش بگوییم؟ آنقدر مثال از مناسبت‌های اجتماعی هست که می‌توان بهمین سیاق مطرح کرد که نگو. اگر دقت کنیم، خودمان در قدم بقدم زندگی روزانه‌مان اینگونه موارد تجلیلی و آنچه پشت آنها(بصورت ضمنی و زیرپوستی) بما القاء می‌شود را می‌بینیم. آگاه شدن به اینها بسیار مؤثر است در سالم و خردمندانه زندگی کردن.

   جان مطلب اینکه: خوب است پدیده‌های جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنیم را از این بُعد نگاه کنیم که آیا در صد یا دویست سال آینده که انسان(ایشالله!) رشد عقلی‌اش زیاد خواهد شد، آیا این پدیده‌ها و مناسبات را آن موقع هم خواهد داشت یا نه.


   این رویکرد نه برای پیش‌بینی کردن و حدس و گمان در مورد آیندهٔ جوامع انسانی است، که کاری است بیهوده. بلکه برای این است که ما انسانها چشم‌مان را به آنچه اکنون در روابط‌مان در حال انجامش هستیم، باز کنیم. و از سر عقل و خرد - هم‌اکنون - بر آنها تأمل کنیم.